سراب

هما میر افشار

چه سود گر بگویمت

که شام تا سحر نخفته‏ام

و یا اگر دمی به خواب رفته‏ام

تو را به خواب دیده‏ام

چه سود گر بگویمت

که بی تو با خیال تو

به می پناه برده‏ام

و نقش آن دو چشم قصه‏گو

به جام پر شراب دیده‏ام

چه سود گر بگویمت

که دوریت

چو شعله‎های تند تب

به خرمن وجود من

شراره‏های درد می‎زند

و من درون آن زبانه‏ها

بنای این دل رمیده را

ز بن، خراب دیده‏ام

چه سود گر بگویمت

که بی تو کیستم و چیستم

که بحر پر خروش من تویی

و ساحل صبور و بی‏فغان، منم

و من درون موج‏های سرکش‏ات

تمام هستی و وجود خویش را

چو یک حباب دیده‏ام

چه سود گر بگویمت

که من ز دوری تو هر نفس

چو شمع آب می‏شوم

و اشک‏های گرم من

به دامن شب سیاه می‏چکد

و من میان قطره‏های چون بلور آن

محبت تو را چو نقش سرد آرزو

به روی آب دیده‎ام

چه سود گر بگویمت

تو را به خواب دیده‏ام

و یا که نقش روی تو

به جام پر شراب دیده‏ام

تو یک خیال دور بیش نیستی

و دست من به دامن‎ات نمی‏رسد

تو غافلی و من تمام می‏شوم

و دیدگان پر ز راز من

هزار بار گفته با دلم

که من سراب دیده‏ام

که … ،

من سراب دیده‎ام

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *