سلام کنی که نمی ميری!

از مجموعه داستان

(نامه هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد)

 

ليلا حساميان

سلام، سلام دلبندم.

 اميدوارم اوقات خوبی داشته باشی عزيزم. من و پدرت کما فی السابق می‏گذرانيم. از ما بگذر، از خودت بگو. احولاتت چگونه است؟ خوش مشرب هستی؟ يا اخمو و دگمی؟ لطفا لعنت برای گور ما نخر، فرزندم. با کارهاي‏ت باعث لعن و نفرين مردم به ما نشو. حداقل کاری که می توانی بکنی اين‏ست که با مردم، نرمخو باشی.

 در ابتدا يادت نرود هميشه سلام کنی. با رويي بشاش، هميشه پيش سلام شو. سعی کن در سلام کردن پيش قدم باشی. از سلام کردن فرار نکن، پشتت را نکن به افرادی که می شناسی و راهت را عوض نکن. برو. سلام کنی که نمی ميری. لازم نيست زور بزنی از کلمات ديگر جايگزين سلام استفاده کنی. با گفتن يک سلام، تو شعور اجتماعی‏ات را نشان می دهی. از قديم می گفته ايم، حال نيز می گوييم. تمام کسانی که دوست‏شان داريم نيز سلام می گفته اند. ذهنت را روشن کن. سلام اصلا به قشر و گروه و انديشه و ملت و زبان خاصی تعلق ندارد.  سلام، سلام است و بس. مثلا صبح‏ها که از خواب بيدار می شويم، وقتی چشمم به پدرت می افتد به او چه بگويم به جز سلام؟! مثلا بگويم درود عزيزم؟! او هم به عادت هميشه اش به جای سلام به روی ماهت، بگويد درود به روی ماهت!؟ ها ها ها! خوب اين خيلی خنده دار است. مگر سلام چه مانعی دارد؟ چرا خود را گول می زنيم؟

 گاهی در تماس‏های حضوری يا تلفنی، وقتی در ابتدا سلام می کنم، به جای جواب، می گويند: “بفرماييد”، با اين تصور که سلام  کردن مرا نشنيده اند دوباره سلام می گويم. آن‏ها هم با لحنی تاکيدی می گويند: “خوب بفرماييد.” خوب و درد! آخر يکی نيست به آن‏ها بگويد شما که شعور اجتماعی ندارید که جواب سلام را بدهید، چطور دم از روشنفکری و چيزهایي از اين دست می زنید؟ عزيزکم، مهم نيست از سلام يا درود يا هر واژه زيبای ديگری که در کلام بيابی و برای ابتدای حرف و ديدار مناسب باشد، استفاده کنی؛ مهم اين است که کلامی يا واژه ای بگويي که مفهومی آغازين بر حس و حال تو باشد. مفهومی برای شروع. برای شروعی که حتی به اندازه ی همان يک کلمه است و بار معنايي دارد. چون حس و حال و گاه ارادت و مفاهيم ديگر را نيز به مخاطب انتقال می دهد.

اشخاصی را می شناسم که به جای سلام، درود می گويند. آن‏ها نمی دانند که درود از گفتار و پندار و کردار نيک می آيد. اما آن‏ها نه گفتارشان نيک است نه پندارشان و نه کردارشان؛ حتی به جرات می توانم بگويم آن‏ها جزو بدترين افرادی هستند که می شناسم. اين‏ها آبروی کلمه و مفهوم “درود” را نيز برده اند. پليدی آن‏ها واژه ها را نيز انباشته کرده. آن‏ها فقط سعی می کنند ادبيات گفتارشان زيبا باشد اما نمی دانند که کردار نازيباي‏شان، ادبيات را آلوده کرده است. ديگر آن ادبيات به ظاهر زيبا نه به دل می نشيند و نه در ظاهر زيبا جلوه می کند. اين گونه است که رفته رفته مرز زشت و زيبا برداشته می شود و آدمی گيج و مبهوت پرسه می زند در ميان دنيايي که زشت و زيبايش، سوا نيست. زشت‏ش، زيباست و زيباي‏ش، زشت. خوب اين چه دنيايي است؟! خودت قضاوت کن. آيا واقعا حيف تو نيست پای به اين دنيا بگذاری؟ تو که مثل فرشته‏ها پاک و بی آلايشی؛ چطور قبول کنيم که به دنيايي بيايي که پدر و مادرت هم مات و مبهوت دارند به اطراف خود می نگرند؟! هر چه هم بگوييم چه کسی باور می کند؟ اصلا نمی توانند باور کنند؛ البته به جهنم که باور نمی‏کنند. عزيز دلم، همان‏جا بمان. سرجاي‏ت بمان. ما پيش تو خواهيم آمد. سبک بال و دل خسته، سبکبال و دل شکسته و سبکبال با پری بسته. خسته از ناروايي ها، دل شکسته از موجودات آدم نما و پربسته از دست افکار و زبان همين موجودات.

آه فرزند نازنينم، کمتر حرف بزن. بيشتر سکوت کن تا بتوانی در سکوت بيشتر بيانديشی و پازل هزار تکه افکارت را بتوانی با دقت کنار هم بچينی. مبادا از چيدن پازل افکارت خسته شوی و به هرز روی. آن کس که نمی انديشد و روزگار می گذراند از ديد من چهارپايي است که در اصطبلی با افساری بسته شده. تو چهارپا نباش عزيزم؛ آدم باش.

بگو ببينم بچه ی خوب، با کسی که دعوايت نشده؟ آ آ آ آ! نکند چشم من و پدرت را دور ديده باشی؟! ها ها ها! نگران نباش به تو اعتماد دارم. روزگار است ديگر به آن اعتمادی نيست. به قول قديمی ها دوتا کاسه کنار هم‏ديگر هم که باشند بهم می خورند، صداي‏شان در می آيد. اما تو حواست باشد حتی در دعوا کردن هم می شود، اخلاق داشت. اگر کسی بهت گفت که دعوا کردن کار بی اخلاقی است، بگو  مادرم می گويد که اصلا اين طور نيست؛  دو تا آدم می توانند گاهی از مدار خارج شوند، از کوره در بروند و غليان احساس‏شان  باعث شود که بزنند به تيپ و تاپ هم و… . حال خوب گوش کن ببين چه می گويم: اگر از مدار خارج شدی غليان احساس داشتی و با کسی زديد به تيپ و تاپ هم، به عبارتی اگر با کسی دعوايت شد، اول سعی کن با حرف زدن اختلاف‏تان را حل کنيد. اگر کارتان بالا گرفت و کار به فحش دادن هم رسيد که البته بايد سعی کنی که به آن جا نرسد، چون تو لمپن نيستی! در هر صورت آمديم و کارتان به فحش دادن رسيد، تو حواست باشد، طرفت را در نظر بگير، اگر قابل نيست، بي‏خيالش شو. فحش دادن به او حتی دلت را خنک نمی کند. او بی ارزش است. ريز است. تو ريز ببينش. اما اگر شخص گنده ای بود(خودت منظورم را بفهم،)، حال دلت خواست فحشش بده. اما در خور فحش بده. فکر نکند بلد نيستی. گاهی با آدم بی شخصيت بايد با بی شخصيتی برخورد کرد تا خواری خودش را نشانش دهی. گذشت آن زمانی که سکوت می کردی و طرف متوجه می شد اشتباه کرده و به عذرخواهی بر می آمد. اين اخلاقيات خيلی کمرنگ شده. دوست ندارم تومثل بز ترسو باشی و سرت را پايين بياندازی و مثل بره توسری خور باشی. شجاع باش؛ دلير باش و جسارت داشته باش. اگر زمانی با شخص آشنايي دعوايت شد مراقب باش که چگونه بد و بيراه به او می گويي چون دوباره زمانی با آن آشنا تجديد روابط خواهی داشت. آن زمان بايد روی آن را داشته باشی که بعد از عذر خواهی دو طرفه بتوانی در چشمان او نگاه  کنی. حواست باشد حتی در فحش دادن با اخلاق باشی! نخند! جدی می گويم. اگر نامه ام را با دقت و چندين بار بخوانی آن وقت خواهی فهميد چه می گويم.

همان طور که گفتم وقت دعوا آشنا و غريبه بودن طرف مقابل‏ت را در نظر بگير؛ حتی فحش دادن در خور را که گفتم هم يادت نرود. مثلا اگر به يک شخص که می شناسي اش و سر چيز کوچکی دعواي‏تان شده و کار به فحش دادن رسيده اگر به او مثلا بگويي: قمارباز، يا دزد کلاش، کلاهبردار يا فحش‏هايي که شهر و قبيله و مسلکی را برساند و تو با آن واژه قصد خرد کردن او را داشته باشی… . اين کلمات بايد در گوشه ی ذهنت ماسيده باشد، به آن‏ کلمات در مورد آن شخص فکر کرده باشی که آن‏ها  بر زبانت آمده. در صورتی که اگر در آن دعوای کوچک به عنوان فحش به او بگويي: ديوانه ی احمق بی شعور…، اين‏ها کلمات بدی هستند اما باز معمولی حساب می شوند و وقت دعوا بدون فکر بر زبان جاری می شوند. وقتی فرداها عقل سر جاي‏ش رفت، احساسات کنترل شد و با عذرخواهی قصد تجديد ارتباط داشتی، لازم نيست توضيح دهی که چرا ضمن دعوا به او گفته ای: ديوانه‏ی احمق بی شعور. اما اگر گفته باشی: دزد کلاش، قمارباز، کلاهبردار؛ بايد ضمن عذرخواهی برايش روشن کنی چرا به او اين ناسزاهای معنادار را گفته ای. اگر نتوانی توضيح دهی يعنی جسارت نداشته باشی که حرف دلت را از ديد خودت بگويي، شايد ارتباط‏‏‏ تان احيا شود و دوباره با هم رابطه داشته باشيد اما اگر به جزعذر خواهی نتوانی برايش توضيح دهی که چرا آن مفاهيم ماسيده در گوشه ذهنت را گفته ای، دل شکسته ای را هميشه پشت سر خود داری. پس در ناسزا گفتن هم حواست جمع باشد فرزندم.

چيز ديگری که از تو می خواهم اين است که حسابی خود را ورزيده کنی که هم برای سلامت ات مفيد است و هم اين که من فرزند کتک خور نمی خواهم. متنفرم که در دعوا فقط کتک بخوری. تو بايد ياد بگيری که کتک هم بزنی. به خصوص اگر ناروا کتک بخوری.

به اعتقاد من خدا بنده اش را رها نمی کند و می بيند که با او چه می شود. جدا از اين که می‏بيند که او هم چه می کند. اما اين که با او چه می شود را خدا بی جواب نخواهد گذاشت. تو به اين جواب خدا دل خوش باش اما از پای نيز ننشين. زيرا خدا نيز انسان بی عرضه ی تو سری خور و خاک بر سر را دوست نمی دارد. فرزند من بايد جسور، شجاع، دلير و قوی باشد. او بايد ياد بگيرد از خود دفاع کند و هميشه به ياد داشته باش نه تنها از حق خود دفاع کنی بلکه از هر حقی که پايمال شده در حد توان و بضاعت‏ت دفاع کنی. گاهی شايد نتوانی نتيجه بگيری اما وجدان‏ت راحت خواهد بود زيرا تلاش کرده ای. بزرگانی به انحا مختلف اين جمله را گفته اند که وجدان حقيقت را خلق می کند و چه قدرت‏مند است اين وجدان و چه تابناک است آن حقيقت.

فرزندم نکند از حرف‏هايم هراسيده باشی؛ نترس نازنينم؛ نترس. من هستم، پدرت هست…، خدا هست. نترس!برو يک ليوان چای بنوش و آرام بخواب. نامه هايم را نگه دار و هر از گاه بخوان تا حرف‏هايم ملکه ی ذهنت شود. می بوسمت. دوستدارت: مادرت.       

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *