ازهاری گفت مملکت در خطر است

ازهاری گفت مملکت در خطر است
گفتگوی سردبیر کورش با خسرو سیف

موضوع بحث ما پیرامون دکتر شاپور بختیار است؛ این که او به عنوان آخرین
نخست‏وزیر نظام شاهنشاهی در کجای تاریخ معاصر ایران ایستاده است؟ اما قبل
از آن می‏خواهم به صورت خلاصه دلیل مخالفت گروه‏های ملی را با شاه توضیح
دهید.
ما در مبارزات سیاسی که داشتیم با استبداد حاکم در رژیم گذشته مخالف
بودیم؛ چون اعتقاد داشتیم قانون اساسی مشروطیت باید اجرا شود. متاسفانه
همه چیز در شخص اول مملکت خلاصه شده بود. در این مورد می‏توان به
نوشته‏های آقای «اسدالله علم» استناد کرد که شاه تصمیم می‏گرفت و عَلَم
اجرا می‏کرد. در آن زمان ماهواره و اینترنت وجود نداشت که شخص اول مملکت
بتواند از این طریق در جریان اوضاع قرار بگیرد؛ بنابراین گزارشاتی برای
ایشان ارسال می‏شد که باب میل ایشان باشد، وقتی که خود شیفتگی افراد زیاد
می‏شود، چنین فردی یکسو نگر، خواهد شد. اطراف شاه نیز یک سری افراد
تحصیل‏کرده و تکنوکرات حضور داشتند که بسیاری از آنان هنگام تحصیل در
خارج مخالف بودند اما زمانی که به ایران بازگشتند، دیگر به مشکلات مردم
کاری نداشتند و به فکر زندگی شخصی خود بودند. این روش باعث نارضایتی مردم
می‏شد و در نهایت کار به تظاهرات کشیده می‏شد. ساواک شاه هم در تمام
کارها دخالت داشت؛ عده‏ای کشته شدند و تعدادی نیز در زندان بودند و در
این مدت ۲۵ سال سرکوب به شدت ادامه داشت و در سال آخر شاه نمی‏توانست
تصمیم بگیرد. دولت نظامی را سر کار آورد اما به دولت اجازه‏ی کاری
نمی‏داد، باید توجه داشت اکثریت نیروی نظامی که در خیابان‏ها بودند متعلق
به روستاها بودند. در روستا کدخدا وجود داشت، اما ملای ده هم وجود داشت و
شخص کدخدا هم در اختیار ملای ده بود. این بچه‏ها که به سربازی می‏رفتند،
از خانواده‏های مذهبی بودند. آن‏ها وقتی با اعتراضات رو به رو می‏شدند و
می‏دیدند مردم از کسی حمایت می‏کنند که لباس روحانی دارد، همین این فرصت
را درست می‏کرد که مردم به سربازان نزدیک شوند و گل به آن‏ها بدهند و
همین حرکت‏ها بی‏اثر بودن، دولت نظامی را نشان می‏داد. شما حتما خاطرات
«سولیوان» سفیر آمریکا را خوانده‏اید، ایشان می‏گوید که به ملاقات ارتشبد
«ازهاری» رفتم و دیدم او در اتاقی خوابیده و سرم به دستش است. ازهاری به
او می‏گوید که شاه ما نمی‏تواند تصمیم بگیرد و مملکت در خطر است. از طرفی
دکتر «علی امینی» و «عبدالله انتظام» نیز به شاه توصیه می‏کردند که شما
باید از بین نیروهای مخالف خود فردی را برای نخست‏وزیری دعوت کنید، شاه
می‏پرسد: “مثلا چه کسی؟” می‏گویند: “آقای دکتر «صدیقی».” شاه در پاسخ
می‏گوید: “معلم تاریخ را می‏گویید؟ من از معلم تاریخ دعوت کنم؟!” البته
از او نیز دعوت شد و صدیقی هم حرف‏هایش را می‏زند. به هر حال ما در جبهه
ملی، حرکت‏هایی داشتیم و نامه‏ای که در خرداد سال ۵۶ با امضای آقایان
«بختیار»، «سنجابی» و «فروهر» به شاه داده شد، داستان مفصلی دارد…….
( برای خواندن متن کامل این گفتگو به شماره ۴۶ کورش مراجعه نمایید)

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *