بهناز حسامیان
گلدان خانهی من گل داده است
بهار دیر به خانه و کاشانه اش سر زده
نوید از خبری شاد میدهد
انگار زمانه را خواب برده است
خودنمایی میکند با رنگ رخسار خود به من
و من خیره مانده به رقص او زیر باران
نزدیکش میروم
نفس در سینه حبس میکنم
مبادا صدای نفسام او را بترساند
گل صورتیام میگوید به من: “تو کجایی؟ من کجا؟
عمر یک روزهی من، ترس ندارد به خدا
دوباره غنچه دهم باز شوم، ناز شوم
دلت پر ز امید کنم
تا تو لبخند به لب، مرا ناز کنی، آب دهی، عشق کنی.”
آری گلدان خانه ی من گل داده است
گلدان خانه ی من امید را بی بهانه هدیه داده است
و من سرشار از عشق و مهر به قطره های باران مینگرم
و لبخند بر لب به انتظار فردایی بهاری،
گل گلدانام را نوازش میکنم
آری! آری! گلدان خانه ی من گل داده است.