زهرا صمدی
آرام پشت پرچین خاطرات
یا که در شبی، ماهی، پشت ابری فرو ریخته
چهرهای خستهتر از همیشه
ولی لبانی به سان پسته خندان
آمد و در کنارم نشست. جان مادر
ناگاه آرام گرفت تن خستهام از گرمی دستانش
فارغ از هیاهوی زمانه
به ناگاه از خواب پریدم.
آری! آری! مگر در خواب و خیالم مادر عزیزتر از جانم،
گذری کند تا ببیند اوضاع و احوالم
لبخند بیفروغ مادر
لبخند روی لبانت را مادر چه ماندگار آفرید خداوند!
و اخمهایت را گذرا به سان رودی جاری
که صبحگاه خلوتی از میان جاده تنهایی من گذشت
و گم شد تا ناکجاآباد
مرا ببر به گذشتههای دور تا غرق شوم در جملات قشنگت
غمخوار من بودی مادرم!
مرا نجاتم دادی از گیسوان سیاه شب
قایق شکسته مرا چه خوش به دریا رساندی مادرم!
لمس وجودت برایم چه زود گذشت مادرم!
دلتنگ مادر
سینهام پر حرف، حرفهایم پر درد
عمری که سوخت با زخمهای عمیق
امشب برو عقل، در سرزمین دگر
میخواهم دیوانه شوم، دیوانه خندههای مادر.
مادرم مثل مسافری پای در خیابان بیانتها گذاشت
مادر! زمانه بیتو سرد و وهم انگیز است
مادرم نیمههای شب با زمزمههای آهنگین تو، زندگی کردم
خواب شیرینی دیدم، تعبیر شیرینیاش تو بودی مادر!
خواب دریایی بیکران دیدم، تعبیر رنگش تو بودی مادر!
خواب دیدار با تو ای مادرم،
فریادهای دریاب! دریاب! من، مادرم!
مادرم! خانهات سرد و غمانگیز شده
آسمانش بیمه و خورشید شده
و ستارگانش بیفروغ
و اما مادرم، درونم بسیار تاریک است.
دلتنگ لبهای همیشه خندانت هستم،
که هیچ کجا نتوان یافت.
مادرم! تاب غم تو را ندارم دگر
لای موهایت شادمانه بچگیام را گم کردهام.