غلامحسین خیّر
رسم بر این است، که هر نویسنده که میخواهد نویسندهی اشرافی نباشد، موضوع نخستین نوشتههای خود را سرگذشت انسانی قرار میدهد که در کام محرومیتها زجر میکشد، بدون آن که علت محرومیتهای خود را بشناسند؛ ولی بعد کمکم به علت محرومیتهای خود، پی میبرد و نبرد با آن را سرلوحهی برنامه خود قرار میدهد. ولی چون نویسنده، آن محرومیتها را درک نمیکند اثری به وجود میآورد که از عمق و واقعبینی و جاذبه بیبهره است. ما میتوانیم ظواهر محرومیتها را بیان کنیم. ما میتوانیم گرسنگی یک گرسنه را نشان دهیم؛ ولی از آن چه بر روح وی میگذرد بیخبریم. زیرا احساس همانند، هنگامی کسب میشود که وضع همانند، به وجود آید و نویسندگان ما هیچ یک به نظر نمیرسد که گرسنگی کشیده باشند. سرما از نظر کسی که در اتومبیل خود نشسته است و به ریزش زیبای برف مینگرد، با کسی که در صف اتوبوس به انتظار، وقت میگذراند و با کسی که برهنه و لرزان در کنار خیابان راه میرود و صبح، نعش او را در گوشهای خواهند یافت، معنی و مفهوم یکسان ندارد. ما میتوانیم تاثیری را که از دیدن یک برهنه در سرما احساس میکنیم، بیان کنیم؛ ولی از آن چه مرد برهنه احساس میکند، اطلاعی نداریم؛ از ادراک اثری که سوز برف، روی پوست او، روی اعصاب او و روی مغز او، میگذارد، ناتوانیم. بدون داشتن وضعی مشابه با او، میتوان کم و بیش وی را درک کرد؛ ولی، در اقل، به این شرط که فرهنگ این مردم را بشناسیم، زبانشان را بفهمیم، تمایلات، احساسات و غرایزشان و نحوهی بیانشان را دریابیم، خشم و کین و محبت و گذشت ایشان را از نزدیک، مشاهده کنیم، یعنی در میان ایشان زندگی کنیم. از این طریق، اگر نمیتوان آنها را چنان چه واقعا هستند، دریافت؛ ولی توفیق ممکن، به دست میآید، باز هم نه به اندازهی کسی که خود از این طبقه بر میخیزد. کدام یک از نویسندگان ما به چنین کاری دست زدهاند؟!
برای ما تقریبا همیشه این وضع پیش میآید که در حال اشتغال به کاری غیر از هنر، به هنر فکر میکنیم و در حین انجام کار هنری، به هزار گرفتاری مربوط به زندگی مشغول میشویم. از طرفی ما نمیتوانیم امیدوار باشیم که از دل طبقات مردم ایرانی، نویسندهای به مانند «گورکی» ظاهر شود و اصولا امثال گورکی در تاریخ بشر، انگشت شمارند. کسی که، برای امرار معاش، به هر دردی میزند و حتی اگر لازم باشد، گدایی میکند و یا در هر روز شانزده ساعت کار کشنده دارد، هرگز به خواندن و نوشتن موفق نخواهد شد که گورکی بشود. گاهی یک ایرانی از سنین هفت و هشت مجبور است خود را در کام زد و خورد و تضاد منافع فردی و اجتماعی قرار دهد تا لقمهای نانی فراهم آورد. از طبقهی اشراف نیز، اگر کسی هوس کند قلم به دست گیرد، مسلما تمایلات و خوشگذرانیهای طبقه خود را بیان خواهد داشت و یا اگر دارای پارهای احساسات بشری هم باشد، کمی برای مردم دردمند، دلسوزی خواهد کرد. هیچ هنری در میان طبقات اشرافی، اجتماعی نمیتواند باشد. هنر در این طبقه فقط به منظور تفنن و سرگرمی است و هنر اگر تا مقام تفنن تنزل یابد، اگر هم بشود آن را هنر دانست، هنری ناقص است؛ از نظر محتوی، خالی و بیارزش و از نظر شکل، پر زر و زیور و مبتذل است. تولستوی نیز یکی بود. ما نمیتوانیم هموطنان خود را تمسخر کنیم که چرا بعض انواع نوشتهها را هنوز به وجود نیاوردهاند و فقط به نوول و مقاله پرداختهاند و در همین دو پدیده نیز ضعف نشان دادهاند.
اگر قبول کنیم کثرت خوانندگان وسیله تشویق نویسندگان و یکی از شرایط پرورش ذوقها و پیشرفت تنقید و هنر است، آن گاه، میتوانیم بفهمیم که اگر ادبیات غرب پیش میرود، به علت وجود میلیونها خواننده است. حال آن که از بیست میلیون جمعیت تخمینی ایران، بیش از نیمی به زبان محلی خود سخن میگویند و از ما بقی، اگر اطفال و پیرانی که دیگر به خواندن قادر نیستند، مستثنی گردند، هم چنین دهقانان و طبقاتی از شهرنشینان که سواد خواندن و نوشتن ندارند و از آنان که عادت به خواندن دارند، کسانی که فقط شبها روزنامه میخوانند جدا گردند، تقریبا دیگر هیچ نمیماند و اگر تمام باسوادها را کتابخوان به حساب آوریم، باز هم تعداد کمی خواننده خواهیم داشت.
مطبوعات (روزنامهها و مجلات) فقط نوشتههای مبتذلی را که فاقد ارزش هنری و عمق و واقعیت است، به خود راه میدهند و ناچار نویسندگان ما یا باید فقط برای خودشان بنویسند و بایگانی کنند و یا به نوشتن مطالب بازاری و روزنامهپسند بپردازند. گردانندگان مطبوعات ما معتقدند که مردم از درک آثار بغرنج هنری ناتوانند و به همین علت از درج آن خودداری میورزند. ولی اگر جسارت بیشتری داشتند، به سادگی میگفتند که انتشار آثار غیر مبتذل، مقتضی کار ایشان نیست. انکار شعور مردم، در پناه جملات مشابه و فرمول شده، هم چون: “این نوشته سنگین است!” پنهان میشود و هر مزخرفی بر پردههای سینما و در سالن تاترها و در صفحات مجلات، نقش میبندد. بدیهی است مردمی که جز چنین نمایش و نوشتهای در اختیار ندارند، مجبورند به همان قناعت ورزند، بدون آن که به پیشرفت سریع در عرصهی هنر نائل آیند.