غلامحسین خیّر
استقبالی که مردم از فیلمهای فارسی نشان دادند این توهم را ایجاد کرد که این آثار واقعا مقبول عامه و مقتضی اوضاع احوال است؛ حال آن که اگر استقبال مردم را از بعض فیلمهای غیر ایرانی، به خصوص فیلمهای برگردانده شده به زبان فارسی، به نظر آوریم، این نکته واضح میشود که اگر نمایشنامههای فارسی، عالیتر (و به قول گردانندگان چرخ غیر فنی سینمای ایران: سنگین و غیر قابل فهم برای مردم) نوشته شود، استقبال بیشتر خواهد دید. فقط بیان قابل فهم این فیلمهاست که مردم را به سوی خود میکشد؛ هم چنین چهرهها، حالات و صحنههای آشنا. در این فیلمها مردم خودشان را بر پرده سینما میبینند، کلام خودشان را میشنوند و وسایل زندگی خودشان را میبینند، کلام خودشان را میشنوند و وسایل زندگی خودشان را میبینند. ولی این استقبال دلیل آن نیست که مردم طالب مطالب دیگری، غیر از گول خوردن و فاحشه شدن یک دختر دهاتی، نباشند. به چه علت امروز هیچ یک از آثار نویسندگان ایرانی به اندازهی ترجمههای نارسای آثار خارجی استقبال نمیشود و چرا «صادق هدایت» بیش از همهی نویسندگان معاصر طرفدار یافت؟ چطور مردم میتوانند هنر بغرنج «گورکی» و «اشتاین بک» را بفهمند و دوست بدارند؟چطور مردم میتوانند نمایشنامههای خالی از دلقکبازی را بفهمند و چنان استقبال کنند که از هیچ نمایش غیر هنری (و بنا به تشخیص صاحبان سالنهای تاتر: نمایشهای مردم فهم) نمیکنند؟ در ادبیات چون تیپها قدم در صحنه بگذارند، کار بغرنج میشود؛ نویسنده میکوشد تا با گفتار و کردار قهرمانها، تیپها را نشان دهد و خواننده، اگر شعور کافی هنری نداشته باشد، نمیتواند تیپها را بشناسد و از گفتار و کردار آنها به کُنه روحشان راه یابد. پس چطور است که مردم آثر صادق هدایت را که سرا پا ترسیم تیپهاست، میپسندند و استقبال میکنند؟ اگر غذای ماکولی در مقابل گرسنگان قرار ندهند ایشان به همان غذای غیر ماکول قناعت میکنند. ولی این اشتها نباید کسانی را که مطبوعات را به خود منحصر میسازند، بفریبد و از احتیاجات واقعی مردم غافل سازد. میپذیرم که مردم نمیتوانند هر اثر بغرنجی را بفهمند؛ زیرا درک هنری مردم در حد آثاری است که تا به حال به وجود آوردهاند. ولی در عین حال شعور مردم را نیز نمیتوان انکار کرد. هم چنین نویسندگان ما، کسانی که معتقدند باید هنر را تا سطح فهم عمومی پایین آورد تا هنر برای مردم قابل فهم و اثر بخش گردد، از سرعت پیشرفت ذوق مردم میکاهند؛ زیرا با این روش سطح فهم هنری مردم اوج نمیگیرد. هنرمند، در عین این که تا حد مردم پایین میآید، باز باید از مردم فاصله داشته باشد؛ فاصلهای که برای مردم، پیمودن آن و رسیدن به حد هنرمند امکانپذیر باشد وگرنه آثار هنری در حکم گفت و شنید مطالبی است که گوینده و شنونده، هر دو از آن واقفاند. یک اثر هنری باید مطالبی را در وجود مردم رسوخ دهد که مردم خود، آنها را در نیافته باشند. هنرمند باید چیزی بیش از آن چه مردم عادی میتوانند به وجود آورند، بیافریند تا کاری غیر از جمعآوری انجام داده باشد. از طرفی اگر هنرمند، تا حد مردم پایین نیاید، هنر وی، مطرود و غیر قابل فهم است؛ اگر چه ممکن است سالها پس از مرگ هنرمند فهمیده شود و استقبال گردد. اشکالی ندارد که از یک اثر در هر عصری نکتهای تازه، علاوه بر نکات مکشوف آن، فهمیده شود؛ ولی روح کلی هر اثری در زمان پیدایش آن اثر باید قابل درک باشد. پس هنرمند از یک طرف لازم است که از مردم فاصله بگیرد و بالای سر مردم و چند قدم جلوتر قرار یابد و از طرف دیگر نباید از مردمی که خود برای ایشان کار میکند، دور گردد و مضامینی بپروراند که به کار مردم نیاید و یا به زبانی سخن بگوید که قابل فهم نباشد. ما از نویسندگان ایرانی انتظار نداریم که اگر مانند «بزرگ علوی» در کتاب (نامهها) پدری را نشان میدهند که دخترش را از دست داده است، چنان از عهده بر آیند که «داستایوسکی» در (آزردگان) توانسته است. در هر دو نوشته چنین پدری ترسیم شده است. اختلاف این دو ترسیم مساوی است با اختلاف رمان، در دو زبان روسی و فارسی. اما در (نامهها) نویسنده چون میخواهد مطلب را بپروراند، خواننده حق دارد انتظار دقت بیشتری را، که مقدور است، داشته باشد. مسلما اگر نامهها (صرف نظر از پیوند مطالب که قابل توجه است) سنگینتر و پختهتر نوشته میشد، خوانندگان باز هم این اثر را درک میکردند. علتی به نظر نمیرسد که نویسنده به موجب آن مطالب را بیش از دو سه بار تکرار کند، بدون آن که این تکرار مطلب احساس تازهای در خواننده بر انگیزد. میخواهم نتیجه بگیرم که کوتاهی سطح فهم خواننده، نباید بهانه و علت شتابزدگی و ضعف نویسنده باشد.
ادامه دارد