وزن های شعر فارسی

غلامحسین خیّر

(قسمت چهارم)

چنان که از این تاریخچه نتیجه می شود، تحول و تکامل در شکل و محتوای نظم، از شروع ادبیات بعد از اسلام تا قرن هشتم، بی انقطاع دوام داشته است و اگر در این زمان تکامل متوقف می ماند، به علت فساد ذوق هاست که آن نیز مولود شرایط اجتماعی است.

واضح است که نمی توان گفت شکل و محتوای اشعار فارسی تا آخرین حد تکامل پیش رفته و تکامل بیشتر آن خارج از امکان بوده است، تکامل پایان ندارد. تکامل چندین قرن منقطع و سپس در قرن چهاردهم دوباره آغاز می گردد و بار دیگر متوقف می ماند و از سال ۱۳۲۰ آخرین جنبش را شروع می کند. به این ترتیب میل تحول و تکامل در شکل و محتوای آثار هنری، نه تنها گناه نیست بلکه ضروری و مفید است.

مسلما روح «سعدی» آزرده نخواهد شد اگر ببیند آیندگان مضامین زیباتری را در قالبی زیباتر بیان می کنند، زیرا نوابغ ادبی گذشته، خود پیشروان تکامل و تحول بوده اند. اختلافی که در میان نثر گلستان با پاره یی از نثرهای هم زمان آن موجود است از اختلاف زبان عامیانه حال با پیچیده ترین نثر موجود، بیشتر است. همچنین اختلاف اوزان اشعار سعدی و اولین شعر فارسی.

بنابراین کسانی که تحول آثار هنری را تصویب نمی کنند هدف و روح هنر را درک نکرده اند؛ مقلدانی هستند که یک قدم بیش از گذشتگان نمی توانند بردارند، راهی را می روند که افتخار کشف آن با دیگران بوده است و دیگر بدان احتیاجی نیست.

در زمانی که گویندگان دو مساله عرفان و مذهب را مطرح می کردند و از عابد و عارف و محتسب و زرق و ریا و مردم فریبی سخن می گفتند این مسایل اصلی ترین و مترقی ترین مسایل روز بود، مسایلی بود که «حسین بن منصور حلاج» را بر دار کرد. حکومت وظیفه ی خود می دانست که از افکار مذهبی چنان حمایت کند که بیان افکار اصلاحی و انتقادی علیه مذهب مستلزم شهامت از جان گذشتن باشد. گفته شده است که «خیام» اشعار خود را منتشر می کرد و گوینده را مخفی می داشت و کسانی که بعد از وی در همان زمینه ها رباعی سرودند از ترس آثار خود را به نام خیام منتشر کردند.

عرفان همچنین عکس العمل مغزهای متفکر در مقابل پوچی عقاید مذهبی بود و چندان سر به باد داد که در زمان صفویه از خون صوفیان جوی ها روان شد. کشتن صوفیان محاکمه نداشت و جرم شناخته نمی شد. (قانون، لینچ در آمریکا) «مجلسی» فقیه بزرگ زمان صفویه «صوفی کش» لقب یافت و در افتخار کسب این لقب، رقیبان بسیاری به دست آورد. با این حال گویندگان مترقی زبان فرو نمی بستند و با همه ی بی قدرتی علیه تعصب و مفاسد زمان قیام می کردند؛ ولی بسیار خنده آور بود این که گفته های مترقی ایشان را در زمان هایی – که مسایل دیگری مطرح بود – تکرار کردند.

در قرن حاضر گویندگان با مطالبی مواجه بودند که از نظر زمان هم پایه ی مسایل مورد بحث در آثار گویندگان انقلابی گذشته بود. بنابراین امکان نداشت کسانی که به اجتماع فکر می کنند باز هم از این مسایل روز چشم فرو بندند و از بیان دردها و تمایلات مردم به نفع آنان که از وضع موجود رضایت کامل دارند، زبان کوتاه سازند.

تحول در محتوا آسان است. به محض تحصیل کمی آزادی، کسانی که از میان مردم برخاسته اند، مسلما تمایلات اطرافیان خود را بیان می کنند. به این ترتیب خود به خود تحول در محتوا امکان می یابد. اما تحول در شکل (جز در نثر) تنها با تحصیل آزادی و پیش آمدن مسایل جدید امکان پذیر نیست. البته با دیدن هواپیما در آسمان و اتومبیل بر روی خاک و برق در سیم، از برق و هواپیما گفتگو می شود و لغات شتر و محمل و کاروان و قافله سالار در بیان مقصود رسایی نشان نمی دهد و از بلاغت بیگانه می شود.(واضح است به همان علت که امروز پس از قرن ها انحطاط، ذوق کسی نمی تواند مثلا مانند «حافظ» لغات مرکب بسازد و هم چنین برای اتومبیل واژه ای به زیبایی “کاروان” ابداع کند. ادبیات تحول یافته نمی تواند در عرض ادبیات قرن هشتم قرار گیرد.) لیکن شکل خاص نظم به تکامل ذوق و هنر وابسته است. یک گوینده ی شعر فارسی تا از حد کمال ادبیات قرن هشتم فراتر نرود، نمی تواند وزن هایی زیباتر از وزن های قدیم برای شعر به وجود آورد. به همین علت تحول در شکل نظم فارسی با اشکال رو به رو شد. میل تحول بیش از علل ایجاب کننده بود و جنبه ی انقلاب داشت و هر انقلابی همراه با افراط است و به تدریج تعدیل می گردد.

ذوق های آزاد شده پس از قرن ها رکود و انحطاط، به جنگ ذوق های پرورده ی قرون گذشته رفتند و شکست خورده بازگشتند. عده ای حتی به گناه سوزاندن آثار گذشتگان، دامن آلودند؛ ولی در هر حال وزن های جدیدی که به وسیله ی گویندگان معاصر ابداع شد توفیقی حاصل نکرد.

قبل از هر چیز لازم بود دانسته شود که قالب های شعر فارسی باید تکامل یابد تا تحول؟ و در هر دو حال، هدف باید فقط “عوض کردن” باشد یا “تکامل به وسیله عوض کردن”؟ فقط در صورتی شناختن قالب های کهن می توانست ضروری و مقدمه ی کار نباشد که هدف “عوض کردن” باشد. واضح است که هدف جز در نزد عده ای بی مایه و افراطی و بی هدف “عوض کردن” نیست بلکه تکامل به وسیله عوض کردن است. مشتاقان تحول (اکثر نزدیک به تمام) در این میدان مسلح نیستند و بدون درک روح اوزان کهن با ذوق هایی جوان و تازه کار می خواهند، اوزانی به وجود آورند.

خوب، این قالب ها خوب است. بر قاعده ی عروض یا سیلاب و یا آهنگ های دیگری باشد؟ کسی نمی داند. نه سیلاب شناخته شده است نه عروض و نه چیزهای دیگر. به همین جهت عده ای به اشعار بی وزن پناه برده اند و چیزهایی می نویسند که همان نثر است. در نتیجه به این مطلب توجه شده است که نظم در هر حال باید آهنگ و وزن داشته باشد. ولی قافیه ضروری نیست. عده ای تصور می کنند که آهنگ کافی است که مثلا در یک کلمه باشد به عبارت دیگر، آهنگ مصارع، به آهنگ کلمات تبدیل گردد. ولی در عالم تشبیه، می توان پاره ای آهنگ های جاز آمریکایی را مثال آورد که: هر نت به تنهایی ممکن است خوش آیند باشد لیکن مجموعه ی آن، آهنگ بی سر و ته و گوش خراشی است.

بنابراین تنها آهنگ کلمات کافی نیست؛ بلکه در عین حال تمام کلمات مانند مجموعه کار یک دسته هنرمند تئاتر باید “هارمونی” داشته باشد مگر این که بگوییم هر مصرع تا حد یک کلمه کوتاه شود؛ این نیز خود وزن جدیدی است که مشمول تمام گفتار این مقال است و باید عرضه شود تا ببینیم نسبت به اوزان قدیم کمالی دارد یا نه.

کسانی می کوشند به نظم خود قالبی نو بدهند، در نتیجه چیزهای جالبی به وجود می آید. نثرهای غلط و مبهم که فهم آن گاهی اصولا ممکن نیست، نثرهایی هم چنان مبهم و نادرست که گاهی نیز دارای وزن، عروض و هم چنین گاهی قافیه دار است. نثرهایی که فقط قافیه دارد، نظم هایی در وزن های عروض، با این تفاوت که هر مصراع در وزنی نا متناجنس، با وزن مصارع دیگر ریخته شده است و گاه قافیه دارد و گاه ندارد… .

واضح است که هیچ یک از این اشکال، وزن جدید و مردم پسندی نیست و ابتکار و ابداع محسوب نمی شود و عمر طولانی ندارد. کسانی می گویند: “وزن های جدید هنوز مانوس نیست و به همین علت مورد پسند واقع نمی شود و مردمی که همان وزن های قدیمی را می پسندند، پس از چندی به وزن های جدید انس می گیرند.” اینان باید توجه کنند که هر شکل جدید اگر امتیازی بر اشکال قدیم خود داشته باشد، بی درنگ، جای خود را باز می کند. چنان که در مورد اشکال قدیم کوششی به کار نرفت تا این انس و آشنایی ایجاد گردد(مثال: اوزان رباعی) و سپس شکلی به وسیله ی مردم پذیرفته شود و اگر شکل جدید فاقد امتیاز باشد، هرگز دوام نخواهد یافت. مگر به مرور آن امتیاز به وجود آید، چنان که در مورد تندروی های تقریبا متروک و تعدیل شده ی نوآوران، به نظر می رسد.

بدوی ترین کشتی بخاری از کشتی بادبانی مفیدتر بود و گرنه جایی برای خود نمی یافت و اختراع آن به منظور ایجاد چیزی که پس از سالیان دراز شاید مفیدتر باشد نبود و چون اولین هواپیما (بال هایی که به انسان بسته می شد) با سقوط همراه بود و مورد احتیاج زمان هم نبود، نتوانست امتیازی نشان دهد و متروک ماند و می توان گفت ساختن آن فقط هوس بود. (تعجب در این است که گویندگان چنین اشعاری مدعی هنر برای مردم هستند. این عده بر خلاف تصور خود، از مردم، بیگانه و دورند. زبان ایشان مفهوم مردم نیست. همان ایرادی که بر «خاقانی شروانی» گرفته می شود، بر امثال «نیما یوشیج» نیز وارد است. چنان که اشاره شد، این عیب، گریبانگیر عده ای از نویسندگان نوآور نیز هست؛ به این معنی که افتخار درک و تفسیر نوشته های ایشان، با خود ایشان است. هر هنرمند، مترقی نوآور است؛ ولی هر نوآوری، مترقی نیست.)

کسانی که می گویند«این اشعار شاخه ی سوم ادبیات است، چیزی است نو، غیر از نظم و نثر»، همان بهتر که به دنبال شاخه ی سوم خود بروند؛ زیرا اگر به شهادت ساخته های خویش، به سرودن شعر نو، مدعی شوند، بی خبری خود را از ماهیت و هدف شعر نو، اثبات کرده اند.

 

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *