حالم بهم می خورد!

از مجموعه داستان

(نامه هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد)

ليلا حساميان

سلام دلبندم؛

سال نو مبارک. انشالله که خوب باشی و اوقاتت را به خوبی بگذرانی. برای سال نو خانه تکانی کردی؟ خريد، چه؟ من که با تميز کردن خانه مخالف نيستم اما اين که  بخواهم به خاطر خانه تکانی و کار خانه خودم را خفه کنم، هرگز! تا آن جا که وقت و قدرتم اجازه دهد، انجام خواهم داد. تميز کردن خانه که مختص عيد نيست.

آدم ها عادت کرده اند عيد که شد وسايل خانه شان را شخم بزنند و کلی از وسايل خود را به طرز زشت و ناپسندی دور بريزند. همان وسايلی که برای استفاده بعضی ها مناسب است  اما به طرز کريهی آن ها را کنار سطل های کثيف و بوگندوی  سرکوچه هاي شان می اندازند که شخص با آبرو و نيازمند ديگری، روی و رغبت آن را نمی کند تا آن وسايل را بردارد و به خانه اش ببرد و استفاده کند. بعضی از افرادی که آن ها را بر می دارند اغلب اعتياد دارند، آن ها را به بازار خاصی برده و می فروشند تا خرج دودشان درآيد. واقعا متاسفم. اين مواقع حالم بهم می خورد.

مدتی جای جای شهر يک بنر گوشه ديواری چسبانده بودند و رويش نوشته بودند: “ديوار مهربانی”. با اين شعار که هرچه لازم داری بردار هر چه لازم نداری بگذار. با چند گل ميخ برای آويزان کردن رخت و لباس. نمی دانی چه صحنه ی وقيحی بود. انگار ديوار اتاق پشتی  خانه های قديمی، خانه هايي که يک سالن پذيرايي داشت که به آن مهمانخانه هم می گفتند و يک اتاق نشيمن و اتاقی که به آن اغلب اتاق پشتی گفته می شد و پر بود از کمد و زيررختخوابی و جارختی و … وهميشه شلوغ ترين اتاق خانه محسوب می شد. قديم ها که مثل الان نبود که هر بچه يک اتاق خواب داشته باشد با وسايل اختصاصی. قبلا ها يک خانه بود با همان ويژگی که گفتم با چند بچه که با پدر و مادر و گاهی هم با يک پدر بزرگ يا مادر بزرگ با هم زندگی می کردند. خيلی هم خوب و خوش بودند. بگذريم، داشتم از ديوار کذايي مهربانی می گفتم. هر چه دلت می خواست لباس کهنه و پاره و چرک حتی شورت مامان دوز از جا رختی آن  ديوارآويزان کرده بودند. پايين آن ديوار هم پر بود از کفش و صندل و کيف. واقعا حالم بهم می خورد. فکر می کنی از اين ديوار به ظاهر مهربانی، مهربانی به کسی رسيد؟! ابدا! باز هم خرج دود شد و يا بعضی فروشنده های لباس های دست دوم،  آن ها را بلند کردند و بردند. آخر اين چه مهربانی است؟! می خواهی حالم بهم نخورد؟!

آدم ها وسايل شان به جان شان بسته است. انگار به جان شان دوخته شده و می خواهند آن ها را با خود به گور ببرند. اما هم چنان که بوی عيد می آيد، بوی ولخرجی هم می پيچد. عادت حال بهم زنی که اغلب اين آدم ها دارند اين است که وسايل نيمدارشان را دور انداخته و حتما نوی آن را تهيه می کنند. به جنبه اسراف و زياده روی در اين کار که نگاه نکنيم چند نفر را می شناسی که وسايل نيمدار را خود باز هم استفاده کنند و سر عيد که شد وسيله نو برای ديگری که نياز دارد بخرند؟!  آدم های بدی هستيم. بد و حال بهم زن. کاش تو بد نباشی. مهربان و منصف باشی.

گاهی دلم برای مردها می سوزد همان ها که مثل خر بارکش کار می کنند تا برای زندگی شان پول درآورند؛ بعد همسرشان را می بينم که به راحتی آب خوردن آن پول را به باد می دهند. درست است که پول برای خرج کردن است اما خرج کردن هم آدابی دارد. در پول به باد دادن بعضی خانم ها نمره اول هستند. همين خانم ها تمام طول سال بيشتر از هر جايي به آرايشگاه ها و سالن های بکشو خوشگلم کن می روند. اسفند که می شود ديگر در همين سالن ها جای سوزن انداختن نيست. شنيده ام که از ۵ صبح تا ۱۲ يا يک شب يکسره اين سالن ها آماده خدمت هستند. خانم ها از ناخن پا تا موی سر خود را می سازند. ديگر هنرپيشه های جلف سريال های آبکی ترکيه بايد به اين ها سلام کنند!  حالم بهم می خورد از اين همه زياده روی. آخر عزيز من، هر چيزی اندازه ای دارد. همين ها را می بينی که تا سر حد خفه کردن بيشتر از سرويس کردن يک ماشين، خرج بزک خود کرده اند، وقتی بيرون از خانه می آيند برای چند لحظه هم که شده روسری خود را پس می زنند، آخر حيف شان می آيد موی رنگ کرده شان را ففط دخترخاله های شان بينند! باور کن منظورم کشف حجاب  نيست. منظورم عقده و کسر شخصيت اين همنوعان منست که اين قد ديدشان کوتاه است. آخر يک لحظه پس زدن که کشف حجاب نيست، به نمايش گذاشتن است. من متاسف شده و حالم بهم می خورد. يادت نرود همه اين گونه نيستند. اما تو اگر پسر هستی فرزندم حواست باشد از اين همسرهای عقده ای انتخاب نکنی. اگر هم دختر هستی فرزندم، اين قدر عقده ای نباش. اگر اعتماد به نفس داشته باشی، اگر کسر شخصيت نداشته باشی و در يک کلام اگر صاحب خرد باشی هيچ گاه اين گونه نخواهی بود. جسارت داشتن خوب است اما همراه با خرد.

اين يادت باشد عزيزم. بعضی روی ها زيباست احتياج به هيچ مشاطه و بزکی ندارد اما بعضی ها خود را می کُشند تا زيبا شوند اما زيبا نمی شوند. حال بهم زن می شوند. خوب اين چه کار بيهوده ای است؟ ظاهربينی افراد مرا دق می دهد آخر. فرزند نازنينم اگر تو نيز ظاهر بين هستی بهتر است بروی به جهنم و همان جا بمانی. اگر ظاهر پرست هم هستی برو به درک! به ظاهرت آن قدر اهميت بده که معقول است، همين بس است. عزيزکم وقتی در اطراف مان، در نزديکی مان، آدم هايي هست که نمی توانند غذای خوبی بخورند، نمی توانند داروی دردشان را بخرند، تو چگونه می توانی خرج های بيهوده کنی؟ چگونه می توانی هر سال وسايل نيمدارت را بريزی سر کوچه و بری نوی آن ها را تهيه کنی؟ انصاف نيست. از انسانيت به دور است. کسی را می شناسم که سالی يک بار مبلمان خانه را عوض می کردند و مستاجر هم بودند. آيا واقعا عمر مفيد يک دست مبل يکسال است؟! نه. آن ها اين کار را می کردند که از بقيه فاميل عتيقه شان عقب نيافتند. خدايا مرا از دست اين بندگانت نجات بخش. حالم دارد ازشان بهم می خورد.

عزيزم اگر می خواهی وسايل خانه ات را عوض کنی، عوض کن مبارکت باشد اما بهتر اين است که ابتدا ببينی آيا عمر مفيد وسايلت سر آمده يا نه. بعد به اطرافيانت نظر کنی آيا آن ها نياز واجب تر از تو ندارند و دستشان خالی نيست؟ يا مستاجر هستند و نزديک دوره ی سر آمدن اجاره شان آمده و نياز دارند به وامی که اضافه شود به پول پيش خانه شان؟ و هزار و يک درد بي درمان ديگر. بعد هم بهتر اين است که قبل از سر آمدن عمر مفيد وسيله ات، نوی وسيله ای را برای کسی که نياز دارد، تهيه کنی. باور کن لذت بخش است اين کار. حال بهم زن هم نيست. باور کن نمی ميری اگر مثلا از همان وسيله های نيمدارت استفاده کنی.

من يک خصيصه بد ديگر هم دارم. از کمدی ويترينی که بهش بوفه می گويند حالم بهم می خورد. همان ها که پرش می کنند از ظرف های گرانقيمتی که فقط به درد پز دادن می خورد. اغلب زيبايي هم ندارد شايد هم من بد سليقه ام. بعضی خانه ها که می روی عين سمساری قدم به قدم ظرفی روی پايه ای است. وقتی آنجاها می روم بايد مواظب باشم آهسته بروم، آهسته بيايم که نه اين که گربه شاخم نزند بلکه به اين دليل که پر لباس و کيف دستی ام به ظروف عتيقه نخورد و نيافتد. با استرس می روم، خيس عرق بر می گردم. کلی انرژی صرف می شود. تازه می شنوم که برای تزيين همين خانه هاي شان طراح داخلی گرفته اند و از قواعد فنگ شو، خنگ شو، منگ شو و نمی دانم چی چی شويي هم بهره برده اند. بابا جمع کنيد بساط تان را. حالم را بهم زديد. واه واه واه اصلا می دانی مشکل چيست؟ همه اين ها نيکوست. اين من هستم که مشکل دارم. من بد و عجيبم. حال اين ها بايد از من بهم بخورد. من چه حقی دارم که حالم از اين جماعت دارای کمالات بهم بخورد؟! دلبندم تو سعی کن خوب باشی و حال بهم زن نباشی.

با تمام اين اوصاف سال نو شد. پارسال سال اسب بود. مثل اسب تاختيم و به هيچ جا نرسيديم. بعضی ها هم ناجوانمردانه روی مغز و اعصاب و روان مان چهار نعل تاختند. روی احساسات مان هم يورتمه رفتند. با خستگی و کوفتگی يهو سال نو شد و تلپی افتاديم توی سال ميمون. خدا رحم کند. يعنی اوضاع مان در سال نو چه خواهد بود؟ يعنی عين ميمون شده و از هم تقليد می کنيم؟! وای خدای من چه شود؟! اسب بوديم، اسب بودند، آن شد. ميمون باشيم، ميمون باشند، چه خواهد شد؟! وقتی لياقت آدم بودن و انسان شدن و انسان ماندن را نداشته باشيم، همين است ديگر. در هر حال اگر خواستی ميمون باشی، ميمون خوبی باش و از ميمون خوبی تقليد کن. بچه که بودم، اين جمله رايج بود، در لج در آوردن های بچه گانه که: “تقليد کار ميمونه، ميمون جزو حيوونه، بي تربيت فراوونه!” حال ديگر بچه نيستم. اين جمله را ديگر نشنيده ام کسی بخواند اما ميمون هم چنان جزو حيوانات است و تقليد کار خوبی نيست و بی تربيت نيز هم چنان فراوان است. خدا کند که تو با تربيت باشی و حال من و پدرت را بهم نزنی.

آری فرزندم همان طور که گفتم سال نو شد با وجودی که بعضی سين های سفره های هفت سين بعضی ها کم بود. اصلا مهم نيست سين سفره ات ناقص باشد. مهم اين است که سين سلامت عقل و جانت سرجايش باشد. روانت سلامت باشد که هم در اين وانفسای دنيا خوب گذران کنی و هم اطرافيانت را آزار ندهی. آزار اطرافيان از عدم سلامت روان ناشی می شود. اميدوارم که سلامت روان داشته باشی تا حال مرا بهم نزنی. اگر آدم ها ياد می گرفتند به شادی روان يکديگر بيانديشند و می دانستند که دور يا نزديک زمانی خود نيز شادروان خواهند شد، اين قدر به جان يکديگر نمی تاختند. اَه! باز هم حالم بهم خورد. نترس ويار ندارم. زيرا نمی خواهم تو را به دنيا بياورم. حالم از اين اوضاع، از اين احوالات دارد بهم می خورد.

نمی دانم چرا اين قدر حرف زدم با اين که کله گنجشکی هم نخورده بودم! برايم نامه بنويس. از خودت و نظراتت  بگو. نامه های قبلی را باز بخوان و برای خود نگه دار. اما آن ها را از جلوی چشم آدم های فضول باشی، دور نگه دار. حوصله حرف های بي خود و طعنه و کنايه هاي شان را ندارم. به حرف من با فرزندم هم کار دارند. جماعت بيکار و بی خاصيت. بروند به قعر جهنم. حالم از آن ها هم بهم می خورد. تا بيشتر از اين حالم بهم نخورده، بروم. بسيار می بوسمت و به خدا می سپارمت. فدايت: مادرت.

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *