مصدق گفت مبارزه باید ادامه پیدا کند
گفتگوی سردبیر کورش با خسرو سیف
امیر کاویان
آقاي «الهيار صالح» در اوايل دهه ۴۰، زماني که مسووليت مهمي نيز در جبهه ملي داشت، اعلام سياست (صبر و انتظار) در اين سازمان ميکند که با مخالفتهايي نيز مواجه ميشود. در اين مورد، در صورت امکان، بيشتر توضيح دهيد.
اين پرسش شما مربوط به سال ۱۳۴۲ ميشود که همه رهبران، مسوولان و مبارزان جبهه ملي در زندان بودند و مساله ۱۵ خرداد ۴۲ و تظاهراتي که به خشونت انجاميد که منجر به بازداشتهاي بيشتري گرديد. همين زمان بود که آقاي «همايون صنعتيزاده» از سوي شاه براي مذاکره با جبهه ملي تماس برقرار کرد (که به شرح و چگونگي آن در زمان ديگري به طور مفصل خواهم پرداخت). پس از آزادي رهبران جبهه ملي و تشکيل شورا از سوي آقاي الهيار صالح با توجه به شرايط حاکم، سياست (صبر و انتظار) مطرح شد که با مخالفت دانشجويان و نمايندگان احزاب ملي مواجه شد و تشکلهاي دانشجويي مخالفت خود را طي نامهاي براي آقاي دکتر «مصدق» ارسال و درخواست ارايه راهکار کردند و دکتر مصدق هم در پاسخ به دانشجويان، طي نامهاي به شوراي جبهه ملي نوشتند: “مبارزه بايد ادامه پيدا کند.” در اين زمينه، چندين نامه بين آقايان صالح، مهندس «حسيبي» و دکتر «آذر» رد و بدل شد که نتيجهاي در بر نداشت و آقاي دکتر مصدق در جهت ادامه مبارزه به آقاي «کاظمي» توصيه کردند که جبهه ملي سوم تشکيل شود. جبهه ملي سوم با حضور احزاب ملي (حزب ايران، حزب ملت ايران، حزب مردم ايران و جامعه سوسياليستها) تشکيل شد و در درون و برون مرز با اعلام موجوديت خود شروع به فعاليت کرد که پس از اندک زماني رهبران اين حزبها بازداشت و مانع هر نوع فعاليت آنها شدند که البته از سوي دانشجويان، وابستگان و هواداران اين احزاب در خارج از کشور، فعاليتها زير همين عنوان جبهه ملي سوم، هم چنان ادامه داشت.
گويا رهبران اصلي گروههاي چريکي که بعدا تشکيل ميشوند و به مبارزه مسلحانه روي ميآورند، قبلا با جبهه ملي همکاري ميکردند.
بلي؛ غالبا در جبهه ملي دوم بودند که در سال هاي ۴۲ و ۴۳ که سياست (صبر و انتظار) اعلام شد و راه مبارزه سياسي علني از سوي حاکميت بسته شد، ناچار از جبهه ملي بيرون ميآيند و دو سازمان چريکي با مشي مسلحانه تشکيل ميدهند. در سال ۴۳ گروهي که باورهاي ديني داشتند و از اعضاي نهضت آزادي بودند هم چون «حنيفنژاد»، «بديعزادگان»، «سعيد محسن» و تعداد ديگري هم در سال ۴۴ وارد فعاليتهاي مخفي مسلحانه تحت عنوان (مجاهدين خلق) شدند و گروه ديگري بودند که داراي افکار چپ بودند به رهبري «بيژن جزني» که از چپهاي مستقل و ملي بود (روابط بسيار خوبي هم با حزب ملت ايران داشت)، اين گروه به نام (فداييان خلق) ناميده ميشدند؛ البته بايد يادآور شوم حزب توده هم چند نفري دانشجو بين جوانها داشت که آنها با شخصي به نام «شهرياري» که مسوول حزب توده در داخل ايران بود، ارتباط داشتند و اين آقا هم با دبير حزب توده که مقيم خارج بود، ارتباط داشت و هم با ساواک. در حقيقت شهرياري مامور ساواک در حزب توده بود که با تيمسار «تيمور بختيار» هم در عراق ارتباط داشت. نهايتا پس از لو رفتن در خيابان پرچم (نزديک ميدان کندي، توحيد فعلي) ترور شد.
چه جرياني او را ترور کرد؟
فکر ميکنم خود دستگاه او را کشت. البته اين ماجرا پس از ترور تيمور بختيار بود که به اصطلاح مقام امينيتي ساواک در جريان اين مسايل بود.
اين دو سازماني که به سمت مبارزه مسلحانه رفتند تا سقوط حکومت شاه نيز توانستند به نوعي به حيات خود ادامه دهند و ظاهرا هم عوامل حکومت شاه و هم خارجيها را ترور ميکردند و هم کشته ميدادند.
تعداد زيادي از آنها کشته شدند و افرادي مانند «رجوي» و «خياباني» و … به حبس ابد محکوم شدند. اينها در سال ۵۷ آزاد شدند. سازماني نداشتند اما جوان بودند و اول انقلاب بود و مورد اقبال جوانها قرار گرفتند که اين عمل براي من تداعيکننده سال ۱۳۳۰ بود که پانايرانيستها اعلام موجوديت کردند و مورد توجه و حمايت جوانان در سراسر ايران قرار گرفت. به نحوي که در تمام مدارس به ويژه در تهران حضور فعال داشتند.
هزينه سالها مبارزه مسلحانهي اين گروهها از کدام منبع تامين ميشد؟
جا دارد نکتهاي را در اين جا بيان کنم. اوايل انقلاب با «دکتر مکري» که سفير دولت جمهوري اسلامي در شوروي بود، به نخستوزيري رفته بوديم؛ آن زمان دکتر «مصطفي چمران» وزير شده بود و برادرش «مهدي چمران» که آن موقع البته صورتش را اصلاح ميکرد و اين گونه نبود، او را مسوول (ساواما) در نخستوزيري گذاشته بودند. مهدي چمران ما را ديد و گفت که به موقع آمديد. روي ميزش تعداد زيادي کتاب بود. آنها را نشان داد و گفت که ما حدود ۷ تا ۸ کاميون حامل اين کتابها که چاپ شوروي است و از آن جا ميآمده است، گرفتهايم که ۳-۲ تاي آنها کتابهاي چاپ شدهي حزب توده بوده و بقيه هم کتابهاي مجاهدين خلق بوده است. اگر ميخواهيد اين کتابها را ببينيد، به کميته ميدان بهارستان برويد. نکته ديگر هم مربوط به زماني است که آقاي «احمد ميرفندرسکي» در دوران شاه، سفير ايران در شوروي بوده و ايشان در گفتگويي که در فرانسه داشته نقل ميکند که روزي از سوي «برژنف» صدر هيات رييسه اتحاد جماهير شوروي احضار ميشود. او به ميرفندرسکي ميگويد که پيامي دارم، شما آن را به اطلاع شاه برسانيد و بگوييد آقاي رجوي را اعدام نکند. ميرفندرسکي ميگويد که اين يک مساله داخلي است اما برژنف تاکيد ميکند: “حالا شما اين پيغام من را به ايشان اطلاع دهيد.” سفير ايران ميگويد که وقتي شرايط مهيا شد و به ايران رفتم پيام شما را ميرسانم، اما برژنف مي گويد که شما خيلي زود اين کار را انجام دهيد و ميگويم که هواپيما براي شما آماده کنند.
( برای مطالعه کامل این گفتگو به شماره ۴۳ نشریه کورش مراجعه فرمایید)