اميرکاويان
میگویند جماعتی از “چرچیل” میخواهند که سیاست را تعریف کند. او دایرهای روی زمین میکشد و یک خروس را داخل دایره میاندازد و به بقیه می گوید: “او را بگیرید، بدون آن که خروس از دایره خارج شود.” آنها حرف چرچیل را به کار بسته اما در نهایت نمی توانند موفق شوند. سپس از چرچیل می خواهند که خودش این کار انجام دهد. او یک خروس دیگر آورده و هر دو خروس را داخل دایره می اندازد. لحظه ای بعد هر دو خروس به جان هم می افتند و از دایره هم خارج نمیشوند. چرچیل گردن هر دو خروس را میگیرد و بیرون میآورد و خطاب به حاضران می گوید: “این یعنی سیاست!”
حالا چه شد که حکایت یکی از مهارتهای چرچیل را در این یادداشت آوردم؟! مساله این است که هر چه به عقب باز میگردیم و سرنوشت مردم خاورمیانه را مرور میکنیم، در خوش بینانه ترين نگاه نیز نمیتوان از دو واقعیت غافل شد:
اول این که چه بخواهیم چه نخواهیم سیاستمداران بریتانیا در تمام کشورهای منطقه اثری دردناک از خود برجای گذاشتهاند. متاسفانه از دهه ۵۰ خورشیدی یک طرز فکر مسخرهای در جامعه بروز کرد که به تفکر “داییجان ناپلئونی” معروف شد. طرفداران این تفکر نقش دولت انگلستان را در سرنوشت ملت ها منکر شده و حتی به تمسخر میگرفتند. این طرز فکر از زمانی اوج گرفت که تلویزیون ایران در دهه ۵۰ سریالی به نام “دایی جان ناپلئون” تولید کرد و نشان داد که تفکر دخالتهای انگلستان فقط میتواند از ذهن یک پیرمرد دیوانه که با اوهام خویش زندگی میکند بیرون میآید! تا جایی که “پرویز راجی” آخرین سفیر ایران در انگلستان در دیدار خصوصی خود با پادشاه گفت: “این انگلیسیها حتی شورت خود را نیز نمیتوانند بالا بکشند!” ……….( متن کامل این مقاله را می توانید در شماره ۱۹ مجله کورش مطالعه نمایید)