زن و مرد (قسمت چهارم)

غلامحسین خیّر

دو طفل را تصور کنید؛ هر دو پسر، دوقلو، با شباهت کامل؛ این دو طفل در لحظه تولد از هم جدا و هر کدام در خانه‎ای به فاصله یک صد متر از خانه دیگر نگاه داری می‏شوند. این دو خانه واجد شرایط همانندند، هر دو به یک وسعت با یک نقشه و یک جهت، هر دو خانه از زمین‏های باز احاطه شده ‏اند و شهر در دو کیلومتری واقع شده؛ خورشید در هر دو خانه در یک لحظه طلوع و در یک لحظه غروب می‎کند؛ اشیا خانه نیز همانند و یکسان است. اما هیچ یک از این دو طفل، هیچ کس را جز مادر خود نمی‏بینند. مادر هر دو را در ساعات معین پرستاری می‏کند و بعد در را بر روی آن‏ها می‏بندد و می‏رود؛ هم چنین حق ندارد با بچه‏ها حرف بزند.

تا این جا بچه‏ها از هر جهت در شرایط مساوی قرار دارند. فقط یک اختلاف در شرایط زندگی آن دو به وجود می‎آوریم، این که: درب خانه یکی از آن دو، از داخل باز می شود و دومی باز نمی‏شود. بچه اول را «ایرج» می‏نامیم و دومی را «حسن». پس به خاطر بسپاریم که ایرج بعد از آن که کمی بزرگ شد می‏تواند در کوچه را باز کند ولی حسن نمی‏تواند. ایرج می‏تواند، حسن نمی‏تواند.

حالا هر یک از این دو بچه را جداگانه مطالعه می‏کنیم: اول می‏رویم سراغ حسن ببینیم حسن با چه مسایلی رو به روست:

حسن گرسنگی را می‏شناسد و بعد موجودی را می‏شناسد که او را از گرسنگی نجات می‏دهد. در لحظه‏ی تولد سرما را هم احساس می‏کند.

باید توجه داشته باشیم که مفاهیم به عنوان لغت در مغز او نقش نمی‎بندد. او نه لغت مادر را می‏شناسد نه گرسنگی و نه سرما را. خلاصه، از الف تا یا و تمام ترکیبات حاصل از این حروف، برای او کلا و کاملا مجهول است. او فقط مفاهیم را می‏شناسد. این مفاهیم همان حالاتی است که در مغز موجودات زنده، از یک تک یاخته‏ای تا انسان با کمیت و کیفیت متشابه و مختلف، به وجود آمده است بدون این که هیچ نوعی از موجودات، به جز انسان، برای بیان آن، لغتی ساخته باشد. به علاوه، انسان هم در مرحله‏ی معینی لغت ساخت و زبان را به وجود آورد و به هر حال نوزاد انسان کنونی هم از زبان کاملا بی‏اطلاع است اما مفاهیم را درک می‏کند و می‏فهمد.

حسن به زودی در می‏یابد که اگر موجودی با شکل و وضع خاص از در وارد نشود، او گرسنه خواهد ماند و از این طریق نخستین پیوند او با یک موجود زنده دیگر، (مادر) پدید می‏آید. حاصل این پیوند، درک مفاهیم احتیاج، نقص، ضعف نفس، احترام به مادر و تملق است.

تاریکی شب، تشخیص او را مختل و قدرتش را سلب می‏کند و ترسی آمیخته با نفرت در او پدید می‏آورد؛ ترس آمیخته با نفرت. خورشید- یک لکه‏ی درخشان- این ترس را از میان بر می‏دارد و همه جا را روشن می‏کند و تشخیص او را باز می‏گرداند. بنابراین حسن برای خورشید عظمت و قدرتی خواهد شناخت که خود فاقد آن است. این بار ترسی آمیخته با احترام در او پدید می‏آید؛ ترس آمیخته با احترام، که موجب پرستش است. حسن خورشید را تواناتر از خود می‏یابد و می‏بیند که این توانایی به نفع خودش نتیجه داده است. حسن خورشید را تا حد پرستش محترم خواهد شمرد و به نوبت و به نسبت، ماه و ستارگان را. اشیا این خانه او را با مفهوم سطوح و احجام آشنا می‏کند. سخن کوتاه، حسن در حدود آن چه، که فقط در چهار دیواری وی قابل ادراک و احساس است، درک می‏کند و می‏فهمد. چون منشا و علت هر پدیده‏ای برای او مجهول است. ناگریز هر چیز را مصنوع یک قدرت بی‏مانند خواهد شناخت و چون از درک ارتباط پدیده‏های مختلف ناتوان است، برای هر پدیده، یک قدرت صانع جداگانه تصور خواهد کرد که هر کدام از این قدرت‏ها کارهایی را انجام می‏دهند که حسن خودش نمی‏تواند و ناچار به ارباب انواع معتقد می‏شود. خلاصه این که تصورات او فقط می‏تواند در حد یک انسان ابتدایی باشد.

حالا سری به ایرج بزنیم.

ایرج در تصورات ابتدایی پا به پای حسن پیش می‏رود ولی بعدها پا باز می‏کند و کم‏کم روزی می‏رسد که در از داخل می‏گشاید و از چهار دیواری خارج می‏شود. ایرج دنیای وسیع‏تری را در مقابل خواهد یافت. احتیاجی نیست که تصور و احساس و ادراک ایرج را، مرحله به مرحله، دنبال کنیم زیرا ایرج مثل هر طفل عادی دیگر که در خانواده‏های ما پرورش می‏یابد، بزرگ می‏شود و زندگی را با تمام مظاهرش می‏شناسد؛ زبان می‏آموزد، مبارزه را می‏شناسد، طبیعت را می‏شناسد، انسان و حیوان و گیاه و حشره و اشیا و مشاغل و تفریحات و حیله‏ها و قدرت‏ها را، با منشا و علت هر کدام می‏شناسد و تمام قدرت‏های صانع را در منشا، یک قدرت واحد می‏بیند.

حسن و ایرج هر دو در نیمه‎ی دوم قرن بیستم میلادی، در شرایط مساوی، به دنیا آمده‏اند. پس ایرج مثل یک طفل این دوره می‎اندیشد و زندگی می‎کند ولی حسن حتی در نیمه‏ی دوم قرن بیستم، فقط در حد یک انسان وحشی ده‏ها هزار سال پیش می‏تواند بیاندیشد و زندگی کند. این اختلاف برای چیست؟ ما ابدا حق نداریم نقص فکری حسن را فطری و طبیعی بدانیم. اختلاف، فقط در یک چیز است: قفل در حیاط. اگر ایرج می‏تواند بهتر بیاندیشد و احساس کند و در نتیجه از قدرت دفاعی بیشتری بهره‏مند باشد، از این جهت است که زندگی نیمه دوم قرن حاضر بر پایه‏ی تجارب بشر، که ده‏ها هزار سال زندگی کرده، بنا شده است؛ تجاربی که تمدن انسانی را به پایه‏ای رسانیده است که ایرج با آن مواجه می‏شود. اولین سنگ بنای این تمدن همان تصورات حسن بوده است.

از ده‏ها هزار سال پیش تاکنون هر مطلبی که به وسیله یک نسل شناخته شد، وارد زندگی شد، جایی برای خود یافت و نسل بعد را از رشد فکری بیشتر برخوردار ساخت. هر حسن به اندازه مدرکات و تجارب  یک نسل از حسن قبلی برتری یافت تا در نیمه دوم قرن بیستم، ایرج نام گرفت. سی سال بعد از تولد حسن و ایرج ما موافقت می‏کنیم که مادر، از مواظبت حسن معاف و در عوض ناگهان در خانه حسن باز شود: توجه، تعجب، ترس، احتیاط، کنجکاوی، یکی بعد از دیگری به نوبت و به سرعت حسن را قبضه می‏کند؛ سرانجام گرسنگی و کنجکاوی او را از خانه بیرون می‏کشد.

اگر وضع حسن سی ساله در محیط تازه (خارج از چهار دیواری) برای شما کاملا قابل درک نیست، درک حسن را تا حد یک مرد دهاتی خودمانی ترقی دهید. بلاتکلیفی، گیجی، بهت و حیرت یک مرد دهاتی، که برای اول بار به شهری بزرگ وارد شده، برای همه‏ی ما قابل تصور است. این وضع روحی مرد دهاتی را چندین بار آشفته‏تر کنید، حسن را در خارج از چهار دیواری خودش خواهید شناخت. هیچ یک از مسایل موجود در خارج از چهار دیواری برای حسن قابل ادراک نیست و حتی نمی‏تواند بدون خطر از عرض یک خیابان عبور کند. خطر دیگری هم او را تهدید می‏کند: حسن ناگهان خوردنی‏ها و پوشیدنی‏هایی را، که مادر به او شناسانده بود فراوان‏تر و زیباتر و متنوع‏تر، در خیابان‏ها می‏بیند. گرسنه می‏شود؛ به قانون مبادله آشنا نیست؛ از مفهوم مالکیت نیز به دور است؛ دزدی را درک نمی‏کند؛ کتک را نمی‏شناسد، از جرم و قانون و مجازات سر در نمی‏آورد و به همین علت ولع، ولعی که در یک آدم ذوق‏زده پیدا می‏شود، مانعی در مقابل بروز خود نمی‏بیند و اراده‏ی حسن را به تابعیت وا می‏دارد. حسن به خوردنی‏ها و به هر چه که جلب نظر او را می‏کند حمله می‏برد. ولع با ذوق‏زدگی. این حالت را خوب به خاطر می‏سپاریم.

به سادگی قابل قبول است که اگر بخواهیم حسن را حفظ کنیم، مادرش و یا شخص دیگری را باید قیم او قرار دهیم. حسن فقط در پناه شخص شایسته‏ی نیمه‏ی دوم قرن بیستم می‏تواند حیات خود را حفظ کند. حقوق و اختیارات شخص قیم بیش از اوست، زیرا قیم از هر جهت بر او سلطه دارد.

ادامه دارد

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *