پرویز نیکخواه” چه گفت؟ چه کرد؟

“پرویز نیکخواه”
چه گفت؟ چه کرد؟
امیر کاویان
جنبش روشنفکری ایران با وجود ظهور چهره‏های ارزشمندی در قلمروی فرهنگ، ادبیات و سیاست به دلایل مختلف در طی یک صد ساله‏ی گذشته هم‏چنان در تاریکخانه زمان گرفتار آمده و تاکنون نیز هیچ نسخه‏ای برای این بیمار رنجور پیچیده نشده است. در هر جامعه‏ای “روشنفکران” نقش بی‏بدیل در بهبود شرایط اجتماعی ایفا می‏کنند و دقیقا به همین دلیل در کشورهایی که با مکانیزم دموکراتیک یک روشنفکر به مسند قدرت می‏رسد، این پدیده به فال نیک گرفته می‏شود و جامعه فرصت تنفس می‏یابد.
اما ایران‏، پس از انقلاب مشروطه وارد دوران خجسته‏ای شد و جنبش روشنفکری از دالان سیاهی که حکام مستبد “قاجار” ساخته بودند، آزاد شد. روشنفکران ایران در تمام قلمروی ویژه خود، از شعر تا داستان، از تاتر تا سینما، از موسیقی تا نقاشی، به کمک جامعه‏ای شتافتند که به شدت از فقر فرهنگی رنج می‏برد؛ هر چند سلاطین بی کفایت قاجار، ارمغانی جز حقارت و ذلت برای ایران نداشتند؛ اما ایران این بخت را داشت که از اوایل ۱۳۰۰ خورشیدی تا ۱۳۵۷ پدیده‎های درخشانی را از جامعه روشنفکری به دنیا عرضه کند.
متاسفانه ظهور “حزب توده ایران” در این ۵۷ سال به مثابه ضربه بزرگی بر جنبش روشنفکری بود. این حزب در دو قشر “کارگران و زحمتکشان” و “روشنفکران و اندیشمندان” سرمایه‏گذاری قابل توجهی کرد و به نتایج خوبی هم رسید. از یک سو قشر وسیعی از طبقه ضعیف جامعه شهری و روستایی را با شعر و شعارهای مارکسیستی جذب می‏کرد تا آن‏ها را در هر میتینگ سیاسی به خیابان‏ها بکشاند و از طرفی قشر ممتاز جامعه یعنی “روشنفکران” را با تئوری های سوسیالیستی مسخ می‏کرد و آن قدر روی ذهن آن‏ها کار می‏کرد که روشنفکر آزادیخواه ناگهان به موجودی جزم اندیش و خطرناک مبدل می‏شد. به اسامی و تفکر سیاسی روشنفکران دهه ۲۰ و ۳۰ نگاه کنید، قریب ۹۰ درصد آنان از شیفتگان رویای “کرملین” بودند و دشمنی ساده انگاری با سلطنت داشتند، این مایه شرم و عذاب است که شاعری سرشناس که اتفاقا سابقه سمپاتی حزب توده هم داشت، از مواهب حکومت برخوردار بود و آثارش نیز منتشر می‏شد و کسی از گل نازک‏تر به او نمی‏گفت اما همین شخص راهی انگلیس می‏شود و در گیرودار وقایع ۵۷ به شاه مملکت هم‏چون لمپن‏های چهار راه سیروس “ممد دماغ” می‏گفت و فحش‏نامه ای به نام “‏ایرانشهر” منتشر می‏کرد. این آقای روشنفکر که می‏توانست بعد از ۵۷ با قدرت هنر و اندیشه‏اش برای جامعه راهگشا باشد، نه تنها از جزم‏اندیشی دست نکشید که با سفرش به آمریکا حالا که دیگر عقده‏هایش علیه “ممد دماغ” تمام شده بود، به جان “فردوسی و شاهنامه” افتاد و برای نخستین بار “ضحاک” به زعم ایشان مهر تایید خورد و “کاوه آهنگر” مطرود شد!
آن دیگر نویسنده ای که در پاییز و زمستان ۵۷ روزانه ستون “چای و گپ و سیاست” را در روزنامه کیهان داشت، لباس روشنفکری‏اش را در آورد و ……. ( لطفا گزارش کامل را در شماره ۲۳ کورش مطالعه نمایید)

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *