زیبایی شناسی معاصر در نثر فارسی

زیبایی شناسی معاصر در نثر فارسی

قسمت ششم

غلامحسین خیّر

تغییر کیفیت زیبایی شناسی دلیل نفی زیبایی شناسی نیست. هم چنین لزوم تغییر کیفیت فصاحت و بلاغت و بدیع و تنفر از شیوه گذشتگان‏، نباید موجب نفی این سه رکن نویسندگی گردد. در هیچ زبانی جملات و لغات، با همان ترکیب و معنای نخستین، به کار نمی‏رود. لغات بسیاری می‏شناسیم که معنایی را که در گذشته داشته‏اند از دست داده‏اند یا لغاتی که به کلی مهجور گردیده‏اند و در مقابل، لغات دیگری به وجود آمده‏اند. امروز معانی با تعبیراتی مشابه با تعبیرات «سعدی» و «نظامی» بیان نمی‏شود؛ امروز هیچ مویی به مار سیاه تشبیه نمی‏گردد. هم چنین در میان ملل مخالف ممکن است زیبایی شناسی همانند نباشد. ادبیات هر کشور، در درجه اول، زاییده ذوق آن ملت است و ممکن است مقتضی زیبایی شناسی سایر ملل نباشد مگر در زمینه‏ی مسایل مشترک بین ملل. هم چنین است در باره طبقات و بعد، درباره افراد مختلف.

از طرفی، نکات مشترکی در زیبایی شناسی افراد و طبقات و ملل در زمان‏های مختلف موجود بوده و هست زیرا بعض شرایط گذشته، به حال خود مانده و در میان مللو طبقات و افراد مشترک است. می‏توان چنین گفت که در هر شرایط زمانی و مکانی، استنباطی خاص، مقتضی آن شرایط، از تمام مسایل از جمله زیبایی شناسی، پدید می‏آید ولی غیر ممکن است که تمام شرایط گذشته تغییر کند؛ حتی اگر تمام شرایط اجتماعی و سیاسی و علمی و نظامی و غیر آن‏ها تغییر یابد، باز هم در سرزمین مشرق، آفتاب به شدت ده قرن پیش می‏تابد و در انگلستان هوا مه‏آلود است، هم چنان که هزار سال پیش بود.

همه می‏دانیم که شرایط زمانی و مکانی امروز ما، زیبایی شناسی قرن هفتم هجری را ایجاب نمی‏کند و به همین علت کسی انتظار ندارد که ذوق ملت، فصاحت و بلاغت و بدیع گذشته را به پسندد. اما اشکالی ندارد که فصاحت و بلاغت و بدیع، با رنگی تازه، جلوه‏گر شود. بنابراین ایراد من به نویسندگان معاصر، نباید دلیل میل بازگشت به شیوه قرون گذشته شمرده شود و عادلانه نیست که سفارش من، روی شکل جملات، به کهنه‏پرستی تعبیر شود. به علاوه، نامفهوم بودن و سستی جملات، از هم جداست. من قبول کردم که زیبایی شناسی طبقات و افراد مختلف، یکسان نیست. حال می‏گویم اگر در میان طبقات آشتی امکان ندارد، این امکان موجود است که افراد یک طبقه مفهومی همانند از هنر و زیبایی بیابند. نویسنده می‏تواند و باید به ایجاد این هماهنگی کمک کند. در این حال لازم است که خود، زیبایی شناسی طبقه‏ای را، که برای آن می‏نویسد، درک کند و همان زیبایی شناسی را، با در نظر گرفتن مقتضیاتش، تکامل دهد. و چون ذوق مردم ما پرورده نیست، باید پذیرفت که در لغات و جملات و تعبیرات، هدف نویسنده، قبول سطح ذوق عمومی نباید باشد؛ بلکه وظیفه نویسنده، رسایی بخشیدن به تعبیرات و شیرین‏تر کردن زبان است؛ بدون آن که از مقتضیات طبقاتی دور افتد و اشکال کار نیز در همین است.

نویسندگان ما کوششی را، که برای پرورش عمومی لازم است، به کار نمی‏برند؛ زیرا معتقدند باید زبان نویسنده، مردم فهم باشد. تاثر من از این است که نویسندگان ما مردم فهم بودن بیان را با سستی و نازیبایی جملات اشتباه کرده‏اند. درباره زبان عامیانه، شاید حق با کسانی است که تیپ‏ها را با بیان و اصطلاحات تیپ خودشان در صحنه وارد می‏کنند ولی اگر نویسنده هم، زبان یکی از آن‏ها را برای خود انتخاب کند، باید گفت که خود وی نیز از ایشان است؛ حال آن که نویسنده، قبل از همه چیز، نماینده نویسندگان و روشنفکران و زبان‏شناسان است. نویسنده حق دارد ما را با تیپ‏ها آشنا سازد. ولی در عین حال تنوع بیان، به اعتبار اختلاف تیپ‏ها، باید حفظ شود. اما اگر قبول کنیم که برای نمایاندن تیپ‏هاست که بیان‏های مختلف محاوره به کار می‏آید آن وقت مواردی هست که دو سیما (پرسناژ) چنان با هم اختلاف دارند که الزاما یکی مغلق و ادیبانه و دیگری عامیانه سخن می‏گوید و نیز تعابیرشان یکسره با هم تفاوت دارد. آیا همین اختلاف، میان نویسنده‏ای که از هر علمی اطلاعی دارد، با بعضی سیماها موجود نیست؟ زبان نویسنده، خود، زبان به خصوصی است که باید حفظ شود و این بیان است که می‏تواند زبان را تلطیف کند و کمال بخشد. به علاوه، در نوشتن بیان محاورات از زبان تیپ‏ها، باز هم نباید مقلد و نقال بود زیرا در این صورت، تیپ‎ها فقط خودشان را نشان می‏دهند؛ ولی ذوق مردم پرورش نمی‏یابد. ما می‏توانیم با همان تعبیرات و لغات و جملاتی که تیپ‏ها در محاوره عمومی به کار می‏برند، ایشان را در آثار خود معرفی کنیم. ولی در عین حال لازم نیست بی‏ذوقی ایشان را در تلفظ و انتخاب، تقلید کنیم. ما می‏توانیم در میان لغات و تعابیری که مثلا طوافان به کار می‎برند و در بین الحانی که می‏خوانند و اوزانی که برای جلب مشتری به لحن خود می‏دهند، آن را انتخاب کنیم که زیباتر و گویاتر است. حتی اگر ناسزاهای ایشان را می‏نویسیم باید در انتخاب آن، از نظر زیبایی و رسایی و لطف استعاره و ترسیم صفات (تیپیک) دقت کنیم و فقط با این دقت است که زبان عامیانه می‏تواند کافی‏ترین وسیله ترسیم باشد. در این حال جملاتی که از زبان تیپ‏ها بیان می‏کنیم برای ایشان غیر مانوس و غیر قابل فهم نیست؛ می‏فهمند و می‏پسندند و زیباترین لغات و تعبیرات خود را می‏شناسند و تقلید می‏کنند. با این روش است که نویسندگان می‏توانند ذوق‏ها را (بدون انحراف از مقتضیات و بدون تصرف در ذوق‎ها) چنان پرورش دهند که بتوانند بجای لغات (محمل، دلیجان، کجاوه،) که مقتضی چند قرن پیش بوده است، لغتی زیباتر از لغت (خودرو) به معنی اتومبیل بسازند و یا به کلی از لغت (اتومبیل) (که در تلفظ، برای زبان فرانسه مقتضی است) بی‏نیاز گردند؛ (اگر لغاتی که موافق طبع زبان نیست وارد زبانی می‏شود از آن جهت است که زبان، نتوانسته است لغت مناسبی برای آن مفهوم به وجود آورد) هم چنین می‏توانند بدون از دست دادن زبان تیپیک خود، زیباترین شکل همان زبان را به وجود آورند.

باید دریافت که زبان عامیانه چرا در ادبیات وارد شد و حال چه نقشی می‏تواند داشته باشد؟ به شرط آن که زبان عامیانه را از دو جهت در نظر آوریم؛ یکی تعبیرات و یکی بیان شکسته‏ی محاوره.

این زبان شاید اول بار به علت وسعت و توانایی بیان در ادبیات وارد شده باشد؛ زیرا مردم عامی، اصطلاحاتی برای بیان مفاهیم به وجود می‏آورند که از هر جهت گویا است، ولی چون عامیانه و گاهی مستهجن است، در گذشته در کتاب‏ها راه نمی‏یافت و نویسندگان تصور می‏کردند با به کار بردن آن‏ها از متانت نوشته‏ی خود خواهند کاست. در عین حال خود از ایجاد اصطلاحات ادیبانه‏تر یا عاجز بودند یا بیان‏شان در خور فهم مردم نبود و از وقتی که نویسندگان دانستند باید برای همان مردم عامی نوشت، لازم شد تا زبان همان مردم را وسیله‏ی بیان قرار دهند. زبان ادبیات قبل از آن زبان اشرافی بود.

بدین سان زبان عامیانه در ادبیات وارد شد. ولی اگر وسیله‏ای به منظور خاصی ساخته شود، دلیل آن نیست که استفاده‏های بیشتری از آن نشود؛ نویسندگان به زودی دریافتند که نه تنها از نقطه نظر انتقال مفهوم و سهل‏الفهم بودن نوشته، بلکه از نظر ترسیم سیماها، که از مهم‏ترین ارکان نویسندگی است، بهترین وسیله، همان زبان عامیانه است.

مواردی پیش می‏آید که یک جمله از زبان یک سیما، گذشته و حال و آینده و وضع زندگی و فکر و قیافه او را نشان می‏دهد و در این شیوه است که برای ترسیم کشیش «میریل» (از سیماهای کتاب بینوایان «ویکتور هوگو») به یک صد صفحه شرح و تفسیر احتیاج نداریم.

هیچ زبانی نیست که از دستور (گرامر) بی‏نیاز باشد. زبان بدون دستور، در هم ریخته و مغشوش است و نه تنها زیبا نیست، بلکه کار آموزش و پیشرفت ادبیات را مشکل و گاهی محال می‏سازد.

نویسندگان ما (آنان که هنر را بهتر از کهنه‏پرستان دریافته‏اند) چنان در محتوا غرق شده‏اند که شکل را تا حدی فراموش کرده‏اند.

در (نامه‏ها) به وضوح دیده می‏شود که نویسنده حتی در بند درستی جملات و لغات و ترکیبات و رعایت دستور زبان نبوده است.

ادامه دارد

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *