امير کبير فرزند خلف ضد استعمار ملت ايران
مهندس حسين شاه اويسي
در هزاوه از بخشهاي فراهان در محلهاي که امروز به محله «ميرزا تقيخان»، نامي است به سال ۱۲۲۲ هجري شمسي، فرزندي پا به عرصه زندگي ميگذارد که او را «محمدتقي» نام نهادند که يکي از درخشانترين ستارههاي شب ظلماني ۲۰۰ ساله ايران ميشود. او پس از چهل سال، به مقام صدارت عظمايي ايران ميرسد و به اتابک اعظم «اميرکبير» ملقب ميگردد. ميرزا تقيخان از سن کودکي در خاندان «قائممقام فراهاني» که صدارت عظمايي «محمدشاه» را دارا بود، به سر ميبرد و به واسطه هوش و استعدادي که از خود نشان داد، قائممقام را بر آن داشت که در آموزش و تربيت وي نهايت سعي را به جای آورد. تا جایي که روزي وي را مخاطب قرار مي دهد که: “فرزند، تو در آتيه مشاغل بزرگي را اشغال خواهي کرد و روزي خواهد رسيد که در تاريکترين دوره، اگر سفلگان، خائنان و دشمنان بيگانهپرست مزاحمت نشوند، کشتي توفاني مملکت را از گرداب پريشاني و هلاکت نجات خواهي داد.” «ميرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی» در نامهاي که به «ميرزا اسحاق» برادرزادهي خود مینويسد، ميرزا محمدتقيخان را چنين معرفي ميکند: “اين پسر ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار ميگذارد، باش تا صبح دولتش بدمد.”(۱) ميرزا تقيخان در اثر ذوق و استعدادي که داشت جواني خردمند و از قدرت اراده بسيار برخوردار بود در دستگاه «محمدخان» که مقام امير نظامي «عباس ميرزا» وليعهد را در آذربايجان عهدهدار بود در کسوت مستوفي به خدمت مشغول ميشود. ميرزا اسحاق درباره اين فرزند ايرانزمين مينويسد: “ميرزا تقیخان مردي پخته، کارآزموده، باهوش و سريعالانتقال است که صاحب عقل سليم و سليقهي مستقيم ميباشد و عنقريب قدرتش به جايي خواهد رسيد که در تودهي ما بينظير يا کمنظير خواهد بود. آثار بزرگي از ناصيهاش هويدا و آشکار و سرشار از غرور ملي و شور وطنپرستي است، او از نوابغ اين عصر است.” اميرکبير اين بزرگمرد تاريخ ۲۰۰ ساله ايران، چنان تکاني در کالبد نيمهجان ميهن انداخت و مصدر چنان خدماتي شد که بيشک او را بايد از بزرگترين مردان سياسي ايران دانست و اگر ايران برپاست از وجود و ظهور چنين فرزنداني است که بر دوام، آن گاه که ميهن در خطر قرار ميگيرد، در دامان پر مهر مام ميهن پرورش مييابند و به سان منجی کشتي توفانزده، وطن را رهايي ميبخشند. اصالت نظر او به ويژه در نوآوري، مقام او را به جايي رساند که سايه بر شهرت تمامي رجال نامدار صحنه سياست در عشق به ملت و به ميهن دوستي انداخت. اين کربلايي بچه فراهـاني، داراي جميع ويژگـيهايي بود که ميبايد مستعدترين افراد جامعه براي احساس و درک نيازهاي جامعهاي مانده در تاريکي جهل و استبداد و فروخفته در خواب قرون، در آستانه تحول و پاي نهادن در راه استقلال، رشد و توسعه، دارا باشند. از اين رو بهتر و کامل تر از هر شخص ديگري به نياز زمان خود پاسخ داده و از بوته آزمايش سرافراز بيرون آمد و سکهی خويش بر گذر زمان زد و نام خود را بر شامخترين مواضع تاريخ چند هزار سالهي ايران، ثبت و درج کرد و شکوه و افتخار و طعم شيرين غرور ملی و استقلال را به ملت چشانيد. ميرزا تقيخان از خانهزادان خانواده قائممقام بود. مباني علمي رايج زمان را همان جا آموخت. به راستي خانهی قائممقام، مترقيترين کانون فرهنگي خانوادگي آن عصر، نخستين بستر و زمينهساز رشد ميرزا تقيخان بود. قائممقام نخستين گروه دانشجويان را به انگلستان گسيل داشت؛ به طوري که غالب هياتهاي مديره آن وقت ايران، همه از تفرش، آشتيان، گرکان و فراهان بودند و مستوفيان بزرگي از اين منطقه برخاستند که منشا خدمات بزرگي شدند؛ درود بر آنان که در تاريکترين برهههاي تاريخ ميهنمان خوش درخشيدند و ميهن را از سقوط، اضمحلال و وابستگي، رهانيدند. ميرزا محمدتقيخان، مردي آهنين اراده و رويين مسلک در کشوري که بندبند تشکيلات آن، از هم گسيخته و چهار نعل رو به اضمحلال و نابودی ميرود، مردي قد علم کرد و در مقام اصلاحاتي بزرگ، ولی راستين برآمد؛ از همان گام نخست، با مشتي بيدادگر و دستهاي عفريت که گروه ارتجاع و کهنهپرستي را تشکيل داده بودند و به هر گونه اسلحه مسلحاند، برخورد مينمايد و ناگزير با سپاه بيدادگران و مرتجعان در نبرد ميشود؛ به ويژه بيدادگراني که سالها، ترقي کشور را فداي مطامع پست خويش کردهاند و از آن جا که اين سفلگان، بازار طمعکاري و هوچيگري خويش را کساد نتوانند ديد، کمر به قتل او ميبندند.
اوضاع ايران در آغاز صدارت اميرکبير
ميهنمان ايران در اين دوره مصادف است با سده نوزدهم ميلادي از ضعف، ناشايستگي و وابستگي حاکمان، اين دوره را عصر بيخبري نام نهادهاند، به طوريکه در سلسلهي قاجار جز انگشتشمار دولتمرداني که دل در گرو ملت و ميهن داشتند، هم چون قائممقام، عباسميرزا و اميرکبير که به راستي انديشهي تغيير و دگرگوني اوضاع اسفبار وطن و دغدغه استقلال ايران در سر ميپروراندند، بقيه به دريوزگي بيگانه مباهي بوده و ملت در تاريکي جهل و استبداد فرو افتاده و مردم به خواب گران دويست ساله فرو رفته. استبداد سفلهپرور و حکومتهاي خودکامهي رياستي، نفسها را گرفته، تسلط استعمار به ويژه دو قدرت روس و انگليس با ياري عوامل مزدور داخلي، تحميل قراردادهاي ننگين و خفتبار، جدايي بخشهايي از ميهن عزيزمان، هرج و مرج، ملوکالطوايفي، خانخاني، ناامني، غرور ملي جريحهدار، زورگويي وابستگان دربار، حکام پست وابسته و پارهای علماي زميندار و عدهاي وابستگان بیغيرت سفارتخانههاي خارجي همه و همه در عقب نگه داشتن مردم و سلطهی بيگانگان بر ملت، به گونهاي وحشتناک، همداستان بودند. افزون بر آن چه رفت، عواملي چون فقر فرهنگي، اقتصادي، فساد اخلاقي حاکمان، جهل و خرافات، بيخبري حاکم بر اکثريت جامعه، ساختار اجتماعي عقبافتادهي حاکم، اجازهی هر گونه گام اصلاحطلبانهاي را نميداد؛ به راستي دوران، دوران بيخبري بود و اگر مرداني بزرگ ظهور ميکردند که اراده تغيير در آنها بود، يا سر به نيست ميشدند يا خانهنشين و حاکمان سفلهپرور، و کاربدستان مزدور و ناشايست بر مسند امور. چيزي که در درازاي تاريخ، ايران از آن رنج برده و مصيبتها تحمل کرده است. به عوامل بالا، توطئهها و خيانتهاي مزدوران بيگانهپرست و خيانت رسوايان سفله و آن چه را که شکستها و تجزيههاي سرزمينمان و انعقاد معاهدههاي ننگين به ويژه تحقير غرور ملي به بار آورده بود، نياز ميهن به ظهور انساني با درايت و شجاع که به پشتگرمي انديشهی استقلالطلبانهی ايراني خود، کمر همت در رهايي ميهن بر بسته باشد، بيش از همه زمانها احساس ميشد و از آن جا که همواره آن چه را که روح زمان و ماندگاری ايران، نيازمند آن است، همه گاه مام ميهن در بحرانيترين شرايط به ملت تقديم ميکند، اميرکبير اتابک اعظم پا به ميدان اين نبرد نابرابر ميگـذارد تا وطـن از پليدیها بزدايد و حماسههاي ميهنی يک بار ديگر در او جان ميگيرند و «آرش» و «کاوه» زنده ميشوند.
نخستين سفر اميرکبير به فرنگ
زماني که «گريبايدوف» براي مبادله پيمان ننگين ترکمنچاي به سفارت کبراي روسیه در ايران مامور شده بود، در اثر سوء سياستي که از وي سر زد، اهالي تهران، دکانها را بسته و اعتراض و بلواي عظيمي بر پا کردند و به اطراف منزل سفير ريخته، در سوم شعبان ۱۲۴۴ گريبايدوف و سي نفر همراهانش را به قتل رساندند. «فتحعليشاه» پس از قتل گريبايدوف، «خسرو ميرزا» و ميرزا تقيخان اميرکبير را که در اثر حُسنِ سلوک، توجه عباس ميرزای وليعهد را جلب نموده بود، به همراه پيامي و عدهاي در شوال ۱۲۴۴ هجـري قمـري براي عـذرخواهـي از قتل گريبايدوف، نزد امـپراتور «نيکلاي اول» مامور نمودند. ميرزا تقيخان اميرکبير، پس از بازگشت از اين ماموريت، در اثر لياقتي که از خود نشان داده بود، مورد توجه قرار گرفت و به مقام وزارت نظام آذربايجان رسيد و ملقب به وزير نظام شد، اميرکبير در دومين سفر به خارج از کشور، در سال ۱۲۴۵ هجري قمري، هنگامي که امپراتور روسيه به قصد سرکشي از شهرهاي گرجستان و قفقاز ديدن ميکرد، طی نامهاي از «محمدشاه» دعوت مينمايد تا به ايروان آمده، يکديگر را ملاقات کنند؛ ولي محمدشاه چون قصد لشکرکشي به افغانستان و تسخير هرات را داشت، به جاي خود، وليعهد «ناصرالدين ميرزا» را که بيش از هفت سال نداشت، به همراه تني چند از مردان کارآزموده، روانه ايروان کرد و ميرزا تقيخان نيز براي بار دوم، به همراه «محمدخان زنگنه» (امير نظام)، «عيساخان»، دایي وليعهد و معلم وليعهد، عازم شدند. در روز ملاقات امپراتور، از نام و نشان درجه و شغل همراهان وليعهد ميپرسد که محمدخان زنگنه يکايک را به امپراتور معرفي ميکند تا به ميرزا تقيخان که ميرسد ميگويد: “ايشان به واسطه حُسنِ خدمت و لياقت، به وزارت نظام رسيده و در سفر سابق در پترزبورغ به حضور امپراتور نيز معرفي شده است.” امپراتور در پاسخ ميگويد: “سپاس خداي را که يک مرتبهي ديگر رفيق خود را ديديم.” سپس به زبان روسي از ميرزا تقيخان وزيرنظام احوالپرسي ميکند و به زبان روسي پاسخ ميشنود. در اين مسافرت بازديد از کارخانجات اسلحهسازي و ساير پيشرفتهاي غربيها مورد توجه ميرزا تقيخان قرار گرفت.
توطئهها عليه ميرزا تقيخان
اميرکبير مدت سه سال سفير دولت ايران در ارزروم بود. در خلال اين مدت تحريکات و توطئههاي حسودان عليه وي آغاز ميشود؛ از آن جمله يکي از گماشتگان، سفير ايران را متهم به ارتکاب عمل زشتی ميکنند و اهالي شهر را عليه ايرانيان شوراندند، «اسعد پاشا» نيز به سفير ايران آگاهي داد که گماشته نامبرده بايد اعدام شود. ميرزا تقيخان در پاسخ اسعد پاشا ميگويد: “در صورتي که اين ادعا درست باشد، فردا صبح «چراغعليخان» نماينده خويش را به اتفاق متهم در محضر شرع حاضر میکند و اگر در محضر حاکم ثابت شد، فاعل را کيفر خواهم داد. بامداد در حالي که ميرزا تقيخان مشغول دادن دستور به چراغعليخان بود که به محضر مفتي شهر برود و حقيقت امر را آشکار سازد، ناگهان از دور صداي همهمه و فرياد و هياهوي عظيمي بلند ميگردد، هم زمان با اين اوضاع، عدهاي از مفسدهجويان، خود را به بام خـانهي سفير ايران ميرسانند و يک نفر از همراهان نمايندهي ايران را با خنجر، قطعهقطعه کرده و از بام به زير پرتاب میکنند. در اين هنگامه، بيشتر همراهان زخمي و حتي خود اميرکبير هم زخم بر ميدارد و جمعيتي حدود پنجاه هزار نفر از اهالي ارزروم اطراف منزل سفير ايران را محاصره کرده بودند و خواستار قتل ايرانيان شدند؛ ناگاه «بحري پاشا» افسر لايق و خردمند که درجهي امير توماني (سرلشکري) داشت، از اين تحريکات و بلواي شهر بر ضد ايرانيان آگاه ميشود و امر ميکند، چهار هنگ از اهالي عربستان تحت امر او سلاح برداشته براي رفع غائله، به شهر بروند و در اطراف خانه سفير مراقب باشند. ولی مردم مفسدهجو، بيانات بحري پاشا را نپذيرفتند. از اين روي چون ميرزا تقيخان تصور ميکرد اين عده براي قتل وي آمده اند، دستور مي دهد کليه اثاثيه و اموال موجود در خانه را از بام به زير ريزند تا مردم به جمعآوري آن اموال مشغول شوند و آتش فتنه خاموش گردد. بحري پاشا براي آن که مبادا دوباره فتنهاي برپا شود و جان امير به خطر افتد، از سفير ايران اميرکبير و همراهانشان درخواست ميکند که لباس ايراني را از تن خارج کنند و موقتا لباس ماموران دولت عثماني در برکنند تا هنگام عبور از ميان شهر، مردم، آنها را نشناخته و مزاحم نشوند. ميرزا تقـيخـان در پاسخ ميگويد: “پناه بر خدا! من بدون لباس ايراني، به بهشت جاودان هم نخواهم رفت.” او نامهاي به سفراي دولتهاي روس و انگليس ميفرستد و اطلاع ميدهد که: “دولت ايران حاضر نيست به ايرانيان اهانت وارد آيد. از اين رو ديگر در خاک عثماني نخواهم ماند.” خبر به سلطان عثماني ميرسد. «اسعد پاشا» را برکنار و خسارت سفير و همراهانش را جبران مينمايد و پس از آن، جلسهی مذاکرات دو دولت ايران و عثماني دوباره آغاز ميشود و پس از حدود چهار سال، طي ۱۸ جلسه، عهدنامهي ارزروم، بين ايران و عثماني در اثر کارداني و کفايت ميرزا تقيخان به منافع ايران منعقد ميگردد. به پاس درايت و کارداني اين فرزند خلف ملت، محمدشاه يک قبضه شمشير مرصع، به عنوان تقدير، همراه با فرماني به اميرکبير اعطا ميکند. از اين پس اميرکبير نقش بارز و شايستهاي در صحنه سياست ايران پيدا کرد و در شمار رجال نامي ايران جای گرفته و از آن به بعد به پيشکاري ناصرالدين ميرزا، به وزارت نظام منصوب شد و پيوسته در اين سمت و ماموريت خويش باقي بود تا محمدشاه از دنيا ميرود. به سلطنت رسيدن وليعهد هم خالي از اشکال و بدون حادثه و برخورد به نظر نميرسيد، چون مدعياني براي وليعهد وجود داشتند که هر يک خود را وارث تاج و تخت ايـران ميدانستند، وليـعهـد هم که در آن مـوقع بيـش از شـانزده سـال نداشـت، «نصيرالملک عليآبادي» و ميرزا تقيخان وزير نظام (اميرکبير) را به خلوت ميخواند و حقيقت امر و موضوع رقبا را بيان ميکند، نصيرالملک پس از شنيدن اين خبر، ترسيده، به طوري که آشفته و پريشان خاطر ميشود. بر عکس ميرزا تقيخان وزير نظام در کمال شکيبایي، خاطر ناصرالدين ميرزا را تسکين و به او اطمينان داده و تعهد هر گونه خدمات بزرگ را بر عهده ميگيرد و وليعهد را مطمئن ميسازد که او را به سلطنت خواهد رسانيد و شب چهاردهم شوال ۱۲۶۴ هجري قمري وليعهد را در تبريز به تخت سلطنت نشانيده و آيين بر نشستن بر تخت سلطنت به عمل ميآيد و بلافاصله شاه را از تبريز برداشته به همراه حدود سيهزار تن نظامي روانه تهران پايتخت ميشوند. ناصرالدين شاه در بين راه و دو فرسنگي تبريز (باسمنج) مقام امارت نظامي را که پيش از اين با محمدخان زنگنه بود، به ميرزا تقيخان وزير نظام تفويض کرد و او را از اين تاريخ به امير نظام ملقب مينمايد و در روز ۱۸ ذيقعده ۱۲۶۴ هجری قمري وارد تهران شدند و چهار شب بعد، رسما او بر اريکه پادشاهي تکيه زد. از آن جا که شاه، حُسنِ تدبير، صداقت، وفاداري، کفايت و کارداني خارقالعادهي امير نظام را ديده بود، همان شب، مقام صدارت عظمايی را با اختيار تام، با يک توپ جامه فاخر مزين به مرواريد، به ايشان تفويض کرده و به اتابک اعظم ملقبش گردانيد(اميرکبير اتابک اعظم). اين امر آب سردي بود که روي سر کليه منتظرالصدارهها ريخته شد و همگي را از رسيدن به چنين مقامي، نااميد گردانيد و آتش حسادت همه آنها را شعلهور ساخت و از همين هنگام است که عدهاي کينهي امير را به دل گرفتند و در انتظار فرصت نشستند. نخستين دستخط مهم شاه سستعنصر به امير، به شرح زير صادر ميشود: “امير نظام! تمام امور ايران را به دست شما سپرديم و شما را مسوول هر خوب و بدي که اتفاق افتد، ميدانيم. همين امروز شما را شخص اول ايران کرديم و به عدالت و حُسنِ رفتار شما با مردم، کمال اعتماد و اطمينان داريم و به جز شما به هيچ شخص ديگري چنين اعتقادي نداريم و به همين جهت اين دستخط را نوشتيم.” (اين دستخط از روي ترجمه انگليسي که در بايگاني وزارت خارجه انگليس موجود است، آورده شد.) چنان که پيش از اين اشاره شد، اوضاع ايران، هنگام صدر اعظم شدن اميرکبير، بسيار غمانگيز و تاسفبار است؛ بخش حساس آن خزانه دولت در اثر بيکفايتي کاربدستان نالايق و بذل و بخششهاي حاج ميرزاآقاسي و برابر نبودن هزينه با درآمد، به کلي تهي است. اميرکبير که هرج و مرج، خانخاني و ملوکالطوايفي را در سراسر کشور حکمفرما ميديد و فرمانداران هر يک خود به گونه پادشاهي کوچک، حکم ميراندند و عشاير خودسري اختيار کرده از اطاعت حکومت مرکزي سرپيچي ميکردند، ناامني تا بدان جا بود که هيچ کس تامين جاني و مالي نداشت؛ حتي رفت و آمد در کوچههاي باريک پايتخت هم در شب و گاهي در روز نيز پر مخاطره بود، وضع قضايي کشور خراب و بينظم و ارتشا در کليه امور به حد اعلا رواج داشت، سياست خارجي هم در اثر عدم تدبير زمامداران نالايق و کاربدستان وابسته کاملا و از هر جهت تاريک و بيگانگان آزمند از هر سوي براي ربودن قطعاتي از کشور در جوش و خروش بودند. اميرکبير که اوضاع را اين گونه وخامتبار پيش روی ميبيند بر اين باور بود که جز با کاربرد مديريتی همه جانبه و اصلاحات راستين در همه زمينهها، نخواهد توانست بر مشکلات کشور، مطالع بيگانگان، معضلات و تنگدستي يا فقر و جهل و تبعيض بين مردم پيروز گردد. اميرکبير با برکناري و گماردن ماموران کشوري و لشکري اصلاحات راستين خود را آغاز ميکند و براي اداره هر شغل و کار لشکري و کشوري، بهترين اشخاص که صلاحيت اين کار را داشتند، انتخاب کرده و رشتهي هر کار را به اهلش سپرد. سپس دفتر دخل و خرج کشور را خواست، در مييابد که جمع هزينههاي کشور، دو کرور تومان، معادل يک ميليون تومان، بر درآمد کل کشور افزون است، براي جبران اين کسري بودجه، دستور اصلاحات فوري زير را صادر و در اين راه هيچ گونه چشمپوشي و تبعيض بين اعضاي خاندان سلطنت با مردم سادهی کوچه و بازار قائل نميشود:
- عدهاي را به رياست «ميرزا يوسف مستوفيالممالک» برگماشت تا براي هر استان و شهرستان دفتر بودجه (دخل و خرج) ترتيب داده و آن را دفتر استيفا ناميد که حساب درآمد و خرج کليه استانها و شهرستانها در آن دفاتر وارد شود و نظم و ترتيبي در کار خزانه و دارایي کشور داده شود تا حساب هر يک مشخص و معين باشد.
- وصول درآمد کشور را از روي مميزي، به طور عادلانه وضع کرد.
- از هزينههاي بيموضوع و حقوق گزاف درباريان و نزديکان به هرم قدرت و شاهزادگان و کاربدستان بلندپايه، حتي حقوق شخص شاه بکاست و براي شاه، ماهيانه ده هزار تومان مقرري تعيين کرد که اين مبلغ يک ششم حقوق محمدشاه بود. (اگر اميرکبير اين گونه در سينهی ميهنپرستان و در خاطرهها ماندگار شده است، به علت نگاه يکسانش به هموطنان و مبارزه راستين او با تبعيضها و نابرابريها و خاصه خرجيهاي مقامات است، تا جایي که «ناصرالدين شاه» به صندوقدار خود مينويسد: “پولي را که براي صرف جيب ما معين شده است، ماهي ده هزار تومان است که امروز جناب امير نظام معين کرده است.” و از حقوق خود که صدر اعظم بود در سال حدود ده هزار تومان کسر نمود، از خود آغاز کرد و سپس به سايرین پرداخت و مخارج دولت را در حد اعتدال نگاه داشت و همين امر موجب خشم عده اي از او گرديد و از همان گام نخست اصلاحات، بناي مخالفت با امير را گذاردند و در انتظار فرصت براي تلافي نشستند.)
- از بخششهاي گاه و بيگاه شاه و مخارجي که از حساب خزانهي دولت و ملت ميپرداخت جلوگيري کرد و نميگذاشت عدهاي متملق نان به نرخ روز خور، شاه را احاطه کنند و دایما با خوش رقصی به اخاذی مشغول باشند و جيب خود را از سفره مردم فقير پر کنند. («واتسون» مينويسد: “امير نظام دشمن فساد اخلاق بود و بر ضد اين دشمن عمومي به جد، مبارزه ميکرد و بر آن بود اخلاق ناپسنديده را به کلي از ميان ايرانيها براندازد؛ از آن جمله از عادتهاي ناپسند شماري از ايرانيها موضوع مداخل است، که گفته ميشد مستخدمان دولت به خاطر مداخل يک شغل است که تمام حواس آنها را به طرف آن شغل جلب ميکند. اميرکبير اين مرد بيطمع، تمام روابط و رشتههاي مذموم هم چون مداخل و رشوه را بر هم زد و از بين برد و ارتکاب آن را به کلي ممنوع کرد.”) (۲) وزير مختار انگليس درباره اميرکبير به وزارت خارجه انگليس گزارش ميدهد که: “پولدوستي که طبع ملي ايرانيان است در وجود امير، بياثر است، او يکي از افراد انگشت شمار در اين مملکت است که تنها و تنها انديشهي سعادت و نيکبختي وطنش را در دل دارد.”)(۳)
- هزينه و درآمد کشور را چنان سامان داد که در سال و در مجموع کل درآمد ۰۰۰,۰۰۰,۱۰ ريال بيش از مجموع کل مخارج کشور باشد.
امنيت راهها (۴)
امير نظام علاقه زيادي به امنيت راهها داشت و در کوتاه زماني چنان امنيتي حاصل شد که مسافر و کالا بدون هيچ مزاحمت در کل کشور به گردش افتاد و کسي جرات دستاندازي به مسافران و قافلهها را نداشت.
اصلاحات لشکري
اميرکبير پس از اصلاح وضع دارايي کشور به اصلاح ارتش پرداخت و در اين مورد، آني غافل نميشد و از نظر مراقبت کامل اغلب روزها صبح زود به سربازخانه ميرفت و اسلحه و مهمات آنها را بازديد ميکرد و از فردفرد سربازان، خصوصي سوال ميکرد که: “وضع آنها چگونه است؟” تا مبادا فرماندهي در حق آنان تعدي کند. چون در حکومتهاي استبدادي و فردي که ارادهي يک فرد حکومت ميکند، بلوغ و شخصيت رجال وطنخواه و خدمتگزار جامعه، محکوم به سترون شدن است؛ زيرا ديکتاتورها افرادي را ميخواهند که کورکورانه اطاعت کنند و اگر فردي روي اصول وطنخواهي از خود اظهار عقيده و يا مقاومت کند، محکوم است و از جامعه طرد و در بهترين شرايط، خانهنشين میشود و اين نيز يکي از مضار حکومتهاي استبدادي است، تاريخ نشان داده است قشون ايران از پرطاقتترين قشونها است و هر گاه روزگار حکومت اميرکبير به درازا ميانجاميد، حکومتش داراي يک قشون منظم و مرتب صدهزار نفري ميشد که به فنون نظام، آشنا و مسلح بودند. با ظهور ميرزا تقيخان اميرکبير در ايران، برخلاف نظر نامداران انگليس، معلوم ميشود که هنوز ريشهي مردان بزرگ در ايران، کنده نشده است و مام وطن، سترون نيست، هنوز هم ميتواند مردان لايق و توانايي به وجود آورد و اميرکبير بهترين نمونه و شاهدی بر اين گونه مردان برجسته است. نام اين مرد بزرگ در کنار ديگر بزرگان از جمله قائممقام، مصدق و … در تاريخ جديد ايران ثبت شد و اينان در رديف مردان نادري هستند که «ديوژن» در روزهاي روشن و آفتابي، با چراغ به دنبال آنها ميگشت.
دي شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
اصلاحات اقتصادي
اميرکبير به درستي پي برده بود که زراعت نيشکر، مازندران و خوزستان را توسعه داد و زارعان اين مزارع را به توليد تشويق کرده و آنان را از پرداخت ماليات معاف داشت تا بدان جا که شکر سرخ مازندران و شکر خوزستان براي فروش در بازارهاي ايران و به بهاي کم، عرضه گرديد و از واردات شکر از خارج به مقدار چشمگير کاسته شد. در راستاي حمايت از صنعت ملي در مقابل صنايع خارجي، کارگران و صنعتگران ايراني را به انواع و اقسام ممکنه تشويق نمود و آنها را وادار ميکرد که با صنايع خارجي رقابت کنند. کارخانه کاغذسازي در شمال شرقي تهران تاسيس کرد و کاغذهاي تحريري توليد اين کارخانه به کاغذ اميري معروف شد. کارخانه چلواربافي در تهران، حريربافي در کاشان و کارخانه ريسمانريسي تاسيس گرديد، بناي کارخانه چينيسازي در تهران و بلورسازي در قم آغاز شد. در بخش معدن، مس قراچه داغ نظم گرفت. شکر مازندران را چنان تصفيه کردند که مثل شکر هندوستان شد. قطران که به جهت مصارف توپخانه از روسيه وارد ميشد در رحمتآباد گيلان به قدر کفايت به خوبي توليد ميشد و در بلوک ناپنج مازندران تصفيه آهن را به درجه کمال رسانيدند که گفته ميشد از آهن «حاجترخان» نرمتر و کارپذيري آن، آسانتر بود.
وصلت خانواده سلطنتي با امير
حُسنِ خدمت و اتخاذ تدابير و تصميمات فوري و درست اميرکبير در حل مشکلات و نابسامانيهاي مملکتي، آن چنان توجه ويژهي ناصرالدين شاه را جلب کرده بود که پس از چهار ماه و اندي، شاه تصميم گرفت تا خواهر خود، «عزتالدوله» را به همسري صدراعظم خويش در آورد. «مهدعليا» مادر شاه که در ابتدا سعي کرد که دل از امير به هر وسيله بربايد و او را دلدادهی خويش کند و خود را دلبر او سازد، ولي امير از شخصيت ويژهاي برخوردار بود که با اين گونه عشوهها و کرشمهها از راه به در نميرفت. از اين رو مهدعليا به خيال افتاد که «ملکزاده خانم» دختر شانزده سالهاش را به اميرکبير پنجاه و چهار ساله بدهد تا از اين نزديکي هر چه ميخواهد، بهره گيرد و به اهداف خود برسد؛ ولي با شخصيت مصمم اميرکبير در ايجاد اصلاحات و مبارزه با تمام ناپسنديها و انحرافها، کليه حسابهاي مهدعليا، غلط از کار در آمد و امير به احکام صادره و سفارشات خانم مهدعليا توجه نميکرد. از اين رو کينه امير را به دل گرفت و بيست و دو روز پس از عروسي امير، به دستور بيگانگان و تحريک مهدعليا، چند فوج از سربازان پادگان مرکز، بدون هيچ دليل بر امير شوريدند و عزل او را خواستار شدند و به شاه پيغام فرستادند که اگر امير را معزول نکنند، هلاکش خواهند کرد. شاه که از جريان آشوب خبردار شد، در پاسخ به پيغام سربازان گفت: “محال است که من اميرکبير را از سر کار بردارم و به درخواست عدهاي ماجراجو و آشوبطلب وقعي گذارم.” از ديگر خدمات اين امير با درايت ميهنپرست تاسيس دايره آگاهي بود. امير کبير براي آن که از روابط درباريان و روحانيان و کاربدستان حکومتي و غيره با بيگانگان مقيم، کاملا آگاهي يابد، اداره ويژهي سرّي که هويت و مشخصات کارکنان آن کاملا مخفي بوده است، در تهران تاسيس کرد به نام (منهيان)، کنجکاوي اين اداره در سراسر کشور حکمفرما بود و از جزیيترين وقايع کشور و رويدادهاي سياسي و اجتماعي حتي در مورد کارگزاران بيگانه، اطلاعات وسيع به دست ميآورده است. اميرکبير در عين حال که به دين و آیين اسلام به راستي اعتقاد داشت و هميشه در آيينهاي مذهبي شرکت ميکرد، ولي از دخالت علما در امور سياسي به شدت جلوگيري ميکرد. از جمله آن گاه که توسط مامورانش مطلع شد که «ميرزا ابوالقاسم» امامجمعه تهران، با سفارتخانههاي روس و انگليس ارتباط نزديک دارد(۵) و از آنها هدايا و مقرري دريافت ميدارد، دامنه کدورتهاي امير با اين گونه افراد بيشتر شد و آن گاه که مطلع شد انفيهدان جواهر نشان و ديگر هدايا از سفير روس دريافت کرده است، ماموري به خانهي امامجمعه فرستاد او را بازخواست کردند و به خاطر اين گونه اعمال و ارتباطات، تهديد به مجازات کرد. در اين زمينه و حتی در ارتباط ميرزا ابوالقاسم با نخستوزير انگلستان نيز اسنادي موجود است که از حوصله اين نوشتار خارج است.(۶) ماموران اميرکبير در سفارت انگليس و ديگر سفارتخانهها، تمام حرکات کارمندان خارجي را زير نظر داشتند.
امير کبير و درباريان
اميرکبير به رفتار درباريان و ماموران خويش با مردم اهميت داده و چنين معتقد بود که رفتار و کردار درباريان ميبايد سرمشق ساير مردم باشد و هيچ گاه نبايد چون داراي مقام و شغلي در دستگاه سلطنتي و دولتي هستند، نسبت به مردم، اجحاف نموده از مقامشان سوءاستفاده کنند؛ بلکه به عکس، بايد در رفع نابرابري و برقراري عدل، نهايت جديت را به عمل آورند.
از کارهای دیگر امیرکبیر
امير دريافته بود که اگر ايران بخواهد در راه رشد و توسعه گام بردارد بايد نخست بر قدرت توليد مملکت افزود و بر قدرت توليد افزوده نميشود مگر اين که از اراضي باير و رودخانههايي که آب آنها هدر ميرفت، استفاده کند. از اين رو کشت نيشکر و ساير محصولات پر درآمد را در منطقه معمول گرداند و براي ساختن سدها دستور موکد صادر نمود، که يکي از آنها بعدها به سد ناصري معروف شد. هم چنين سدي در محل پيوستن دو رودخانه قرهچاي و اناررود در منطقه قم و ساختن پلي بر روي آن که به پل دلاک معروف گرديد و هم چنين سد بزرگي بر روی رودخانه گرگان ساخته شد و بخشهايي از دشت گرگان را مشروب و قابل کشت نمود. در اصلاحات سياسي، اميرکبير با همسايگان نهايت مراقبت را به عمل آورد و سفرايي را که به ماموريت اعزام ميداشت، دقت کاملي ميکرد که از ميان اشخاص متين، شريف، کاردان و ميهندوست انتخاب شوند، با سفراي خارجه مقيم تهران، سياست مدارا پيش ميگرفت که نه دشمنتراشي کند نه تسليم آنها ميشد، به تدبير علمي راه بهانه جويي را به روي آنها سد ميکرد؛ ولي از حسن اداره و اطلاعات علمي و فني آنها استفاده مينمود. از ديگر کارهاي امير، ممنوع کردن ورود کشتيهاي تجاري و جنگي دولت روسيه در مرداب انزلي بوده است؛ چون اين امر بر خلاف عهدنامه فيمابين بود، به اين ترتيب بر نوشته حاج ميرزا آقاسی که حق داده بود داخل مرداب لنگر اندازند، خط بطلان کشيد. واتسون مينويسد: “اميرکبير يگانه کسي است که دست اجانب را از دخالت در امور داخلي ايران در مدت صدارت خود کوتاه نمود و يگانه مردي بود که توانست بدون دخالت بيگانه مسایل غامض ايران را حل و فصل کند، در زمان او احدي قادر نبود با عمال اجانب و بيگانگان روابط خصوصي داشه باشد. اين افتخار براي او بس که در زمان او هيچ يک از همسايگان نتوانستند در امور داخلي کشور دخالت کنند و يا به حقوق سياسي ايران تجاوز کنند.”(۷) آن چه براي نسل امروز و خوانندگان اين نوشتار از جايگاه ويژهاي برخوردار است، ميزان هوشياري، غيرت ملي، سياستداني، پاکدامني و شرافتمندي اين مرد بزرگ سياست است. از ديگر اصلاحات سياسي اميرکبير، موضوع تحصن و پناهنده شدن اتباع ايراني به سفارتخانههاي خارجي بود؛ به اين معني که برخي از افراد ايراني، همين که مرتکب خطا يا بزه ميشدند، براي رهايي خود به يک سفارتخانه رفته، تحصن ميجستند، هيچ اقدامي براي احضار آنها ميسر نبود؛ زيرا در دروه محمدشاه و با ضعف نفس حاج ميرزا آقاسي و عدم قدرت و اراده شاه، نميتوانستند اقدامي بکنند. اميرکبير سفراي خارجي مقيم در تهران را طي مذاکراتي با دليل و استدلال مجبور ساخت که از حمايت و پناه اتباع ايراني که مرتکب خطا و بزه شدهاند، خودداري نموده، متحصنان را در صورت اخطار دولت ايران، فورا تسليم نمايند. عمق وابستگي دولت به بيگانگان در دروه محمدشاه تا آن جاست که در عهد حاج ميرزا آقاسي، جسارت و گستاخي نمايندگان روس و انگليس در تهران به اندازهاي است که هر حکم و امري داشتند آن را آمرانه به او مينوشتند و به دست قراول يا نوکري ميدادند، پيش صدراعظم ميفرستادند. اين امر به حدي بوده که طي نامهاي ميرزا آقاسي به شاه، اين گونه مينويسد: “کمترين بنده ميخواستم تا عباسآباد بروم، اما به واسطه اين که جناب وزير مختار انگليس تشريف خواهند آورد، نتوانستم؛ نه بنده ميميرم، نه آنها دست ميکشند، نه وجود مبارک، صحت کامل مييابند که پدر آنها را از گور در آورند، براي چه اين ذلت را بايد بکشم؟ نزديک است سکته کنم. نه دنيا دارم. نه آخرت. نه آبرو. نوکر دولت روسيه، مرا به قراول بياندازد، ديگر چيزي باقي نماند که به سر من بيايد. اين نامه ژرفای وابستگي و نوکري يک دولت را به بيگانگان نشان ميدهد.”(۸) اميرکبير به تمام اين مداخلات نامشروع در ايران خاتمه داد.
اميرکبير و افغانستان
در زمان سلطنت فتحعليشاه که ايران سرگرم جنگهاي خونين با روسيه بود که بيش از سيصدهزار نفر از رشيدترين فرزندان خود را قرباني مطامع استعماري و پس گرفتن شهرهاي قفقاز کرده بودند، افغانها به تحريک انگليسها موقع را مناسب دانسته سر از اطاعت اوامر دولت ايران برداشته بناي ياغيگري را گذاشتند. پس از عهدنامههاي ننگين و خاتمه جنگهاي ايران و روسيه، فتحعليشاه متوجه افغانستان و شرق و شمال شرقي ايران گرديد، انگليسها از تسلط و نفوذ حکومت ايران در افغانستان بينهايت نگران بوده، از اين رو در عمل به حمايت از شورشيان افغاني برخاسته و مانع فتح هرات به دست سپاه ايران گرديدند. اميرکبير چون به صدارت عظمايي منصوب ميشود در مورد افغانستان برخلاف اسلاف خود بناي ديپلماسي خود را بر مدارا و نفوذ سياسي از راه دوستي و ارتباطات سياسي با حکام افغانستان میگذارد تا بدون لشکر کشي مساله هرات را حل کند و تا حدود زيادي هم موفق شد، اين رفتار و عمليات امير، انگليسیها را سخت به وحشت انداخت و شايد يکي از دلايل قتل اميرکبير همين مساله بوده است. اسناد سياسي نشان ميدهد که اميرکبير تا چه اندازه در هدف اساسي خود که عبارت از حفظ حدود و ثغور ايران قديم بود توفيق حاصل کرده است و به جرات ميتوان گفت که اگر دست کم بيستسال صدراعظم ايران بود، مسلما وضع جغرافيايي ايران غير از آن بود که حال هست. در مساله افغانستان ميرزا تقيخان به پنجاه درصد آرزوي خود رسيده بود و هرات کاملا به تصرف ايران درآمد، در اثبات اين نظر در بخشي از نامه «يارمحمدخان» به ناصرالدين شاه مينويسد: “عرايض عبوديت، فرايض حُسنِ چاکري و دولتخواهي خود را پيشگاه حضور اقدس جلوه نمايي داده و به عرض مراتب عبوديت و جانفشاني و خدمتگذاري پردازد… .” و به هر رو در زمان زمامداري امير بالاخره تعهدنامه ايران در مورد هرات صادر ميشود. پس از قتل اميرکبير هنگامی که «ميرزا آقاخان نوري» به صدارت منصوب میشود، نامهاي به «حسامالسلطنه» که در زمان امير، مامور سرکوبي و اشغال هرات شده بود، مينويسد که: “دست از تصرف هرات بردارد به مشهد مراجعت نمايد تا انگليسها دست از تصرف بوشهر و خارک و خرمشهر بردارند.” دوران صدارت (بخوانيد خيانت) ميرزا آقاخان «اعتمادالدوله» براي انگلستان دورهي ازدياد تحکيم نفوذ سياسي، نظامي و اقتصادي بود و بزرگترين ضربهاي که به ايران وارد شد، همين جدايي هرات از ايران بود. پس از اين جدايي، انگليسها رشوهای به آقاخان نوري وعده کردند که خيال شاه را از تصرف هرات منصرف کرد و آن گاه که حسامالسلطنه در جواب آقاخان نوري مينويسد: “سزاوار نيست دولت ايران هرات را تخليه کند.” آقاخان به حسامالسلطنه مینويسد: “معلوم ميشود شما را خيال سلطنت و پادشاهي به سر افتاده که به هرات ماندهايد و جواب دولت را اين گونه دادهايد، اگر خود را جزو دولت ايران و خيرخواه پادشاه ميدانيد، به زودي هرات را تخليه نموده و به مشهد برگرديد.” و بعدها طي عهدنامهاي مفتضحانه و خائنانه که به قباله هرات معروف است، ميرزا آقاخان نوري، هرات را رسما واگذار ميکند.
شيلات درياي مازندران
از ديگر مواردي که حاکي از بيتوجهي و ناشايستگي حاجميرزا آقاسي است، واگذاري شيلات ايران در درياي مازندران به دولت روسيه است و استرداد آن، برهان قاطعي بر توجه، شايستگي و کارداني ميرزا تقيخان اميرکبير است. در زمان صدارت ميرزا آقاسي، دولت روسيه از دولت ايران، واگذاري قسمتي از سواحل درياي مازندران و بهرهبرداري از آن را که طبق عهدنامهی ترکمنچاي، حق دولت ايران شناخته شده بود، خواستار ميشود. حاج ميرزا آقاسي بدون توجه به مساله شيلات و صيد ماهي و عوايد سرشاري که متعلق به ايران است، در جواب روسيه گفته بود: “کام شيرين دولت دوست را براي مشتي آب شور تلخ نميکنيم.”(اين نوشته امضاي شاه را ندارد و تنها داراي امضاي حاجميرزا آقاسي است.) ميرزا تقيخان با اطلاع از چگونگي نوشته حاجميرزا آقاسي و واگذاري شيلات به روسها، تجاهل کرده، بهرهبرداري از شيلات را به «ميرزا ابراهيمخان دريابيگی» اجاره ميدهد و دستور ميدهد طي نامهاي مراتب را به سفارت روسيه بنويسند. روسها پس از ترکمنچاي، سعي داشتند به عناويني پايگاههايي مانند بيمارستان، تجارتخانه، نظامي و غيره در نقاط شمالي ايران به دست آورند و در زمان صدارت حاجميرزا آقاسي از دولت ايران تقاضا کردند براي کارگران کشتيها و اتباع خود، بيمارستاني در استرآباد (گرگان) از دولت ايران بگيرند که دولت وقت با آنها موافقت ميکند؛ پس از حاجميرزا آقاسي، همين که صدارت به ميرزا تقيخان رسيد، با توجه به مفاسد و نتايج اين موضوع و سوءاستفادههايي که ممکن است روسيه پس از ايجاد بيمارستان در آن جا بنمايد، محرمانه به فرماندار گرگان دستور داد از واگذاري بنا، جهت بيمارستاني که قبلا اجازه داده شده بود، خودداري کند. در زمان محمدشاه و صدارت آقاسي، سفير انگليس در ايران، از او میخواهد براي بازرسي کشتيهايي که به خليجفارس وارد ميشوند، به بهانه اين که مبادا بَرده حمل کرده باشند، اجازه بازرسي کشتيها واگذار شود، در بادی امـر، شـاه زير بـار نميرفت ولي بر اثر اصرار انگليسها و چون دربار ايران از هر طرف گرفتار نفوذ روسها و انگليسها بود، اين حق به آنها واگذار شد و حاجميرزا آقاسي اجازه بازرسي کليه کشتيها را در خليجفارس به دولت انگليس واگذار ميکند و بر اثر اصرار حاجميرزا آقاسي، شاه نيز با اين که از رفتار انگليسها در مورد هرات دل خوشي نداشت، چهار ماه پيش از مرگ خود موافقت حتمي خود را اعلام ميدارد.(۹) خلاصه انگليسها با تحصيل اين سند درياي عمان و خليجفارس را مرکز جولانگاه کشتيهاي خود قرار داده و به توسعه نفوذ روز افزون خويش پرداختند. (تاريخ برای پندآموزی است.) و در شوال ۱۲۶۴ هجري، محمدشاه فوت کرد و حاجميرزا آقاسي نالايق از کار بر کنار شد. سلطنت ايران به ناصرالدين شاه و صدارت عظمايي به مرد با تدبيري چون اميرکبير که جز به استقلال ايران و رهايي از نفوذ بيگانگان و سرکوب متجاوزان داخلي و خارجي و حقوق ملت نميانديشيد، رسيد. انگليسها خواستند براي تثبيت موقعيت خويش در درياي عمان و خليجفارس فرمان بازرسي کشتيها را به تاييد ناصرالدين شاه هم برسانند و تاييدي بگيرند. اميرکبير که سرسخت و مقاوم در برابر بيگانگان بود، طي نامهای در نهايت آزادگی و استقلالطلبی به سفارت انگليس مينويسد: “… در رابطه با آن قراري که شاه مرحوم در باب (سياه) نوشته بودند، من امضا ميکنم که تبعهي ما سياه از راه دريا نياورند، ديگر قرار تازه نخواهيم گذارد، اگر رعيت ما حکم ما را مسموع نداشت ما به هر طور که خود ميدانيم او را تنبيه خواهيم کرد؛ زيرا که محل تنبيه و تنبه آنها به عهدهي خود ماست و به عهدهي دولت ديگر نخواهد بود، چون لازم بود، فرمايش ملوکانه به آن دوست مکرم ابلاغ گرديد.” اميرکبير در تربيت شاه جوان بسيار اهتمام ميکرد و در مواردي تذکرهاي درشت به شاه ميداد. روزي اميرکبير به علت بيماري در منزل به سر ميبرد و طي نامهای که نمونهای از ميزان قدرت فکر، عظمت، دليري و سخنداني آن مرد بزرگ سياسي ايران است، در پاسخ به احوالپرسي شاه، مينويسد:(۱۰)“حال اين غلام را استفسار کرده بوديد، بد نيست، در باب سان، سوار مقرر فرموده بوديد که از ميدان نميشود بيرون رفت، اگر آجودان باشي عوض کرده يا خود اختيار فرمودهايد، امر با قبلهي عالم است؛ ولي با اين طفره رفتنها و امروز و فردا کردنها و از کار گريختنها، در ايران با اين هرزگي حکام، نميتوان سلطنت کرد. گيرم من ناخوشم يا مردم، فداي خاک پاي همايون، شما بايد سلطنت بکنيد يا نه؟ اگر شما بايد سلطنت بکنيد، بسماله! چرا طفره ميرويد؟ … هر روز از حال شهر چرا خبردار نميشويد که چه واقع ميشود و بعد از استحضار چه حکم ميفرمایيد؟ قورخانه و توپي که بايست به استرآباد برود، رفت يا نه؟ اين همه قشون که در اين شهر است. از خوب و بد و سرکردههاي آنها چه وقت خواستيد و آيا از حال فوج و مردم دايم خبردار شديد؟ و اين که بنده ناخوشم و گيرم هيچ خوب نشدم، شما نبايد دست از کار خود برداري يا دايم محتاج به وجود يک بندهاي باشيد.” اين نامه اميرکبير را با نامهاي که ميرزا آقاخان به شاه مينويسد، مقايسه کنيد:
ميرزا آقاخان نوري بعد از اميرکبير، در بخشي از نامهاي به شاه، چنين مينويسد:(۱۱)“… هوا سرد است، ممکن است به وجود مبارک صدمهاي برسد. (براي سان ديدن از قشون) دو تا خانم برداريد ببريد در غونيه (داوديه) عيش کنيد.” به راستي چقدر دقيق است که تکيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف و يا روزي که ناصرالدين شاه و اميرکبير در اصطبل، اسبها را بازديد ميکردند، ناصرالدين شاه به امير گفت: “کجا رفتند آن اسبها مثل رخش، بور، شبديز و عران که اين روزها اثري از آنها نيست؟” امير گفت: “قربان! آن اسبها را سواراني مثل رستم، اسکندر، پرويز و لطفعليخان زند، سوار شدند و با خود بردند.”(۱۲)
انديشهي دارالفنون ايران
کشور ايران نخستين کشور آسيايي است که دانشجو به اروپا اعـزام داشته و دارالفنون ايـران که در زبان فرانسـه آن را پلـيتکنيک ميگويند درست بيست سال پيش از دارالفنون ژاپن و سه سال بعد از دارالفنون عثماني تاسيس شده است. دارالفنون ايران مولود يک سلسله رويدادهاي ناگوار و نابسامانیهای خطرناک سياسي، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است که از آغاز سلطنت فتحعليشاه تا ظهور ميرزا تقيخان اميرکبير رخ داده و افکار روشن و حساس را به خود جلب کرده است. غير منظم بودن ارتش ايران و متحدالشکل نبودن آن، شکستهاي پي در پي ارتش ايران، از دست رفتن چندين شهر مهم، جدا شدن افغانستان از ايران، هرج و مرج در امور داخلي، عدم تشکيلات منظم کشوري و لشکري، اعمال نفوذ قدرتهاي بيگانهي استعماري و … عواملي بودند که ايرانيان وطنپرست را در انديشه چاره و اصلاح امور داخلي و خارجي ايران انداخت. اميرکبير زماني که به صدارت رسيد، کاملا به نبود تشکيلات فرهنگي، موسسات علمي و نداشتن وسایل بسط تمدن و فرهنگ جديد در ايران پي برده بود و همواره در راه اصلاحات، با نفوذ متنفذان کهنهپرست و خشکانديشان مصادف ميشد و اصلاحـات سترون ميماند و از سويي به اين باور رسيده بود تا انقلاب و تحولي در علوم و انديشهها ايجاد نشود و جوانان ايراني بهرهاي از علوم مختلف بر نگيرند، نميتوانند اندک روشنايي در انديشه ايرانيان ايجاد کرده، کشور را ترقي داد. از اين رو براي تعليم جوانان بر آن شد عدهاي از معلمان اروپايي را به ايران طلبيده تا در سازمان يا موسسهاي جوانان ايران آموزشهاي جديد را فرا گيرند، او مشکل بزرگ ايران را نداشتن مديران کاردان در اداره امور ميدانست و جملهي مشهوري که گويا از اميرکبير نقل ميکنند که بعدها از آن به عنوان شعار انقلاب ميجي در ژاپن ياد شد و ژاپن از آن پيروي کرد و به امروز رسيد. ما به جاي بزرگداشت و رهروي انديشههاي او، رگش را زديم و اما امير چه گفته بود: “اگر ميوه يکساله ميخواهيد گندم بکاريد، اگر ميوه دهساله ميخواهيد درخت بکاريد، اگر ميوه صدساله ميخواهيد انسان تربيت کنيد.” ژاپن دهسال پس از دارالفنون ما، انديشههاي اميرکبير را به کار بست و پيش رفت و در شمار پيشرفتهترين کشورهاي جهان در آمد. اميرکبير به جاي آن که دولت ايران بيست نفر دانشجو به اروپا اعزام دارد، معتقد بود ميتواند با بودجهی آن، هفت نفر معلم از اروپا استخدام و در عوض به جاي بيست نفر شاگرد در سال، دويست نفر را تربيت کند، لذا به فکر دارالفنون بر آمد و در سال ۱۲۶۷ هجري قمري، اميرکبير، «ميرزارضاي مهندسباشي» را مامور ساخت و آمادهسازي محل ميکند و در همين سال «مسيو جان داود ارمني» را به عنوان سفير ويژه به وين اعزام نموده تا چند نفر استاد و افسر براي تدريس و آموزش در دارالفنون ايران استخـدام نمايد، «متـرنيخ» صدراعظم اتريش، دستور داد هفت نفر از برجستهترين معلمان و افسران لايق را انتخاب و به سفير ويژهی اميرکبير معرفي کنند؛ منظور اميرکبير عملي شد و اين استادان از وين وارد تهران شدند و نام و رشته تخصصي آنان به شرح زير بود:
۱ـ مسيو بارون کومواس استاد پيادهنظام ۲ـ مسيو اوکشت ژيرد استاد توپخانه ۳ـ مسيو چارنوت استاد معدنشناسي ۴ـ مسيو نيم رو استاد داروسازي ۵ـ مسيو کولوستي استاد رياضيات و مهندسي ۶ـ دکتر بولاک استاد طب و جراحي ۷ـ کوکـاتي استاد تعليمـات سوارهنظام.
علاوه بر معلمان اتريشي عدهاي از استادان کارآزمودهی ايراني براي تدريس در دارالفنون دعوت شدند از آن جمله:
۱ـ ميرزااحمد حکيمباشيکاشاني استاد طب قديم ۲ـ ميرزاابوالقاسم حکيمباشي استاد طب قديم ۳ـ ميرزااسداله استاد فارسي و عربي و پيشنماز مدرسه ۴ـ ميرزا ملاحسين استاد فارسي و عربي ۵ـ ميرزا رضاي دکتر استاد طب ۶ـ شيخ صالح استاد فارسي و عربي ۷ـ ميرزا عبدالغفار نجمالملک استاد علوم رياضي ۸ـ ميرزا علياکبر فالنقاشباشي معلم نقاشي و فرانسه ۹ـ ميرزا علي دکتر همداني استاد طب ۱۰ـ محمدکاظم محلاتي استاد طبيعي و شيمي
اميرکبير در استخدام معلمان از خارجه دقت کرد تا منتسب به هيچ يک از ممالکي که در ايران منافع سياسي دارند، نباشند. به همين منظور معلمان آلمانی و اتريشی را برگزيده بود. نخستين شاگردان دارالفنون که تعدادشان به ۱۲۰ نفر ميرسيد در سال ۱۲۷۶ هجری قمری پس از هشت سال فارغالتحصيل و عدهاي از آنها به اروپا اعزام شدند. از جمله اين شاگردان دکتر «اعلمالدوله ثقفي»، «ميرزا رضاخان مهندسالملک»، «سرتيپ عبدالرزاقخان مهندس»، «دکتر وليالهخان نصر» و «ميرزا محمدعليخان ذکاءالملک» (فروغي) را ميتوان نام برد که هر يک منشا خدمات ارزندهاي به فرهنگ ايران شدند.
نخستين روزنامه
اميرکبير به منظور آشنا کردن مردم با وضع جديد و اطلاعرساني به ايرانيان و تعميم فرهنگ پوياي ملي به تاسيس روزنامهاي در تهران همت گمارد که مديريت آن را «ميرزاجبار تذکرهچي» عهدهدار بود و از سال ۱۲۶۷ تا ۱۳۲۴ قمري، بدون وقفه، انتشار يافت و از دومين شماره، نام (وقايع اتفاقيه) گرفت.
تاسيس پست و …
اميرکبير براي ساده کردن امور تجاري در سال ۱۲۶۷ پستخانهاي تاسيس کرد و از نظر نگهداري محمولات پستي در کليه نقاط و راههاي کشور قراولخانههايي ايجاد کرد که محمولههاي پستي دچار دستبرد سارقان نگردد. گر چه ستاره نوراني اميرکبير در آسمان تيره اين کشور ديري نپاييد و بسيار زود فرود آمد و همين امر باعث شد کشور ستمديده ما نتوانست آن گونه که بايد و شايد از وجود اين نابغهی به تمام معنا برخوردار گردد، با اين وجود چنان شالودهاي تزلزلناپذير و چنان طرحي به منظور اصلاحات همه جانبهي کشور در انداخت که تندباد حوادث نيز نتوانست آن را بر کَنَد. اميرکبير زمام هر کار را به طور مستقل، به دست کارشناسان مجرب سپرد؛ از اين رو امور کشور، چنان نظم منظمي گرفت که ديگر کسي نياز نداشت به امير شکايت برده، از او دادخواهي کند و نسبت به همسايگان قدرتمند روس و انگليس تصميم گرفت با بيطرفي کامل، توازن سياست خارجي را حفظ نمايد و چون هيچ يک از آنان را بينظر نسبت به ايران نميدانست، لذا به هيچ يک از آنان تمايل خصوصي نشان نميداد، تا موجب فعاليت و رقابت ديگري نشود، در همين ارتباط بر اساس سندي که وزيـر مختار انگليس «جستين شيل» در ۱۵ دسامبر ۱۸۴۹ به «پالمرستون» وزير خارجه انگلستان مينويسد: “احساسات امير عليه روسهاست ولي اين دليل نيست که با ما موافق است … هدف اصلي امـير اينست که از نفـوذ روس و انگليس در ايران بکـاهد.”(۱۳) و يا اين که وزير مختار انگليس مينويسد: “وزير مختار روس نظر دوستانهاي نسبت به اميرکبير ندارد، زيرا ميرزا تقيخان هرگز تسليم وي نميشود.”(۱۴) «کنت دو گوبينو» نويسنده نامدار کتاب سهسال در آسيا که سمت وزير مختاري دولت فرانسه را در ايران نيز داشته است در مورد زمامداري اميرکبير چنين مينويسد: “تهران ۲۰ فوريه ۱۸۵۶ ميلادی، جنابعالي نبايد باور بفرماييد که از روزگار «هرودت» به اين سوي ديگر در اين کشور هيچ امر بزرگ يا غمانگيزي رخ نداده است، اين ملت ذليل و از پاي در آمده، فوقالعاده تيزهوش و نادر است… . امروز ديوانه و دلباختهي مردي شده که تا چهارسال پيش صدراعظم کشور بوده است، از مرز ترکيه تا سرحد افغانستان هيچ کسي از غني و فقير، خرد و کلان نيست که تمام عناوين بزرگی، تجليل و محبت را در موقع يادآوري از اين مرد بزرگ به کار نبرد، ميگويند عادل، وظيفهشناس، فعال و کاري بوده از سربازان و کشاورزان حمايت ميکرد و خير ايران را ميخواست.”
پايان دفتر و عزل اميرکبير!
(دريغا چشم نابيناي قدرت، تا ابد کور است)
ترديدي نيست که در واقعهي عزل اميرکبير دست خارجيان استعمارگر نيز در کار بوده، ولي ظاهرا در واقعهي برکناري وي اسباب را چنان چيدند که ناگهان از سوي ناصرالدين شاه سستعنصر، دستخط عزلش از مقام صدارت صادر شد. سالوسها و رياکاران سرشناس در تاريخ فراوان ديده شدهاند که به ياري تزوير، نيرنگ، خدعه و زبانچرب، مدتها دولتمردان را گمراه و اغوا کردهاند و از سستعنصري، زودباوري يا خوشخيالي و احساسات آنان بهره گرفتهاند يک چند و چه کوتاه، بر خر مراد نشستهاند و اين جا و آن جا راندهاند و کيسهها و زرها اندوختهاند، ولي اين خدعهها و فريبکاريها هم حد و مرزي دارد، جماعتي را براي مدتي ميتوان فريفت و گول زد، اما همه را براي هميشه نميتوان. به هر رو، روز شنبه بيستم ماه محرم ۱۳۶۸ هجري ـ قمري به هنگام سان، سر اسب اميرکبير اندکي از سر اسب ناصرالدين شاه جلوتر ميرود. شاه که قبلا پر شده، اين موضوع را بهانه قرار داده، با شلاق به سر اسب اميرکبير ميکوبد. پس از برگزاري سان، شاه به کاخ و امير به عمارت صدارت عظمايي ميروند، مدتي نميگذرد که دستخطي از طرف شاه به امير ميرسد که “چون شغل صدارت عظمايي وزارت کبرا زحمت زياد دارد و تحمل اين زحمات بر شما دشوار است، شما را از آن کار معاف کرديم، بايد با کمال اطمينان مشغول امارت نظام باشيد… به آن کار اقدام نمایيد تا امر محاسبه و ساير امور را به ديگران از چاکران که قابل باشند، واگذاريم.”(۱۵) آن چه در صدور اين فرمان موثر بود، سعايت درباريان خائن بود که اصلاحات امير به حال آنان مفيد نبوده و براي استفاده خود هميشه آلت اجراي مقاصد پست بيگانگان واقع ميشدند. بديهي است مذاکرات اعتمادالدوله نوري و مهدعليا در شاه جوان تاثير زياد مينمايد و از همان ساعت، کمر به قتل اميرکبير ميبندند، منتها به دنبال زمان مناسب ميگردند که ابتدا او را عزل و سپس به قتل برسانند. به دنبال صدور فرمان عزل از صدارت، اميرکبير چند نامه به شاه مينويسد و از او درخواست ميکند که وي را احضار کرده براي رفع سوءتفاهم مذاکره نمايد؛ ولي شاه در بادي امر، اجازه نميدهد، در بخشي از يکي از نامهها مينويسد: “… اين که اصرار در شرفيابي حضور شما داشتم و باز دارم و استدعاي چند کلمه عرض دارم، براي آنست که هرزگي و نمامي و شيطنت اهل اين ملک را ميشناسم، از اين رشته که به دست آنها افتاده، دست نميکشند و طوري خواهند کرد که اين کار منظم را که کل دنيا از شدت حسد به مقام پريشاني برآمدند، بالمره خراب و ضايع و هم چنين اين غلام را نيز خراب کنند و هم جميع کارهاي پخته را خام نمايند.”
تبعيد به کاشان
بالاخره آخرين ملاقات اميرکبير و ناصرالدين دست ميدهد و ناصرالدين فرمان حکومت کاشان را براي امير صادر ميکند و تاکيد مينمايد که هر چه زودتر به محل ماموريت روانه شود. اما افسوس که منافقان و سعايتکنندگان گاه و بيگاه براي از بين بردن امير، با شاه مذاکره و تحريک ميکردند که شاه جوان، اميرکبير را به اجبار زودتر روانه کاشان نمايد، خائنان براي اجراي منظور خود و از بين بردن امير، ميکوشيدند و به شاه وانمود ميکردند که امير از فرمان شاه تمرد و تعلل ميورزد و نميخواهد به کاشان برود و شاه را وادار ميکنند به يک افسر موسوم به «جليلخان جليلوند» و دويست نفر سوارهنظام امر کند، اميرکبير را از تهران برده، به کاشان انتقال دهند؛ وقتي که قرار شد امير را از تهران حرکت دهند، مهدعليا آمد منزل عزتالدوله که با او وداع کند؛ همين که عزتالدوله را بوسيد براي حفظ ظاهر هم به طرف اميرکبير رفت که او را هم ببوسد، امير خودش را کنار کشيده و گفت: “من هيچ وقت عادت ندارم با جنده روبوسي کنم.”(۱۶) اميرکبير در راه کاشان براي دوستش گفت: “برو به تهران و از قول من بگو که شما مرا دست به سر کرديد ولي اين شاه جوان و ميرزا آقاخان نوري هم ايران آبادکن نيستند.” جالب زماني است که «ميرزا نصرالهخان دبيرالملک» که در دوره صدارت اميرکبير کاردار ايران در آلمان بود، به اعتبار آشنايي با «بيسمارک» جهت خداحافظي به ملاقات اين صدراعظم آهنين ميرود، بيسمارک صدراعظم مشهور و متفکر آلمان که از کار بر کنار شده و در مزرعهاش خانهنشين بود، پس از خداحافظي با ميرزا نصرالهخان، مجددا او را فرا خوانده، ميپرسد: “لابد ميرزا تقيخان اميرکبير را ملاقات خواهيد کرد؟” ميگويد: “آري!” بيسمارک ميگويد: “از قول من باو بگوييد که ايران پادشاه عاقل ميخواهد نه صدراعظم عاقل، خودت را به خطر نيانداز!” جالب است که انگليسها از ساعت حرکت کاروان اميرکبير به کاشان مطلع بودند و براي تماشا و شايد شماتت امير در مسير راه ايستاده و به او مينگريستند. در تمام مدتي که امير در کاشان به سر میبرد، همسرش عزتالدوله همواره مراقبت کامل از وي به عمل ميآورد و از هر لحاظ محتاط بود، در صرف غذا معمولا از تخممرغ و غذاهاي مطمئن استفاده ميکرد و قبل از هر غذا، عزتالدوله از غذا ميخورد تا اگر مسموم شده باشد، امير از آن نخورد، تا اگر بخواهند امير را مسموم کنند، قبلا او را مسموم کرده باشند. تنها خواهر شاه، همسر ميرزا تقيخان، علاقهي بسياري به شوهر خود داشت و احدي جرات نميکرد او را از کنار شوهر خود جدا کند. شاه فرمان قتل امير را دو بار نوشته و هر بار آن را پاره ميکرد؛ بالاخره بار سوم همين که فرمان قتل اميرکبير را شاه امضا کرد، (گويند در حال مستي) «حاجعليخان حاجبالدوله» با اين که امير به او محبتهاي فراوان کرده بود، نميگذارد مرکب کاغذ خشک شود، فورا يک نفر ميرعضب و چند نفر ديگر که يکي از آنها نماينده مهدعليا بوده، برداشته، با عجله به طرف کاشان حرکت ميکنند که مبادا شاه مانند مراتب پيش، پشيمان گردد و درباريان خائن به مقصود خود نایل نشوند. فرستادگان او به کاشان رسيده، سراغ امير را ميگيرند، ميگويند که در حمام است، به حمام وارد شده، امير ميپرسد: “کجا بوديد؟” ميگويد: “از تهران ميآييم.” گفت: “البته حامل فرمايشي براي من هستيد!” گفت: “بلي!” و کاغذي را از زير بغل بيرون آورده در برابر نظر اميرکبير که در صحن حمام نشسته، گرفته و گفت: “اين است!” امير اين گونه خواند: “چاکر آستان ملايک پاسبان فدوي خالص دولت ابد مدت، «حاجيعليخان پيشخدمتباشي» دربار سپهر اقتدار، ماموريت دارد که به فين کاشان رفته، «ميرزا تقيخان فراهاني» را راحت نمايد و در انجام اين ماموريت بينالاقران مفتخر و به مراحم خسرواني مستظهر بوده باشد.” امير گفت: “آيا ميگذاريد که من از حمام بيرون بيايم، آن وقت ماموريت خود را انجام دهيد؟” گفت: “خير!” گفت: “ميگذاريد وصيت خود را بنويسم؟” گفت: “خير!” گفت: “ميگذاريد دو کلمه به عزتالدوله پيغام داده خداحافظي کنم؟” گفت: “خير!” گفت: “پس هر چه بايد بکني، بکن! اما بدان که اين پادشاه نادان، مملکت ايران را به باد خواهد داد.” حاجعليخان گفت: “صلاح مملکت خويش خسروان دانند.” ميرغضب وارد گرمخانه شد. عليخان به او گفت: “معطل نشو! کارش را تمام کن!” رگهاي هر دو بازوي امير را گشودند و خون از بازوان او فوران زد؛ ميرغضب دستمال به حلق امير فرو برد و گلوي او را فشرد تا جان داد. در ۱۸ ربيع الاول ۱۲۶۸ هجري برابر با ۹ ژانويه ۱۸۵۲ ميلادي. بعد قد بلند کرده، گفت: “ديگر کاري نداريم.” حاجعليخان بيرون آمده، به اتفاق همراهان خود به جانب تهران رهسپار شدند.گويی درست است: “ز بد گوهران، بد نشايد سترد!” اميرکبير شهيد شد و از آن روز به بعد خاک سياهي بر سراسر ايران ريخته شد و درهاي ترقي و توسعه به روي ميهن و ملت مسدود گرديد. تاريخ، آيندگان و انسانهاي با شرف در مييابند که چه نابغهاي به خاک تيرهي اين سرزمين مدفون شد و از آن روز به بعد، چه پستي و بيچارگي از فقدان اين تنها مرد سياسي بر کشورمان مستولي گشت. گر چه فرومايگان و خائنان و نابخردان سفلهپرور تا حدي راحت نشستند و خيال کردند نهال ترقي و نام اميرکبير را از ريشه به در آوردهاند؛ ولي زهي پستي و جهالت! چه اميرکبير تا ابد زنده و جاويد است؛ زيرا کمترين آثار اين مرد بزرگ، مدرسه دارالفنون و … است که نه تنها پس از مرگ وي تا به امروز با عفريت ناداني مبارزه ميکند و تا تاريخ بشر برجاست در کشور ايران افرادي جوان و آزاديخواه و مستقل، تربيت مينمايد که نسل نانجيبِ نادانان، مغرضان و وطنفروشان را قويترين حربه و بزرگترين آسيب است. کنت دو گوبينو يک سال پس از شهادت اميرکبير به شيل مينويسد: “اينک تاريخ مرگ جنايتآميز اميرکبير است که يک سال پيش اتفاق افتاده و چيزي ميخواهم به عرض برسانم، اينست که برخلاف آن چه ما در فرانکفورت ميگویيم و تصور کردهايم که در آسيا مردان بزرگ کمياب هستند، اشتباه مي کنيم.”
پايان زندگاني هر کس به مرگ اوست
جز مرد حق که مرگ وي آغاز دفتر است
و مشروطيت پايهريزی میشود.
پینوشتها:
(۱)مقالات مرحوم «اديبالممالک فراهانی» در روزنامه (اديب) که در خراسان منتشر میشد (۲)تاريخ روابط سياسی ايران و انگليس (۳)اسناد وزارت خارجهی انگليس جلد ۱۴۶ از حقوقبگيران انگليس در ايران (۴)تاريخ اجتماعی و اداری دورهی قاجار صص ۹۶و ۹۷ (۵)حقوقبگيران انگليس در ايران صص ۲۳۸ـ۲۳۵ (۶)اسناد وزارت امور خارجه انگليس ۱۵۰/۶۰ F.D (7)تاريخ قاجار، «واتسون» (۸)حقوقبگيران انگليس در ايران (۹)معاهدات و اسناد سياسی جلد دهم (۱۰)تاريخ قاجاريه تاليف «عبداله مستوفی» (۱۱)سياستگران دوره قاجار، «خان ملک» (۱۲)مجله (خواندنيها) شماره ۱۷ سال ۲۸ دکتر «باستانی پاريزی» (۱۳)اسناد سياسی وزارت خارجه انگليس مجموعه ۱۴۵/۶۰ (۱۴)اسناد سياسی وزارت خارجه انگليس مجموعه ۱۴۶/۶۰ (۱۵)تاريخ قاجاريه، «ميرزااحمد وقايعنگار» (۱۶)سياستگران دوره قاجار ص ۴۵