دوست دارم تنها بمانم
بهناز حسامیان
میان این همه گلهای یاس،
دوست دارم تنها بمانم.
رو به روی آن دو چشمان سبز،
فقط صدای تو را شنیدن کافیست.
آهستهآهسته، میان هیاهوی زمان،
صدای تو را شنیدن کافیست.
میخواهم تنها بمانم، تنهای تنها!
با عطر گیسوانت، مست میشوم
وقتی به آن شانه میزنم،
دوست دارم چشمانم را ببندم و
در خیالت غرق شوم.
موهای خرمایی رنگت با تارهای پراکندهی سفید،
چه عطری! چه آرامشی!
میشود در عطر خیالِ به تو رسیدن پرواز کنم،
بالهایم را باز کرده و به سویت پر بکشم.
میخواهم تنها بمانم، تنهای تنها.
میخواهم در آغوش تو گم شوم،
و تو را غرقِ بوسه کنم،
دستانت را در دست گرفته،
روی چشمانم گذاشته،
ببوسمت، ببویمت.
یعنی می شود صورت پر مهر تو را بار دگر دید؟
آن نگاه و لبخند طلایی تو را؟
میخواهم تنها بمانم، فقط با تو.
تا تو قصه بگویی برایم.
از کودکی پر شورم بگویی.
از خود بگویی و از صبوریهایت،
از خندهها و گریههایت،
از عشق و از داشته ها و نداشته هایت،
از خاطرات تلخ و شیرینت،
از آسمان آبی و ابری،
از زمین سبز و خاکستری،
از صدای رودخانه و صدای پرت شدن سنگی به آب،
میخواهم تنها بمانم تنهای تنها، اما فقط با تو.
مااااااااااااااادرم! جان دلم! نور دیدهام! مااااااادرم.
آری! میخواهم با تو تنها بمانم.