قسمت آخر
غلامحسین خیّر
اما در عصر حاضر، اگر هم لازم باشد موضوعی به علت وسعت زیاد در قالب رمان ریخته شود، فقط در صورتی جالب است که تکنیک نوول به کار رود. «تسوایک» در کتاب (ماجرای جوانی یک استاد) انحراف جنسی یک استاد دانشگاه را موضوع کتاب قرار داده؛ ولی ببینیم شکل کار وی چگونه است:
سرتاسر کتاب استنباطات و قضاوتها و حالات خصوصی یک آدم است که این آدم از لحاظ موضوع کتاب، کاملا فرعی و بیارزش و از نقطه نظر تکنیک نویسنده، قهرمان اول داستان است و داستان را از زبان خود بیان میکند. این آدم موفق میشود که در سرتاسر کتاب، خواننده را از قهرمانی که گویا قرار بوده است قهرمان اول داستان باشد، منصرف کند. این دانشجو در یک چهارم کتاب، شرح میدهد که چه طور شد که با پدرم به هم زدم و تصمیم گرفتم که درس بخوانم و در نتیجه با استاد رو به رو شوم. ربع دوم کتاب، صرف بیان تعجب دانشجو از حرکات استاد است. ربع سوم کتاب، شرح عشقبازی دانشجو با زن استاد است و در این قسمت هم استاد هیچ سهمی ندارد و در یک چهارم آخر کتاب، مطالب گوناگونی بیان میشود و ضمن آن، استاد به میدان می آید و در چند صحنه، نقش اصلی را به عهده میگیرد. این کتاب سرتاسر شرح وقایع فرعی و بیارزش است که فقط شوق قصهگویی و یا قصد به وجود آوردن مجلدی از یک قصه بسیار کوتاه، ممکن است موجد آن باشد. در این همه مطالب فرعی و غیر لازم، فقط در راه یک هدف، سعی به کار رفته که آن هم تحریک کنجکاوی خواننده است.
در ادبیات ما، نوولهایی دیده میشود که با همه کوتاهی، به همین شیوه نوشته شده است. ولی اگر شهوت پرگویی، نویسندهای را وا دارد تا داستانی را که میتواند موضوع یک نوول باشد، مثل «تسوایک» موضوع یک کتاب قرار دهد و خود را به شرح و بسط مفصل و کودکانه گرفتار کند؛ درباره این نوولهای خودمان که با تکنیک رمان است، چه باید گفت؟ جز این که در حقیقت داستان کوتاه هم در آن وجود نداشته و نویسنده کوشیده است تا با شرح و بسط وقایع فرعی و غیر لازم (شایسته روزنامهنویسی) حداقل، نوولی به وجود آورد.
برای من قابل قبول نیست که در یک نوشتهی ده صفحهای، سه صفحه صرف توصیف باران شود (چنان که در نوولی دیدم) و اگر «جک لندن» در چند داستان خود به این شیوه میگراید از آن جهت است که قصد وی فقط شرح همان باران یا توفان است؛ که این خود موضوعی برای یک نوشته است و هم چنین «جک لندن» به منظور امرار معاش، توجه خاصی هم به سرگرم کردن خوانندگان دارد و در این قسمت از نوشتههایش، اگر ما بتوانیم او را نویسندهای چیره دست بدانیم، دیگر حق نداریم او را عالیقدر هم بشناسیم. اما همین نویسنده، در (سپید دندان)، اگر در حدود چهل صفحه (از ترجمه فارسی آن را) به شرح یک داستان کاملا فرعی و پر هیجان اختصاص میدهد و گرگها را به جان دو مسافر میافکند، بدون این که با این دو مسافر کاری داشته باشد، دیگر از آن جهت نیست که خواننده را سرگرم بدارد، ولی موفق میشود؛ ضمن این مقدمه پر هیجان، تا حد امکان انزجار خواننده را علیه گرگها بر انگیزد؛ آن گاه خواننده را به دنبال یکی از همین گرگهای منفور میکشاند و او را مجبور میکند که به خاطر این گرگ وحشی که اکنون مورد ترحم خواننده واقع شده است، انسان را مورد تنفر قرار دهد؛ همان انسانی که به خاطر وی، در آغاز داستان، گرگ را منفور جلوه میدهد. با همین مقدمه، «جک لندن» توانسته است یک مجرم را تبرئه کند و اصل تربیت را نشان دهد و با توفیق در خاطر خواننده بنشاند.
اما در کتاب (ماجرای جوانی یک استاد) چنین هدف و نتیجهای دیده نمیشود و این همان لغزشی است که در (چشمهایش) دامنگیر «بزرگ علوی» شده. در این کتاب نویسنده، به منظور تحریک کنجکاوی، خواننده را مجبور میکند که با خواندن پنجاه صفحه آغاز داستان، وقت خود را تلف نکند. در این پنجاه صفحه ما فقط شرح کنجکاوی یک آدم فرعی را، به چشمهای یک تصویر میخوانیم و این که چه شد تا صاحب چشمها حاضر شد داستان تصویر را بگوید و بعد هم معلوم میشود که همین تابلوی مورد بحث نقشی در داستان ندارد. این قسمت از کتاب شرح و بسط کودکانهای است که از یک نویسنده خوب (اگر عقیده داشته باشد که برای کتاب خوانها کتاب مینویسد) پسندیده نیست. صاحب چشمها نخست حاضر نمیشود سرگذشتش را بگوید. به او اصرار میشود. وعده به ملاقات بعدی میدهد. دفعهی دیگر هم چنان به تعارف متوسل میشود و بالاخره راضی میشود که بگوید و بعد معلوم میشود که نقش تابلو فقط این است که موجب آشنایی یک آدم فرعی با یک آدم اصلی میشود که این آشنایی خود هیچ گونه ارزش تکنیکی ندارد و مورد لزوم نیست. مگر از این جهت که صاحب چشمها بهانهیی، برای شرح داستان خود، پیدا کند. چه اشکالی دارد که این فصل از کتاب برداشته شود و صاحب چشمها داستان را برای خواننده بگوید؟ فقط میل به تحریک کنجکاوی خواننده، نویسنده را بر آن داشته است تا کتاب خوب خود را به یک آرایش کودکانه بیالاید. اصولا این گونه انتریکها، که به نظر من باید انتریک کاذب شمرده شود، آن گاه به کار می رود که کار اصلی فاقد انتریک باشد. مثل بسیاری از انتریکهای بسیاری از فیلمهای خارجی از قبیل به هم خوردن ناگهانی پنجره و عبور یک گربه سیاه و یک رگبار ناگهانی… همین نویسنده، نوولهای فراوانی هم نوشته است.
مقایسه کتاب چشمهایش با نوولهای وی، ما را مطمئن میکند که تکنیک رمان از نظر او تنها فرقی که با تکنیک نوول دارد این است که در رمان باید با شرح و بسط زیاد، به هر شکلی که باشد، بر حجم داستان افزود. ولی «جان اشتاین بک» در هشتصد صفحه کتاب (خوشههای خشم) چنین نکرده است. خوشههای خشم از نظر فشردگی تا حدی میتواند نوول محسوب شود و جز در چند مورد که نویسنده مباحثات مفصلی را از زبان قهرمانهای داستان پیش میکشد، کمتر از تکنیک نوول دور میگردد. به علاوه در آن مباحثات، هدفی بوده است که نویسنده را تبرئه میکند. کشیشی که در آغاز کتاب، ضمن یک بحث مطول، عقایدی در خور یک کشیش مسیحی، بیان میدارد، همان کسی است که در پایان داستان اعتصاب کارگران فریبخورده را رهبری میکند. اگر آن مباحثات آغاز داستان نباشد این رهبری اعتصاب ارزش ندارد.
بر خلاف «بزرگ علوی»، «صادق هدایت» در کتاب (حاجی آقا)، با نخستین جملهی کتاب، خواننده را در محیط اصلی داستان وارد میکند و آن چه میگوید از موضوع اصلی، کمترین انحرافی ندارد. (حاجی آقا) یک نوول وسیع است؛ ولی کار «تسوایک» و «بزرگ علوی»، که از آنها نام بردم، داستان کوتاهی است که، با استفاده از شیوهی روزنامه نگاری، حجمی یافته است. تکنیک رمان در آغاز مستلزم شرح و بسط غیر لازم نیز بوده است؛ ولی خوانندگان امروز، فقط در صورتی حاضر به خواندن رمانهای مطولاند که آن رمان، حداقل از نظر تکنیک، یک نوول وسیع باشد. چنان باید نوشت که حذف یک لغت ، هدف اصلی نویسنده را به خطر افکند. در این حال، سرنوشت نوولهایی که به تکنیک کهنه شدهی رمانهای مطول نوشته میشود و ما نظایر آن را در ادبیات خود فراوان میبینیم، معلوم است.
پایان