هم قسم
هما میرافشار
عزیز همقسم مگر، که مرگِ من تو را دگر، ز قلبِ من جدا کند
فدای چشمِ مستِ تو، اگر به راه عشقِ تو، خدا مرا فدا کند
ای نفسهایِ تو عاشق، ای تو خوبِ موندنی
زندهام با نفسِ تو، تو همیشه با منی
مثل شبنم رو پَرِ گل، منُ با خودت نگهدار
سینهتُ گهوارهای کن، برای این تنِ تبدار
زیر سقف عاشقیمون، عطر موهاتُ رها کن
یاسِ عاشقیتُ بگشا، منُ از خودم رها کن
ای نفسهایِ تو عاشق، ای تو خوبِ موندنی
زندهام با نفسِ تو، تو همیشه با منی
پیش تو رو سیاهم، تو بگذر از گناهم
ندامتُ تو دیدی، تو عالمِ نگاهم
تو خواستی، من نخواستم، با هم باشن دلامون
نشستی، من نشستم، به پایِ لحظههامون
تو بودی، من نبودم، دیوونه مثلِ مجنون
تو موندی، من نموندم، به پایِ عهد و پیمون
نمیشه باورِ من، کنارِ من نشستی
کسی که میپرستم، تو بودی و تو هستی
نمیشه باورِ من، هنوز به پام نشستی
چشماتُ رو بدیها، تو عاشقونه بستی
نمیشه باورِ من، که با تو من چه کردم
کی داشت خبر که یک روز، پیشِ تو بر میگردم
نه از آشنایان وفا دیدهام، نه در بادهنوشان صفا دیدهام
ز نامردمیها نرنجد دلم، که از چشمِ خود هم خطا دیدهام
به خاکسترِ دل نگیرند شرار، من از برقِ چشمی، بلا دیدهام
وفایِ تو را نازم اشکِ غم، که در دیده عمری تو را دیدهام
طبیبا مکن منعام از جامِ می، که دردِ درون را دوا دیدهام
حریم خدا شد چه شبها دلم، که خود را ز عالم جدا دیدهام
از آن رو نلغزد سرشکم ز چشم، که در قطرههایش خدا دیدهام
برو صاف شو تا خدا بین شوی، ببین من خدا را کجا دیدهام