زیبایی شناسی معاصر در نثر فارسی

قسمت آخر

غلامحسین خیّر

در زمینه ‏ی بیان و ابزار آن، اگر زیبایی شناسی حال از همه جهت با زیبایی شناسی گذشته مغایر است پس چگونه است که هنوز عامی‏ترین مردم از اشعار «فردوسی» و «سعدی» و «حافظ» و «خیام» لذت می‏برند و آن‏ها را تازه می‏دانند؟ و حتی کسانی که فکر گذشتگان را نمی‏پسندند و آن را به حق، مقتضی امروز نمی‏دانند از بیان ایشان لذت می‏برند؟ اگر زبانی چندگاهی نه تنها تکامل نیابد بلکه سیر نزولی بپیماید، پس از دوره‏ی انحطاط، بی‏درنگ نمی‏تواند شکلی کامل‏تر از آخرین تکامل خود بیابد. در محتوی تکامل بسیار آسان است و در بسیاری موارد، تکامل، رنگ تحول می‏پذیرد به این معنی که معانی و مضامینی از زندگی جدا می‏شوند و معانی و مضامین تازه مقتضی روز، جای آن‏ها را می‏گیرند و بدیهی است کسانی که در عصر حاضر مثلا از عرفان و دین و مبارزات طرفداران این دو مسلک، که مقتضی قرون گذشته بوده است، سخن می‏گویند، نقصی در دماغ دارند و یا معتقدند که ادبیات، زبان مردم و وسیله تفهیم و تفهم و بیان حقایق زندگی نیست. لیکن در لغات و اصطلاحات و شیوه‏ی بیان، تحول وجود ندارد؛ بلکه اصطلاحات تازه از راه می‏رسند و تک‏تک لغاتی می‏میرند. می‏گویم تک‏تک، به دلیل این که اگر لغاتی که وارد زبان می‏شوند به اندازه‏ی لغات متروک باشند، تعداد لغات یک زبان در طی اعصار ثابت می‏ماند حال آن که وضع به عکس این است و هر زبانی هر روز توسعه می‎یابد. زبان‏های نخستین منحصر به یک مشت صداهای نامشخص بوده‏اند. لغت کاروان امروز همه جا به کار نمی‏آید اما علت ندارد که لغت چهره، جای خود را همه جا به لغت قیافه بدهد و از صحنه خارج شود. از این گفته‏ها می‏خواهم نتیجه بگیرم که اگر نثر معاصر بسیاری از لغات را به گناه کهنگی به دور می‏افکند و جملات بلند را از جملات کوتاه بیشتر به کار می‏برد این انتخاب را نباید دلیل تکامل و شرط زیبایی شناسی معاصر دانست. در جملات، علت آن است که عده‏ای از نویسندگان معاصر، به علت ضعف زبان، از بیان معانی در جملات کوتاه عاجزند و علت دیگر به دور انداختن پساوندها و پیشاوندها و پاره‏ای لغات است. به تعبیر دیگر اینان به جای افزودن بر وسایل، چیزی هم از آن کاسته‏اند. در لغات، علت آن بوده است که نویسندگان خواسته‏ اند کاملا به زبان مردم (به زبان عامی‏ترین مردم) سخن بگویند و هرگز در بند نبوده‏اند که ضمن به کار بردن لغات و اصطلاحات جاری، آن قسمت از لغات و اصطلاحات زیبای گذشته را که مفیدند به کار برند و کم‏کم به مردم بیاموزند. نویسندگان در فصاحت و بلاغت تحت تاثیر ذوق عمومی بوده‏اند و کار آموزش و آفرینش را فراموش کرده‏اند.

بار دیگر یادآوری می‏کنم که صرف نظر از معانی، در شکل، ذوق عمومی معاصر پرورش یافته نیست و تازه، پس از چندین قرن انحطاط و تقلیدی نارسا از گذشتگان، می‏رود که بیدار شود. تا میان نویسندگان و ادبیات گذشته آشنایی برقرار نشود و راز لذتی که مردم از آثار گذشتگان می‏برند کشف و بیان نگردد، ذوق معاصر پرورش کافی نمی‏یابد و یا در اقل، در راه پیشرفت از وسیله‏ای موثر بی‏بهره می‏ماند. نه تنها در فصاحت و بلاغت بلکه در ترسیم نیز لازم است که هر روز آثار نویسندگان بغرنج‏تر گردد. اگر نویسنده از مردم فاصله بسیار داشته باشد استقبال نمی‏شود و در نتیجه از پرورش افکار و ذوق‏ها و از انتقال افکار و احساسات خویش باز می‏‎ماند. لیکن در عین حال می‏توانیم تابلویی بسازیم که مردم عامی حال، از آن لذت برند و مقصود سازنده را نیز دریابند و احساسات سازنده هم به ایشان منتقل شود و نسل بعد هم نکاتی تازه در آن بیابد و هم چنان لذت برد. اگر خواننده امروز ما احتیاج دارد که مطلب تا حد امکان برایش توضیح گردد و عادت ندارد که تخیل و تفکر خود را، در حین مطالعه، به کار آورد اثری بغرنج و ادغام شده، که تا حد امکان به جولان تخیل خواننده نیازمند است، مسلما در قبول او نیست و مطالب و حوادث داستان در نظرش بی‏سر و ته و مبهم جلوه می‏کند. اما به نظر من بی جا نیست که نویسنده در عین تشریح کافی مطالب، خوانندگان را وا دارد که به پای خویش تکیه کنند.

اگر نوولهای بعض نویسندگان پیچیده است و مطالب آن در هم ادغام شده، می‏توان گفت چنین آثاری مقتضی زمان و به طور کامل قابل استفاده عموم نیست لیکن نمی‏توان آن را دلیل ضعف هنری نویسنده و عکس آن را دلیل قدرت وی دانست. «استاندال» که مطالب را تا حد امکان می‏شکافد از نویسندگانی، که با به کار بردن شیوه ادغام، خواننده را به تفکر و تخیل وا می‏دارند، چیزی بیشتر ندارد. به همین علت بود که آثار «تسوایک» در میان مردم ما بیش از آثار بسیاری از نویسندگان غرب استقبال شد. ولی تسوایک برای ایرانی نمی‏نوشت. او در میان ملتی پدید آمد که چند قرن ادبیات در مکتب‏های مختلف پشت سر داشت و نیز او به زبانی می‏نوشت که وسیع و غنی بود. بنابراین، از نظر ادبیات قرن بیستم جهان، من نمی توانم آثار وی را تصویب کنم. ادبیات آلمان هم، او را یک نویسنده طراز اول نمی‏شناسد. من خود، چون کتابی به این شیوه می‏خوانم از اطناب کلام نویسنده و قضاوت‏هایش در روحیه و صفات قهرمانانش (که گاهی برای من غیر قابل قبول است) ناراحت و حتی خشمگین می‏شوم زیرا می‏بینم نویسنده مطالبی را تشریح می‏کند که بدون تشریح وی روشن است و فقط اشاره‏ای کافی بوده است. اما نوشته‏های «بالزاک» و «اشتاین بک» برای من منشا لذت است. سلیقه‏ها یکسان نیستند لیکن نویسندگان باید دریابند که کدام استنباط سیر آینده‏ی زیبایی شناسی را تسریع می‏کند. نوول در میان مللی به وجود آمد که چندین قرن ادبیات پیش رفته در پشت سر داشتند و مکتب‏های مختلف پدید آورده بودند، امثال «الکساندر دوما» و سپس امثال «فلوبر» کتاب‏ها نوشته بودند، کتاب پر حجم «بینوایان» به کتب کم حجم «آناتول فرانس» تبدیل یافته بود. ما نمی‏توانیم بگوییم بالزاک با نوشتن کتاب «باباگوریو» فصلی از کتاب بینوایان را پدید آورده است. یک فصل از یک کتاب فقط به اندازه یک فصل از یک کتاب حاوی مطلب است، لیکن برای نوشتن آن یک فصلی که به تنهایی کتابی باشد، قدرتی لازم است که نویسندگان کتب پر حجم فاقد آن‏اند. امروز اگر نویسندگان شخصیت (کشیش میریل) «ویکتور هوگو» را با ترسیم چند عمل از او چنان نشان می‏دهند که در تمام مدت مطالعه کتاب شخصیت وی از نظر محو نمی‏گردد؛ ضعف ایشان نیست که چندین فصل درباره شخصیت او سخن نرانده‏اند. اینان توانسته‏اند که در حجمی کمتر ترسیمی رساتر عرضه کنند. همه می‏دانیم که بیان مطالب بیشتر در حجم کمتر کاری است مشکل‏تر. به همین سان اگر مطالب کتاب در یک نوول چند صفحه‏ای خلاصه شود کار یک بار دیگر بغرنج‏تر و فنی‏تر شده است (ولی به شرط آن که برای خواننده‏ای که شیوه‏های قبلی را پشت سر نهاده است، قابل فهم باشد و مفاهیم و حالات مورد نظر نویسنده به خواننده منتقل شود و در تاثیر، از یک کتاب پر حجم، چیزی کم نداشته باشد).

برای انباشتن حداکثر مطالب در حداقل حجم، بهترین وسیله، ادغام مطالب است. ما می‏توانیم از شرح وقایعی که برای خواننده قابل حدس باشد، صرف نظر کنیم و نتیجه را بیان داریم. ارزش چنین شیوه‏ای وقتی فهمیده می‏شود که بدانیم نویسنده حوادث را برای انتقال حالات و احساسات بیان می‏کند. گاهی نویسنده لازم می‏داند مثلا درباره یک باران، چندین صفحه بنویسد و بعد قهرمانش را در آن وضع قرار دهد و یا هر واقعه‏ای را ترسیم کند تا در خلال آن، سیمایی را نشان دهد و با این کوشش از عهده ترسیم بر آید. حال اگر قرار شود که این حوادث بیان نشود، ایجاد همان حالات در خواننده و ترسیم سیما بسیار مشکل است. نویسنده‏ای که با شیوه ادغام موفق شود خواننده را تسخیر کند، قدرتی بیش از قدرت نویسندگان آثار حجیم به کار برده است. من اعتراف دارم که برای خواننده ایرانی، شیوه ادغام چندان قابل فهم نیست زیرا نیروی تخیل وی پرورش نیافته است (ادغام در کتاب نامه‏های «بزرگ علوی» جالب است) اما یادآوری می‏کنم که خواننده ایرانی را به هر ترتیبی که هست باید به پیش راند؛ آن چنان خوانندگانی که از خواندن داستان‏هایی از قبیل «شهر آشوب» بیشتر لذت می‏برند و در همان حال که می‏گویند: “عجب دروغ‏های شاخ‏داری!” به دنبال نویسنده کشیده می‏شوند. نویسنده به طور قطع باید در عین این که مولود زمان خویش است بزرگتر از زمان خویش باشد تا بتواند اجتماعی را به دنبال کشد. ممکن است اثری مقتضی با زیبایی شناسی کنونی ملت نباشد و شکست بخورد در چنین حالتی اگر نویسنده زیبایی شناسی آینده را دریافته باشد حق دارد نوشته‏ی خود را تحمیل کند. من معتقد نیستم که غذاهای ناماکولی را آن قدر به خورد مردم بدهیم تا با آن خو بگیرند و بپذیرند. ولی اگر بیمار، به علت بیماری در معده شیرینی شربت را در نیابد و از خوردن آن خودداری کند از تلخی شربت نیست. خوراک لاک‏پشت که از ماکول‏ترین غذاهای اروپایی‏ست، اگر به ذائقه‏ی ما خوشایند نیست، به این دلیل است که تا کنون به آن دهان نیالوده‏ایم. هر چیز ناشناسی ایجاد شک و بیم می‏کند، مگر این که مانوس شود. اگر هنرمندان زیبایی شناسی آینده را در یافته باشند و آن را به اجتماع، حتی اجتماعی که از درک آن عاجز باشد، تحمیل کنند، سیر قهری اجتماع را، در این زمینه تسریع کرده اند.

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *