«مسعود» و «نخلک»

محمد حسامیان

باید در این آفتاب و شرجی آبادان نفس کشیده باشی، تا بهتر متوجه شوی که مسعود چه کرد! سراغش را از کودکان و نوجوانان همه‏ی روستاهای محروم در نخلستان‏های آبادان بگیرید! از شیخ‏ها و بزرگان همان روستاها نیز بپرسید.

هر چه کرد، بی‏صدا بود و بی‏هیچ بوق و کرنایی. اسم گروه کوچکش را گذاشته بود: “نخلک”! و چند دوست و آشنا، دور و نزدیک به او، تنهایش نگذاشتند، برای کاری بزرگ.

برای کودکان روستاهای آبادان، کتابخانه ساخت و آن‏ها را پر کرد از کتاب. مسابقه کتابخوانی برای‏شان بر پا می‏کرد و نقاشی و جایزه‏ای می‏داد و این‏ها بی ‏هیچ حمایت رسمی بود. فقط دوستان بودند و‌ باز هم بی‏صدا. از گمنام ‏ها تا نامدارانی هم چون «فرهاد حسن‏ زاده» عزیز که ارزش و تاثیر کار فرهنگی را برای کودکان محروم، بی‏هیچ تردیدی می‏دانستند و این فقط بخشی از فعالیت بی‏ مزد و بی‏ منت گروه نخلک بود.

اگر از «مسعود علامه‏زاده» نوشته‏ ام، نه چون پسرخاله بود و هم‏بازی قدیمی گل کوچیک‏ های تابستان‏ های داغ آبادان و به اشتراک گذاشتن کتاب داستان‏ های آن زمانی‏م ان با هم و خاطرات، بلکه ادای دِینی بود به شخصیت والای دلسوز فرهنگی او و نخلک‏اش، کسی که «آرش آب‏خو» عزیز، هنرمند و فرهیخته همشهری، او را “نخل دیرپای فرهنگ و هنر آبادان” نامید که فرو افتاد!

هزاران افسوس که رفت و امروز (بیست و نهم خردادماه هزار و چهارصد و دو) پیکر پاکش را به خاک سپردند! راهش پر رهرو و روحش در آرامش ابدی باد!

 

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *