عارف قزوینی
خم دو طرّهی طرّار یار یکدله بین
به پای دل ز خمش صد هزار سلسله بین
از آن کمند خم اندر خمش نخواهد رست
دلم ز بیدلی این صبر و تاب و حوصله بین
نگر قیامت از سرو قد و قامت او
دو صد قیامت و آشوب و سوز و ولوله بین
مکان خال به دنبال چشم و ابروی یار
مکین چو نقطه ی بایی به مدّ بسمله بین
به غمزهی چشمش زد راه دل، سپرد به زلف
شریک دزد نظر کن، رفیق قافله بین
اگر اثر نکند آه دل، مپرس چرا
میان آه و اثر، صد هزار مرحله بین
لب و دهان ترا تهمتی به هیچ زدند
شکرشکن ز سخن، مشکلی مساله بین
اگر فروخته ام دین و دل به غمزهی یار
هزار سود ز سودای این معامله بین
به راه بادیهی عشق آی و “عارف” را
ضعیف و خسته و رنجور و پا پُر آبله بین