هما میرافشار
تو را قسم به حقیقت، تو را قسم به وفا
تو را قسم به محبت، تو را قسم به صفا
تو را به میكدهها، تو را به مستیِ می
تو را به زمزمهیِ جویبار و نالهی نی
تو را به چشمِ سیاهی كه مستی آموزد
تو را به آتشِ آهی كه خانمان سوزد
تو را قسم به دل و آرزو، به رسوایی
تو را به شعلهیِ عشق و تو را به شیدایی
تو را قسم به حریمِ مقدسِ مستی
تو را به شورِ جوانی، تو را به این هستی
تو را به گردشِ چشمی كه گفتگو دارد
تو را به سینهیِ تنگی كه آرزو دارد
تو را به قصهیِ لیلا و غصهیِ مجنون
تو را به لالهیِ صحرا، نشسته اندر خون
تو را به مریمِ خاموش و سوسنِ غمگین
تو را به حسرت فرهاد و نالهیِ شیرین
تو را به شمعِ شب افروزِ جمعِ سر مستان
تو را به قطرهیِ اشكِ چكیده در هجران
تو را قسم به غمِ عشق و آشناییها
دل چو شیشهیِ من مَشكن از جداییها