مهدی جدیدی
سفرهایی که با چشم ترت کردم
مرا تا سقف خیس آسمان راند
در آن جا قطرهای گشتم که روزی
میان سیل اشکت بینشان ماند
در آن سیل هجومآمیز احساس
ستارههای شب را تار دیدم
در آن سبزینهی نمناک و مرطوب
تو را من در لباس یار دیدم
مرا چرخاند عطر جانفزای دامنت انگار
که گلها در دلم صد بار رقصیدند.
به حالی رفت جان من که سر تا پا
وجودم را همه دلداده و دیوانه میدیدند
چه حالی بود حال سرخوشی با تو
مرا تا اوج حسی آشنا میبرد
هر آن چه که شنیدی و شنیدم من
دلم را تا نسیم کبریا میبرد
خدا خود این نسیم عشق را از چشم تو
ارزانی چشم و دل و احساس من کرد
نمیرد هرگز این حس خدایی که
تو را عطر غریب جانفزای یاس من کرد