داستان

موش کور

از مجموعه داستان (نامه ‏هایی به کودکی که نخواستیم به دنیا بیاید) لیلا حسامیان سلام عزیز دلم پرسیدن حال ما را بی‎خیال شو. امیدوارم... مشاهده بیشتر»

پناهنده به سیارهای دیگر

پناهنده به سیاره‎ای دیگر از مجموعه داستان(نامه ‏هایی به کودکی که نخواستیم به دنیا بیاید) لیلا حسامیان سلام عزیزم؛ امید که تو خوب باشی.... مشاهده بیشتر»

لعنت به جنگ!

فرحناز حسامیان در حیاط خانه ‏ام کنار گلدان‎های کوچک و رنگی‏ام روی تختی، قالیچه‏ای انداخته‏ام و تکیه به دیوار، استکان کمر باریک یادگاری از... مشاهده بیشتر»

اذان ظهر

فرحناز حسامیان هر زمان که صدای اذان موذن‏ زاده ‏اردبیلی را می‏شنوم حال عجیبی به من دست می‏دهد، انگار مرا به زمان‏ های دور... مشاهده بیشتر»

تعطیلی مطلق

لیلا حسامیان از مجموعه داستان(نامه‏ هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد) سلام دلبندم! از آخرین باری که برایت نوشته ‏ام، خیلی حرف‏ها... مشاهده بیشتر»

سال نو با فاضلآب

از مجموعه داستان (نامه‏هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد) لیلا حسامیان بهار است. امسال عید نداشتیم. اما چه می‏خواستیم چه نمی‏خواستیم، سال،... مشاهده بیشتر»

دنیای مجازی

فرحناز حسامیان احمد مرد خانواده‏ داری بود. یک همسر مهربان به نام آذر داشت با سه فرزند قد و نیم قد. روزها در شرکتی... مشاهده بیشتر»

قالیچه‏ ی حضرت «سلیمان»

لیلا حسامیان سلام فرزندم. به جای احوالپرسی‏های کلیشه‏ای و مسخره و حال به هم زن، چند خط از یک ترانه را برایت می‏نویسم. این... مشاهده بیشتر»

چتر

فرحناز حسامیان ستاره زن میان‏سالی بود که به بیماری آلزایمر مبتلا شده بود و با دخترش مریم زندگی می‏کرد. شوهر ستاره سال‏ها پیش وقتی... مشاهده بیشتر»

غریب در وطن

از مجموعه داستان(نامه‏هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد) لیلا حسامیان سلام عزیزم هنوز نفس می‏کشم؛ نفسی که چون فرو می‏رود با ترس... مشاهده بیشتر»