اعظم، مایکل مولر، سفارت آمریکا بازخوانی یک پرونده ۳۶ ساله!

امیر کاویان
در کشورهایی که غالبا پرونده های موسوم به “قتل های خاموش” برای افکار عمومی باز نمی شود، ناگزیر شایعات و روایت هایی منتشر می شود که در صحت و سقم آن می توان شک کرد. البته زمانی که مجموعه ای از همان اخبار موجود را در کنار اطلاعات تکمیلی قرار دهیم، بی تردید نگاه ما نسبت به پرونده ای که ناگفته باقی مانده و یا توسط حاکمیت تحریف گردیده، تغییر خواهد کرد.
ماجرای دوستی یک نظامی سفارت آمریکا در تهران با دختر ۲۳ ساله ای به نام “اعظم” که منتهی به قتل او توسط برادرش “عبدالناصر” شد، فقظ یکی از پرونده های معماانگیز و قدیمی است که از گشایش آن ۳۶ سال می گذرد. “مایکل ارنست مولر” رهبر واحد محافظان تفنگداران دریایی مستقر در سفارت آمریکا، اکنون در کشور خود زندگی خوبی دارد. از عبدالناصر برادر متعصب مقتول، هیچ رد پایی وجود ندارد. “اعظم” دختر دانشجوی رشته زبان انگلیسی دانشکده تربیت معلم که حامل یک جنین ۵ ماهه بود نيز، اکنون ۳۶ سال است که در زیر خروارها خاک آرمیده است.
***********************
آغاز ماجرا
وقتی در ۱۳ آبان ماه ۱۳۵۸ عده ای به ظاهر “دانشجو” به سفارت آمریکا در تهران حمله ور شدند و ۴۴۴ روز تعداد ۵۲ دیپلمات را به گروگان گرفتند، افکار عمومی که در تب این حادثه می سوخت، فقط به خواسته ی این دانشجویان و سرنوشت ۵۲ آمریکایی می اندیشید. هر چند این ماجرا منجر به بلوکه شدن ۱۳ میلیارد دلار دارایی دولت ایران در آمریکا شد؛ ضمن اين که پس از توافقنامه ی الجزایر که منجر به آزادی تمام گروگان‏ها شد، جیمی کارتر رییس جمهوری وقت ایالات متحده، دستور آزاد کردن فقط ۳ میلیارد دلار را داد و زیان مالی نيز متوجه منافع مردم ایران گردید؛ با این حال در آن جنجال‏های خبری، کسی به سرنوشت دختری فکر نمی کرد که در صورت عدم حمله به سفارت، می توانست سرنوشت دیگری پیدا کند.
ماجرا از زمانی کلید می خورد که “اعظم” برای تقویت زبان انگلیسی اش با خانواده ای آمریکایی آشنا شد. او که اهل بندر انزلی بود، در تهران و در خوابگاه دانشجویی زندگی می کرد. آشنایی با خانواده آمریکایی باعث می شود که اعظم در یک مهمانی با “مایکل مولر” آشنا و سپس دوست شود.
به هر ترتیب آشنایی اعظم با خانواده آمریکایی منجر به ورود او برای صرف غذا در رستوران سفارت و نزدیکی اش با مولر می شود. مدتی بعد از این روابط دختری ناشناس چندین بار به کمیته ۲/۹ مستقر در مسجد لاریجانی زنگ می زند و داستان باردار شدن اعظم را گزارش می دهد. به دنبال این تماس ها، ماموران کمیته به خوابگاه اعظم مراجعه می کنند اما نمی توانند او را پیدا کنند. در نهایت در روز ۱۶ آذر ۱۳۵۸ ماموران کمیته اعظم را با جوانی به اسم “مرتضی” در خیابان سعدی بازداشت می کنند. به دنبال این بازداشت، اعظم از مایکل مولر به جرم تجاوز و فریب او شکایت می کند. او مدعی می شود که اکنون باردار شده و اگر مولر به قول خود که ازدواج بوده، عمل کند، از شکایت صرف نظر خواهد کرد. اما بد شانسی اعظم این است که هنگام این شکایت مایکل مولر در اسارت عده ای دانشجو بوده و حتی دسترسی مقامات دولتی و قضایی به این نظامی آمریکایی نیز تقریبا غیر ممکن بوده است.
بعد از انتشار ماجرای غم انگیز اعظم فقط مجله جوانان در چند شماره در سال‏های ۵۸ و ۵۹ گزارشاتی در این مورد منتشر می کند. نکته تامل برانگیز این بود که وقتی در اوایل سال ۵۹ سردبیر جدید مجله که خودش یکی از آن دانشجویان اشغال کننده بود، جایگزین سردبیر قبلی می شود. دیگر هیچ خبری در مورد این پرونده نیز منتشر نمی شود!
****************************
زندگی خصوصی “اعظم”
یکی از نکات قابل توجه در سال ۱۳۵۸ این بود که نشریات مختلفی توسط افراد غیر حرفه ای منتشر می شد که خوراک اصلی آن‏ها انتشار مجموعه ای از شایعات و دروغ های مضحک همراه با مونتاژ عکس هايي از دوران سلطنت شاه و پدرش بود. گویی جامعه نیز به طرز جنون آمیزی از این لاطايلات لذت می برد. بدیهی است که در چنین فضایی، مساله‏ی اعظم و مرگ و زندگی یک جوان بی گناه در آن هیاهوی مسموم، گم شود.
اولین کسانی که از ماجرای اعظم مطلع می شوند، خانم “سوری” دوست اعظم و همسر خانم سوری بودند. همسر خانم سوری بلافاصله برای جلوگیری از آبروریزی دست به کار می شود و به اتفاق خانم سوری ترتیب آشنایی اعظم با فردی به نام “حسن” را می دهند. ظاهرا حسن می پذیرد تا با اعظم ازدواج کند و به این غايله خاتمه دهد.

در ایام نوروز ۱۳۵۹، اعظم برای دیدن خانواده اش راهی بندر انزلی می شود. در همان ایام عبدالناصر برادر اعظم نیز که دانشجوی دانشگاه سیستان و بلوچستان بوده به انزلی می آید. اعظم که تقریبا از جهت “حسن” خیالش آسوده بوده، ماجرای باردار بودنش را توسط حسن بیان می کند و می گوید که در صدد ازدواج با حسن می باشد. چند روز بعد عبدالناصر و خواهرش به تهران می آیند و حسن را در میدان رسالت ملاقات می کنند. در این دیدار بین عبدالناصر و حسن مشاجره و درگیری روی می دهد و سرانجام این دو با وساطت مردم جدا می شوند. اعظم به برادرش معترض می شود که چرا می خواهد نظر حسن را برگرداند و در نهایت می گوید که او توسط مایکل مولر و نه توسط حسن، باردار شده است. عبدالناصر به همين خاطر نزد حسن رفته و از او عذرخواهی می کند. روز بعد عبدالناصر و اعظم همراه با خانم سوری و همسرش، نزد حسن می روند تا تاریخ عقد را مشخص کنند. سرانجام روز عقد فرا می رسد. اعظم تقاضای ۵۰۰ هزار تومان مهریه می کند و این درخواست با مخالفت حسن مواجه می شود و کار به مشاجره می کشد. “مهدی” دوست حسن نیز با لحن توهین آمیزی با اعظم حرف می زند و در نهایت عقد بهم می خورد!
بی تردید اگر در آن روز این عقد انجام می شد سرنوشت اعظم و برادرش تغییر می کرد؛ اما ماجرا به سمت دیگری ادامه می یابد…. به سمتی غم انگیز و پر معما! بر اساس گزارشاتی که مجله جوانان در آن دوران منتشر کرده، عبدالناصر بقیه ماجرا را تعریف می کند. او می گوید: “بعد از انصراف حسن، به بهانه رساندن خواهرم به خوابگاه او را همراهی کردم، به خیابان رامسر رفتیم و از او خواستم کمی قدم بزنیم. بعد وارد خیابان ایرانشهر شدیم. ساعت ۵/۱۰ شب بود که وارد یک کوچه خلوت شدیم و من با خونسردی خواهرم را خفه کردم! سپس به کلانتری ۷ رفته و قضیه را تعریف کردم. من از قبل قصد کشتن اعظم را داشتم، به خاطر حفظ حیثیت خانوادگی ام و این که نطفه ننگین این جاسوس آمریکایی را از دامن خانواده ام پاک کنم، خواهرم را کشتم؛ این جاسوس باید اعدام شود!”
نقش ماموران و دانشجویان
اما این جاسوس – به قول عبدالناصر– نه تنها اعدام نشد بلکه محاکمه هم نشد. ( لطفا گزارش کامل را در شماره ۲۱ مجله کورش مطالعه نمایید)

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *