(قسمت دوم)
غلامحسین خیّر
همین ضعف انسان در مقابل مشکلات طبیعی بوده است که تمدن را در نتیجه فعالیت مغز بشر به پایه امروزی رسانیده. بنابراین ضعف عضلانی اگر مولود بیماری نباشد نه تنها موجب ضعف قوای دماغی نیست بلکه موجب تقویت آن است.
و نیز دیدیم که سلامت اندامهای درونی تابع جنسیت نیست و مرد دلیلی بر تفوق خود ندارد.
مورد سوم- تاثیر قوای روحی روی موارد دیگر:
اما قوای روحی، با هر کیف و کمی، کمترین اثر تغییر دهندهای روی اعضای بدن ندارد. هم چنین اگر به منشا قوای روحی بیاندیشیم میتوانیم به این نتیجه برسیم که قوای روحی معلول جسم است و این معلول روی علت خود چندان اثری ندارد و یا اثر آن جزیی است. ضعف یا قدرت اثرات روحی مثل حافظه، جرات، اراده و غیر آنها، روی عضلات و یا روی میزان مقاومت بدن در برابر عوامل جوی موثر نیست، مگر در یک مورد و آن علم بر اثرات یک بیماری و خیال پروری روی خطرات جسمی در حال بیماری است. به هر حال با ایجاد اعتقاد به خطر و نجات میشود تا حدی قوای جسمی را در مقابل بیماریها افزایش داد.
اگر چه برای تربیت قوای جسمی، به قوای روحی نیازمندیم ولی این نیازمندی، استثنایی است و در حالات عادی محال است که قوای دماغی، در جسم، تصرف کند و در هر صورت، هر گونه برتری دماغی مولود فعالیت مغز است که این فعالیت مغز اگر هم بر جسم تاثیری داشته باشد، این تاثیر بیشتر در جهت تضعیف جسم و کمتر در جهت تقویت آن است؛ هم چنان که اثر شادی بر جسم از اثر غم کمتر است. به علاوه صرف انرژی بیشتر برای فعالیت مغز مستلزم امساک در صرف انرژی به خاطر سایر اندام ها است. نتیجه این که اگر قوای روحی را بر قوای جسمی موثر بدانیم، در حال حاضر این تاثیر، مساله را به ضرر مرد و به نفع زن حل میکند زیرا اثر آن معکوس است.
دیده میشود که هر چه فعالیت دماغی بشر بیشتر میشود جسم قدرت خود را از دست میدهد. پس تا این جا به این نتایج رسیدیم که:
اولا: اختلاف عضوی روی قوای جسمی تاثیراتی دارد ولی نه به این نحو که تمام نتایج آن به نفع مرد باشد بلکه در بعضی موارد این اختلاف قوای جسمی زن را برتری میبخشد.
ثانیا: قوای جسمی روی اختلاف عضوی اثری ندارد. قوای عضلانی روی قوای روحی اثراتی جزیی به ضرر مرد دارد و قوای جسمی (به طور کلی) تاثیرات بسیار اساسی و عمیق بر قوای روحی دارد که در این موارد ملاک تقسیم جنسیت نیست بلکه سلامت و بیماری عهدهدار تقسیم است.
ثالثا: قوای روحی روی اختلاف عضوی بیاثر است ولی بر جسم میتواند اثراتی داشته باشد که در این زمینه هم صرفه با زن است. پس بیتاثیرترین آنها اختلاف جنسیت است.
حال رسیدیم به جایی که باید منشا و علت این اختلافات را تحقیق کنیم. بدوا لازم است که در هر مورد از موارد سه گانه، تحقیقا و دقیقا، اختلافات را مشخص کنیم، حتی اگر موجب تکرار مطلب باشد:
اول) اختلافات عضوی:
اطلاعات ما همه در این زمینه مساوی است و چیزی که بر نویسنده و خواننده مجهول باشد، وجود ندارد.
دوم) اختلافات قوای جسمی:
بنده را عقیده بر این است که فیالحال جسم مرد از جهت حجم، بزرگتر و از نظر عضلات، قویتر و از لحاظ تحمل و مقاومت، ضعیفتر است؛ زیرا اصولا هر چه انرژی به مصرف تقویت عضلات برسد، مقاومت اندامهای درونی در مقابل فشارها و بیماریها کمتر است. به علاوه بعضی اندامهای درونی از قبیل قلب و رگ اگر نسوج لطیفتری داشته باشند، فعالیت صحیحتری خواهند داشت و در حال حاضر که فعالیتهای جسمی و ورزشی تا حد بسیار منحصر به مرد است، این عوارض فقط در مردان و بالاخص مردان ورزشکار مشاهده میشود؛ مثل سخت شدن رگها و بزرگ شدن قلب. هم چنین اعصاب مردان به علت تماس بیشتر ایشان با مسایل زندگی، زد و خوردها، هیاهوها، مسوولیتها و خطرها از اعصاب زنها بیشتر در معرض تضعیف است. مردان بسیاری دیدهام که تنها در نتیجه ترس از بیکاری و اندیشه فردا و احتمال عدم توانایی در انجام مسوولیت مالی، قوای جسمی و روحی خود را به سرعت از دست دادهاند. به علاوه اگر امراضی فقط ناشی از اعضای خاص زنانگی است، هم چنین میتوان امراضی را نشان داد که مولود جنسیت مرد است.
سوم) اختلافات قوای روحی:
ظاهرا دیده میشود که عقل و مشتقات آن (استدلال، استدراک، قضاوت، مال اندیشی، سودجویی… .) در مرد و غرایز در زن قویتر است. هم چنین دیدهام که این مباحثه وجود دارد که حسد، کینه، انتقامجویی، گذشت، خودخواهی در یکی ضعیفتر و در دیگری قویتر است. طرفین مباحثه، امثلهای بیان میکنند که گاهی، شدت این عواطف در مرد و گاهی در زن اثبات میشود. تحلیل زیرین شاید بتواند به این اختلاف پایان دهد. به هر جهت میشود نتیجه گرفت که فعلا عقل در مرد و احساس در زن قویتر است و طبعا خصایص ناشی از عقل در مرد و خصایص از احساس در زن آشکارتر است. اما اگر شما اطمینان بدهید که این اختلاف از ازل در میان بوده است و تا ابد موجود خواهد بود، من میپذیرم که: با تغییر شرایط فعلی هم نمیتوان تساوی قوا ایجاد کرد ولی اگر بشود به اثبات رسانید که “اختلاف، ازلی نیست بلکه پدیدهای است که تحت شرایطی خاص به وجود آمده است؛” ناچار باید پذیرفت که ابدی هم نخواهد بود و با انتفا شرایط سابق و ایجاد شرایط تازه، میتوان در قوای روحی طرفین، پدیدههای نوینی مشاهده کرد.
اجازه بدهید حرفی را که بعد از بیان تمام مقدمات باید بگویم، اول بگویم و بعد به مقدمات بپردازم:
هیچ یک از خصایل و صفات بشر ازلی نیست و اصالت وجودی ندارد مگر دو خصلت که تمام خصایل مولود و معلول این دو خصلتاند و برای تامین و دفاع این دو، به وجود آمدهاند. یکی از این دو خصلت، میل زندگی و دیگری میل جنسی است. تنوع عجیب خصایل و صفات بشری که فعلا با آن رو به رو هستیم، شاید در قدم اول تفکر، ما را چنان گیج کند که نتوانیم ارتباط همهی این خصایل را با دو خصلت مذکور استنباط کنیم ولی مثال زیرین شاید از عناد ما برای قبول این مدعا بکاهد:
از نقطهی (الف) دو خط چنان رسم میکنیم که یک زاویه به عرض یک هزارم درجه به وجود آید؛ این زاویه باید نود هزار برابر شود تا به یک زاویهی راست تبدیل گردد. روشن است که اگر این دو خط هر کدام یک متر روی کاغذ ادامه یابند، منطبق با یکدیگر به نظر میرسند؛ حالا این دو خط را نود هزار کیلومتر یا بیشتر امتداد میدهیم تا به دو نقطهی (ب) و (ج) برسند، باز هم فاصلهی (ب) و (ج) اگر به زاویه تغییر شود، یک هزارم درجه است. این خطوط فرضی را پاک میکنیم و روی دو نقطهی (ب) و (ج) علامت میگذاریم. فاصلهی مکانی این دو نقطه آن قدر زیاد است که یک مرد عامی هرگز نمیتواند باور کند که نقطهها به وسیلهی یک رشتهی متوالی نقاط بینهایت، به یک منشا میرسند. هم چنین میتوان دو خط عمود بر دو نقطه از کرهی زمین را به تصور آورد که در مرکز زمین به هم میرسند. خصایل بشری نیز چنین است و آن چه که ظاهرا از میل زیستن و میل جنسی به دور است منشایی جز یکی از این دو ندارد؛ حتی لطیفترین پدیدههای بشری مثل هنرها از همین دو سر چشمه منشعب شده اند. دیدهام که بیش از نیمی از دانشمندان غربی، کوشیدهاند تا این دو غریزه را نیز فقط به میل جنسی منتهی سازند اما من تصور میکنم این کوشش به این منظور بوده است که بشر از علل واقعی محرومیتها و شکستهای خود غافل شود و همه را مولود محرومیت جنسی بداند و اگر هم چنین قصدی در کار نبوده باشد، نتیجهی آن چنین است.
مسلم است که بدون غریزه جنسی میشود مثل یک فرد خنثی زندگی کرد؛ به علاوه در سلسله موجودات زنده، جانورانی سراغ داریم که بدون شهوت زندگی میکنند و از طریق تقسیم هسته، ازدیاد مییابند. ولی آن موجودی که بتواند بدون میل زیستن، زنده بماند، هنوز به قلمرو زندگی داخل نشده است. علم زیستشناسی میگوید: “نخستین و اصلیترین پدیدهی حیات، دفاع از زندگی است و میل جنسی به خاطر بقای آنست.
میل جنسی سلاحی است که در پناه آن خطر محو و انهدام را میشود از میان برداشت. بنابراین خود، معلول میل زیستن است و نسبت به میل زیستن دارای اهمیت درجه دوم است. یکی، زندگی را پدید میآورد و دیگری زندگی را حفظ میکند.
تصور میکنم حالا دیگر همه بتوانیم قبول کنیم که انسان اصالت وجودی و شکل تکامل یافتهی یک نوع حیوانی است که میمون خوانده میشود و اما از آن جا که میمون نیز اصالت وجودی ندارد ما ناگزیریم این سلسله ی تبدیل و تغییر را از طریق عکس، تا انتها بپیماییم و در مقابل جانور تکیاخته ای توقف کنیم. موجود زنده تک یاخت های چون افتخار وجود مییابد، به زندگی علاقه نشان میدهد؛ علاقه به زندگی تنها خصلت اصلی این بزرگوار است.
میل زیستن، این خصلتی است که در تمام موجودات جاندار از تکیاختهای تا انسان، مشاهده میشود. جانور تکیاختهای که در آب زندگی میکند، از خطر میگریزد و به طعمه، حمله میبرد؛ لیکن تکثیر وی، از طریق تقسیم هسته است. کمی جلوتر میآییم، ماهیها نه تنها از خطر میگریزند و به طعمه، حمله میکنند، بلکه جنسیت را نیز در مییابند. توالد و تناسل آنها از طریق مقاربت انجام میگیرد.
جانور تکیاخته ای میتواند صفات متعددی داشته باشد که شاید ظاهرا به نظر نرسد. او از خطر میگریزد؛ بنابراین ترس را در مییابد. از خود دفاع میکند، بنابراین حس تدافعی را واجد است. به طعمه حمله میکند، پس تهاجم را میفهمد و به تبع آنها خشم را میپذیرد و به قضاوت و مقایسه میرسد. ولی چون جنسیت آشکار میگردد، لذت جسمی هم شناخته میشود. دفاع از نوزاد و در نتیجه، علاقه به خانواده پیدا میشود. فداکاری نسبت به نوزاد، وظیفه، خشم به نیروی مهاجم، و در انواع عالیتر حسد و انحصارطلبی در جنسیت و رقابت، خودنمایی میکند؛ بدین سان خصلت جدید میل جنسی، یک سلسله صفات تازه را نیز به دنبال میآورد که در جانور تکیاختهای وجود ندارد.
ترس از دشمن، مالاندیشی را و مقابله با دشمن، حیله گری را میآموزد و در کشاکش همین مبارزات، به خاطر حفظ حیات و جفت و خانواده است که تسلیم، ترحم، ضعفنفس، اعتماد به نفس، اراده، فکر، حافظه و سایر قوای دماغی به وجود میآید و نیرو میگیرد و چون به عالم انسانی میرسیم یک سلسله بیانتها از صفات و خصایل مختلف را میبینیم که هیچ شباهتی و ارتباط ظاهری با منشا خود ندارند، ولی این خصایل در حکم همان خطوط غیر موازی هستند که از دو نقطه ی معین استخراج شدهاند. با کمال تعذر اجازه میخواهم که برای ادای مفهوم، از یک اصطلاح عامیانه کمک بگیرم که میگوید: “شکم و زیر شکم” اینست زندگی بشر؛ زندگی بشر و تمام موجوداتی که تکثیر آنها از طریق تقسیم، انجام نمیگیرد.
منشا صفات را تا مرحلهی زندگی ماهیها تحقیق کردیم اما یک مساله باقی مانده است؛ اگر ماهی ماده، تخم بگذارد و چنان که در بعض انواع ماهیها دیده میشود، این ماده بخواهد تخمها را مواظبت کند، با خطرها چگونه میجنگد؟ این جا نخستین اختلاف جبری نر و ماده پدیدار میشود؛ اگر جنگیدن به آن معنی، از میان برداشته شود، این تقسیم وظیفه، منتفی است. ولی در حلقه های مختلف سلسله ی موجودات تا مرحله انسانی دیده میشود که این تقسیم وظیفه، فقط در مدت کوتاه بچه داری است و نظر به این که حیوان ماده تا وقتی که بچه ها را به عرصه نرساند به هیچ حیوان نری، اجازه نزدیکی نمیدهد بازار ماده محدود میشود؛ میتوان حدس زد که این محدودیت (باز هم جبرا) انحصارطلبی جنس نر را سبب میشود.
ادامه دارد