“چه گوارا”
تابلوی بدون نقاشی!
اميرکاويان
بسیاری از متفکران معتقدند که با پایان دوران “جنگ سرد” که با سقوط اتحاد جماهیر شوروی همراه بود، نه تنها سوسیالیسم، مارکسیسم- لنینیسم و مائویسم، به مثابه مکتب های سیاسی و پر طرفدار قرن بیستم، رنگ باختند و به سرعت محبوبیت خود را از دست دادند، بلکه پدیده هایی چون “اسطوره سازی” و “روشنفکر نمایی” نیز که به روایتی محصول ادبیات سیاسی دوران پیشین بود، جایگاهی در جوامع و به ویژه در کشورهای عقب مانده ندارد. استدلال این قشر از صاحب نظران این است که با آغاز قرن بیست و یکم که پدیده های نوینی چون “اینترنت” و دهها شبکه های ارتباطی در دنیا به وجود آمده، اصولا نگاه نسل جوان دستخوش تغییر شده و ایدئولوژی ها و محصولات آن به تاریخ سپرده خواهد شد.
اکنون که در شانزدهمین سال از سده جدید به سر می بریم با قاطعیت نمی توان فرضیه ی فوق را مورد تایید قرار داد زیرا در همین سالهایی که به ظاهر “اسطوره سازی” به تاریخ سپرده شده، نمونه های زنده ای را شاهد بودیم که ملت ها در جنبش های اعتراضی باز هم تصویر فلان مهره ی سیاسی را بالا برده و از او “رهبر” یا “اسطوره” می سازند. جالب تر این که از میان همان قماش نیز افرادی به صحنه ی اعتراضات وارد می شوند و خطاب به مردم می گویند: “شما نیازی به رهبر ندارید بلکه خودتان رهبرید!” این نوع نگاه به یک جنبش اجتماعی دقیقا مانند این است که کودک ۵ ساله ای را به درون استخر بیاندازیم و هنگام دست و پا زدن او، با قاطعیت بگوییم: “تو بچه ی با هوشی هستی و نیاز به مربی نداری بلکه خودت با کمی تلاش شنا کردن را یاد می گیری!” بنابراین نمی توان با قاطعیت فرضیه ای را اثبات کرد که هنوز به صورت قطعی و در تمام دنیا – یا حداقل در نزد بخشی از مردم جهان – به اثبات نرسيده است.
آنچه در این نوشته مورد بررسی قرار می گیرد نگاه به گذشته است، گذشته ای که نگارنده خود شاهد طلوع و غروب آن بوده، بدون کمترین اغراق یا تحریف.
تصویری درون اتوبوس!
آنها که سالهای پر تلاطم ۵۷ تا ۶۰ را به یاد می آورند شاهد بودند که ناگهان تصویر و نام گروهی به اصطلاح “قهرمان سیاسی و مبارز” ایرانی و خارجی وارد بازار سیاسی شد که تا آن زمان شاید یک درصد از کل جمعیت ۳۵ میلیونی ایران نام این “اسطوره ها” را شنیده بودند. از ایرانیها نام و تصویر: “علی شریعتی”، “جلال آلاحمد”، “موسی صدر”، “بیژن جزنی”، “خسرو گلسرخی”، “صمد بهرنگی” و تعدادی دیگر و از خارجیها: “لنین”، “فیدل کاسترو”، “یاسرعرفات” و “ارنستو چه گوارا”. در مورد هر یک از این به اصطلاح مبارزان و قهرمانان سیاسی روایت های دروغین و اغراق آمیزی در تیراژی وسیع در ایران منتشر شد و بخش قابل توجهی از جوانان در زیر تصویر آنان سینه زدند، دعوا کردند و چماق خوردند، در حالی که تب جامعه این مجال را نمی داد که ماهیت واقعی این افراد منتشر شود.
در همان زمان، روزی که سوار اتوبوس شده بودم، با تصویر رنگی “چه گوارا” که راننده در قسمت بالای اتوبوس اش زده بود روبرو شدم. این چندان در آن زمان عجیب نبود؛ اما تردیدی هم نبود که راننده مسحور روایت هایی از دلاوری و چریک بازی “چه گوارا” شده و کسی را مجال آن نیست که با او به بحث بنشیند. “چه گوارا” بیشتر از تمام چهره هایی که نام بردم مورد لطف جوانان قرار گرفت. تصویر دلنشین او برای دخترانی که آن زمان به جای عکس ستارگان سینما، به دنبال جایگزینی بودند از بقیه مطلوب تر بود. آیا این دختران جوان می دانستند که اصولا قهرمان محبوب شان در زنده بودنش چه کرده و به دنبال کدام آرمان دویده است؟! در جامعه ای که روشنفکرش – البته با پوزش از روشنفکران واقعی– “جلال آل احمد” در مورد “شیخ فضل الله نوری” می گوید: ……… ( لطفا گزارش کامل را در شماره ۲۰ مجله کورش مطالعه نمایید)