غلامحسین خیّر
دو طفل را تصور کنید؛ هر دو پسر، دوقلو، با شباهت کامل؛ این دو طفل در لحظه تولد از هم جدا و هر کدام در خانهای به فاصله یک صد متر از خانه دیگر نگاه داری میشوند. این دو خانه واجد شرایط همانندند، هر دو به یک وسعت با یک نقشه و یک جهت، هر دو خانه از زمینهای باز احاطه شده اند و شهر در دو کیلومتری واقع شده؛ خورشید در هر دو خانه در یک لحظه طلوع و در یک لحظه غروب میکند؛ اشیا خانه نیز همانند و یکسان است. اما هیچ یک از این دو طفل، هیچ کس را جز مادر خود نمیبینند. مادر هر دو را در ساعات معین پرستاری میکند و بعد در را بر روی آنها میبندد و میرود؛ هم چنین حق ندارد با بچهها حرف بزند.
تا این جا بچهها از هر جهت در شرایط مساوی قرار دارند. فقط یک اختلاف در شرایط زندگی آن دو به وجود میآوریم، این که: درب خانه یکی از آن دو، از داخل باز می شود و دومی باز نمیشود. بچه اول را «ایرج» مینامیم و دومی را «حسن». پس به خاطر بسپاریم که ایرج بعد از آن که کمی بزرگ شد میتواند در کوچه را باز کند ولی حسن نمیتواند. ایرج میتواند، حسن نمیتواند.
حالا هر یک از این دو بچه را جداگانه مطالعه میکنیم: اول میرویم سراغ حسن ببینیم حسن با چه مسایلی رو به روست:
حسن گرسنگی را میشناسد و بعد موجودی را میشناسد که او را از گرسنگی نجات میدهد. در لحظهی تولد سرما را هم احساس میکند.
باید توجه داشته باشیم که مفاهیم به عنوان لغت در مغز او نقش نمیبندد. او نه لغت مادر را میشناسد نه گرسنگی و نه سرما را. خلاصه، از الف تا یا و تمام ترکیبات حاصل از این حروف، برای او کلا و کاملا مجهول است. او فقط مفاهیم را میشناسد. این مفاهیم همان حالاتی است که در مغز موجودات زنده، از یک تک یاختهای تا انسان با کمیت و کیفیت متشابه و مختلف، به وجود آمده است بدون این که هیچ نوعی از موجودات، به جز انسان، برای بیان آن، لغتی ساخته باشد. به علاوه، انسان هم در مرحلهی معینی لغت ساخت و زبان را به وجود آورد و به هر حال نوزاد انسان کنونی هم از زبان کاملا بیاطلاع است اما مفاهیم را درک میکند و میفهمد.
حسن به زودی در مییابد که اگر موجودی با شکل و وضع خاص از در وارد نشود، او گرسنه خواهد ماند و از این طریق نخستین پیوند او با یک موجود زنده دیگر، (مادر) پدید میآید. حاصل این پیوند، درک مفاهیم احتیاج، نقص، ضعف نفس، احترام به مادر و تملق است.
تاریکی شب، تشخیص او را مختل و قدرتش را سلب میکند و ترسی آمیخته با نفرت در او پدید میآورد؛ ترس آمیخته با نفرت. خورشید- یک لکهی درخشان- این ترس را از میان بر میدارد و همه جا را روشن میکند و تشخیص او را باز میگرداند. بنابراین حسن برای خورشید عظمت و قدرتی خواهد شناخت که خود فاقد آن است. این بار ترسی آمیخته با احترام در او پدید میآید؛ ترس آمیخته با احترام، که موجب پرستش است. حسن خورشید را تواناتر از خود مییابد و میبیند که این توانایی به نفع خودش نتیجه داده است. حسن خورشید را تا حد پرستش محترم خواهد شمرد و به نوبت و به نسبت، ماه و ستارگان را. اشیا این خانه او را با مفهوم سطوح و احجام آشنا میکند. سخن کوتاه، حسن در حدود آن چه، که فقط در چهار دیواری وی قابل ادراک و احساس است، درک میکند و میفهمد. چون منشا و علت هر پدیدهای برای او مجهول است. ناگریز هر چیز را مصنوع یک قدرت بیمانند خواهد شناخت و چون از درک ارتباط پدیدههای مختلف ناتوان است، برای هر پدیده، یک قدرت صانع جداگانه تصور خواهد کرد که هر کدام از این قدرتها کارهایی را انجام میدهند که حسن خودش نمیتواند و ناچار به ارباب انواع معتقد میشود. خلاصه این که تصورات او فقط میتواند در حد یک انسان ابتدایی باشد.
حالا سری به ایرج بزنیم.
ایرج در تصورات ابتدایی پا به پای حسن پیش میرود ولی بعدها پا باز میکند و کمکم روزی میرسد که در از داخل میگشاید و از چهار دیواری خارج میشود. ایرج دنیای وسیعتری را در مقابل خواهد یافت. احتیاجی نیست که تصور و احساس و ادراک ایرج را، مرحله به مرحله، دنبال کنیم زیرا ایرج مثل هر طفل عادی دیگر که در خانوادههای ما پرورش مییابد، بزرگ میشود و زندگی را با تمام مظاهرش میشناسد؛ زبان میآموزد، مبارزه را میشناسد، طبیعت را میشناسد، انسان و حیوان و گیاه و حشره و اشیا و مشاغل و تفریحات و حیلهها و قدرتها را، با منشا و علت هر کدام میشناسد و تمام قدرتهای صانع را در منشا، یک قدرت واحد میبیند.
حسن و ایرج هر دو در نیمهی دوم قرن بیستم میلادی، در شرایط مساوی، به دنیا آمدهاند. پس ایرج مثل یک طفل این دوره میاندیشد و زندگی میکند ولی حسن حتی در نیمهی دوم قرن بیستم، فقط در حد یک انسان وحشی دهها هزار سال پیش میتواند بیاندیشد و زندگی کند. این اختلاف برای چیست؟ ما ابدا حق نداریم نقص فکری حسن را فطری و طبیعی بدانیم. اختلاف، فقط در یک چیز است: قفل در حیاط. اگر ایرج میتواند بهتر بیاندیشد و احساس کند و در نتیجه از قدرت دفاعی بیشتری بهرهمند باشد، از این جهت است که زندگی نیمه دوم قرن حاضر بر پایهی تجارب بشر، که دهها هزار سال زندگی کرده، بنا شده است؛ تجاربی که تمدن انسانی را به پایهای رسانیده است که ایرج با آن مواجه میشود. اولین سنگ بنای این تمدن همان تصورات حسن بوده است.
از دهها هزار سال پیش تاکنون هر مطلبی که به وسیله یک نسل شناخته شد، وارد زندگی شد، جایی برای خود یافت و نسل بعد را از رشد فکری بیشتر برخوردار ساخت. هر حسن به اندازه مدرکات و تجارب یک نسل از حسن قبلی برتری یافت تا در نیمه دوم قرن بیستم، ایرج نام گرفت. سی سال بعد از تولد حسن و ایرج ما موافقت میکنیم که مادر، از مواظبت حسن معاف و در عوض ناگهان در خانه حسن باز شود: توجه، تعجب، ترس، احتیاط، کنجکاوی، یکی بعد از دیگری به نوبت و به سرعت حسن را قبضه میکند؛ سرانجام گرسنگی و کنجکاوی او را از خانه بیرون میکشد.
اگر وضع حسن سی ساله در محیط تازه (خارج از چهار دیواری) برای شما کاملا قابل درک نیست، درک حسن را تا حد یک مرد دهاتی خودمانی ترقی دهید. بلاتکلیفی، گیجی، بهت و حیرت یک مرد دهاتی، که برای اول بار به شهری بزرگ وارد شده، برای همهی ما قابل تصور است. این وضع روحی مرد دهاتی را چندین بار آشفتهتر کنید، حسن را در خارج از چهار دیواری خودش خواهید شناخت. هیچ یک از مسایل موجود در خارج از چهار دیواری برای حسن قابل ادراک نیست و حتی نمیتواند بدون خطر از عرض یک خیابان عبور کند. خطر دیگری هم او را تهدید میکند: حسن ناگهان خوردنیها و پوشیدنیهایی را، که مادر به او شناسانده بود فراوانتر و زیباتر و متنوعتر، در خیابانها میبیند. گرسنه میشود؛ به قانون مبادله آشنا نیست؛ از مفهوم مالکیت نیز به دور است؛ دزدی را درک نمیکند؛ کتک را نمیشناسد، از جرم و قانون و مجازات سر در نمیآورد و به همین علت ولع، ولعی که در یک آدم ذوقزده پیدا میشود، مانعی در مقابل بروز خود نمیبیند و ارادهی حسن را به تابعیت وا میدارد. حسن به خوردنیها و به هر چه که جلب نظر او را میکند حمله میبرد. ولع با ذوقزدگی. این حالت را خوب به خاطر میسپاریم.
به سادگی قابل قبول است که اگر بخواهیم حسن را حفظ کنیم، مادرش و یا شخص دیگری را باید قیم او قرار دهیم. حسن فقط در پناه شخص شایستهی نیمهی دوم قرن بیستم میتواند حیات خود را حفظ کند. حقوق و اختیارات شخص قیم بیش از اوست، زیرا قیم از هر جهت بر او سلطه دارد.
ادامه دارد