لیلا حسامیان
از مجموعه داستان(نامه هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد)
سلام دلبندم!
از آخرین باری که برایت نوشته ام، خیلی حرفها در دل و مغزم، تلنبار شده که برایت بنویسم؛ اما دل و دماغی برایم نمانده است. قلم درست میان انگشتانم نمینشیند و ذهنم درست یاری نمیکند.
کمی پیش شنیدم دو روز را در همه جای کشور، تعطیلی اعلام کردهاند؛ به دلیلی که فقط برای بعضی ها موجه است! به نظرت این تعطیلیها به حال من و پدرت فرقی هم دارد؟ نه! فرقی ندارد. ما مدتهاست در تعطیلی مطلق به سر میبریم. اصلا به نظرم خیلی چیزها مدت هاست که تعطیل شده. احساسات، عواطف، انسانیت و وجدان بسیاری از آدمها، مدت هاست که تعطیل است. برای کاری کردن، انگیزه لازم است. انگار انگیزهها هم تعطیل است. مغزها هم خیلی وقت است که تعطیل است. از قلبها چه بگویم؟ قلبها هم به تعطیلی کشیده شدهاند. فکر کنم بدترینِ همهی این تعطیلیها، تعطیلی انسانیت و وجدان است و بعد تعطیلی قلب و احساس.
همه چیز خسته کننده و چندشآور شده؛ اما چارهای نیست جز ادامهی زندگی. این که ادامهی زندگی به چه قیمتی هم، مهم است؛ اما نه این که به مرز دیوانگی برسی و کاری کنی که انگار با فریاد میگویی: “عسس بیا مرا بگیر!” این هم کار عاقلانهای نیست. آخر فرزند من! توی زندان افتادن که هنر نیست! بایست بیرون بود و ایستاد و کمک کرد، کمکی که سازنده و مطلوب باشد. این یعنی مقاومت. اگر همه بیافتند آن توی (ناکجاآباد!)، پس چه کسی بیرون، سرپا بماند؟ یادم است «خسروخان سیف» (که یادش به خیر و روحش شاد باد) نیز با این نظر من موافق بود. پس عاقل باش و خریّت نکن! یادت باشد تو بیرون که باشی بیشتر به درد میخوری. گل نیلوفرآبی فقط یک جا ثابت نشسته و تماشایش میکنند، یا عکسی از او میگیرند و پخش میشود. اما گل قاصدک همه جا میرود و نوید آمدن روزهای خوب را میدهد؛ پس قاصدک من و پدرت باقی بمان دلبندم.
این روزها حال همه بد است؛ البته به جز حال ازمابهتران! پس تو فقط با خودت در لباسات تنها منشین و فیلم نگران بودن هم بازی نکن. پاشو حال دیگران را خوب کن. از آدمها سراغ بگیر. مبادا آدمها از خاطرت بروند! بعد یکهو بشنوی که یکی از آنها غزل خداحافظی را خوانده یا شربت خودکشی را به او نوشانیدهاند یا مدتهاست از بیماری، نگاهشان به سقف دوخته شده و دریغ از حتی یک پیامک که به آنها برسد. تو به دیگران کاری نداشته باش. تو بچهیِ یکی یکدانهیِ منی. پس مثل یک شخص با احساس، با آدمها رفتار کن. منتظر آتقی و آنقی و خاله خانباجیهای دیگر نباش. تو انسان باش و نگاهها را از سقف بگیر و فکرها را از مشغولی در بیاور. بگذار آدمها بفهمند انسانیت هنوز نمرده؛ مثل عشق، آبادان و ایران که هرگز نخواهند مرد. پس بچهیِ تهرانیآبادانیِ من، بامرام بمان. یک روز از این دنیا میروی و چندین سال که بگذرد، از خاطرها هم میروی. البته نابود نمیشوی، باز به چرخهی طبیعت بر میگردی اما سعی کن از خاطرها هم نروی. این گونه تا روزی که آن آدمها که تو یادشان کردی، زنده باشند، تو هم در خاطرشان زنده خواهی بود. چقدر دوست داشتنی است که با یاد تو لبخند به لبشان بیاید و بگویند: “یادش به خیر”.
من به عنوان مادرت یکی از آموزگاران تو هم هستم، البته به نوبهی خودم. اما آموزگار پدرت نبوده و نیستم. درست است آدمها از کنار هم بودن تاثیر میگیرند، اما واقعا من آموزگار پدرت نبودهام. هر چند که بعضی که با پدرت آشنا بودند، معتقدند که پدرت از بعد از این که با من، ما شد، عاطفیتر شده. اما هستند کسانی که مرا آموزگاری برای پدرت میدانند آن هم آموزگاری بد! عمرشان با این افکار پوچ، چه عبث میگذرد. گذران عمر آنها برایم ابدا اهمیت ندارد. بعضی آدمها در حقارت شخصیت خود خفه خواهند شد. آنها تخم کین و نفاق میکارند، بعد انتظار دارند عاطفه و محبت برداشت کنند؛ مگر میشود؟! تلاشی بیهوده است. دیگر هیچ کس برای پدرت نمیتواند تصمیم بگیرد. چون سالیان درازی با تصمیماتی که برایش میگرفتند، تباه و لهاش کردهاند. اکنون سالهاست که خود را از آن تصمیمات آزاد کرده. آزاد کنار من. به خاطر همین کبوتر جلد من شده. ما سالهاست که کنار هم آزادیم اما اسیر بند عدو. نگران نمان عزیزم! این اسارت، بالاخره یک روز تمام میشود. شاید همینک از حرفهایم لبخند تلخی بر لبانت آمده باشد. ناراحت نمان؛ باور داشته باش که ما (من و پدرت)، در هر حالی، کنار هم زندگی کردهایم. اما آنها بودند که زندگی نکردند و در واقع پابند ما بودند. این عمر آنها بوده که تباه شده. فدای سر من، سر تو و سر پدرت! البته این را هم در نظر داشته باش که در این حال، من کمتر از پدرت عذاب دیدم، زیرا افق دید ما با هم متفاوت است و این تفاوت در دیدگاه، طبیعی است و جای نگرانی نیست. بگذار ابلهان خون خود را کثیف کنند، از حرص ناخن کثیف خود را بجوند و رنگ رخسارشان قرمز شود. به دَرَک!
من دیگر بروم. عزیزم یادت نرود انسان بمانی؛ موسیقی گوش کنی؛ خوب فکر کنی؛ خوب نگاه کنی؛ خوب گوش کنی؛ خوب مسایل را درک کنی؛ گاهی هم برقصی، برای سلامتیات خوب است. از موارد پیش آمده، زود خسته نشوی؛ زیاد غر نزنی؛ هر جا هم سرت به سنگی خورد؛ از پا ننشینی، بیتاب نشوی و باز به دنبال راه دیگری بروی. تو نباید آب راکد باشی؛ باید مثل نهر جاری باشی و در یاد تکتک کسانی که تو را میشناسند، بمانی، چه دوستت داشته باشند، چه دوستت نداشته باشند؛ اگر دوستت داشته باشند، با یادت، شاد میشوند؛ اگر دوستت نداشته باشند، یادت، خاری در گلویشان خواهد بود و هر دو اینها خوب است.
عزیزم! خیلی دوستت دارم. از دور محکم میبوسمت، بدون ویروس. از خودتت محافظت کن که ویروس موذی است و همیشه در کمین. برای ما سلامت بمان. دورت بگردم، خودم: مادرت.