آدم باش!

از مجموعه داستان

(نامه هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد)

ليلا حساميان

سلام دردانه ام.

تو خوبی؟ حال مرا نپرس، چون نمی توانم حقيقت را بگويم. می دانم تو آن قدر باهوش هستی که خود بعد از اتمام نامه، حال مرا خواهی دانست. فقط خدا را هزار بار نه، بلکه در هر لحظه، شکر می گويم که تو نيستی؛ تو نيستی که ببينی من و پدرت چه حالی داريم.

با اوضاع خود چگونه سر می کنی؟ با افرادی که در اطرافت زندگی می کنند چگونه ای؟ آن ها با تو چگونه اند؟ حواست باشد هر سلامی را پاسخ گويي، هر نگاه محبت آميزی را که صادقانه باشد بی جواب نگذاری و هر کلام بی ريايي را جوابی در خور دهی. اما نگاه های محبت آميز دروغين را، همان ها که وقتی با تو کار دارند، نگاه شان تغيير می کند، جواب ندهی. کلام زبان بازان متقلب را جواب سخت دهی. اگر هم جواب سخت در توانت نبود، حداقل سکوت کن. مطمئن باش سکوتت دندان شان را خواهد شکست. آن ها تو را خر می پندارند؛ نه که خر زاده شده باشی، نه. مثلا تو را با ياد کردن از من و پدرت به نيکی، خام ات می کنند. آن ها می پندارند تو آن قدر ساده بين و ساده انديش هستی که زبان چرب آن ها در عمق جانت نفوذ کند. حواست باشد آن قدر دقيق در تو می نگرند تا ببينند به چه بيشتر اهميت می دهی، از همان کانال وارد شده و مقاصد خود را حقيرانه  با توسل به همان کانال، پيش می برند. بعد پيروزمندانه خدا را شکر می کنند که کارشان انجام شده و بر ساحل امن پهلو گرفته اند. اين ساحل امن و آرام شان، اين آرامش شان تا نياز بعدي شان ادامه دارد و دوباره در تلاش و تکاپو خواهند افتاد تا دوباره تو را با هر آن چه که در توان داری به کار وادارند و از وجودت بهره برند و بعد مثل کش تنبان در می روند تا تو رها شده و بيافتی. اصلا برای آن ها افتادن تو مهم نيست خودشان باشند، خودشان سرپا شوند، کافيست. ياد بحثی در زيست شناسی دبيرستان می افتم که در مورد همزيستی می خوانديم. چه وقيح است اين همزيستی. اين جا جايگاه انسانيت کجاست؟ اين جا زبان جايگاه دارد. ريا و تزوير مهم است و عدم صداقت. گاهی که به تنگ می آيم و از سر استيصال آرزو می کنم کاش نبودم، کاش می مردم، کاش حداقل کرم خاکی بودم، اصلا آدميزاده نبودم ما بين اين همه آدم نما ها؛ پدرت اين هنگام ها می رنجد که خودخواه نباشم، به او نيز بيانديشم و ديگر از اين ای کاش های به زعم او مسخره نگويم. آخر وضع پدرت بدتر از من است.

در مورد احترام و محبت کردن به ديگران مراقب باش. بعضی از آدم ها که تعدادشان هم کم نيستند، احترام تو را، محبت کردن تو را، از بزرگواری تو نمی دانند بلکه همه را به مرور زمان جزو وظايف تو می دانند. انگار برای خدمت به آن ها تعهد داده ای که براي شان کاری انجام دهی و آن ها مثل مرغ کرچ، لم داده باشند روی تخم هاي شان.(مبادا بلند شوند تخم هاي شان سرد شده و ديگر  جوجه نشود!) و خيال شان راحت که کسی هست تا کارشان را انجام دهد. تو فرزند مايي، مهربانی مثل پدرت، و می دانم حتما شخصيت محترمی خواهی داشت و برای کمک به ديگران نيز کم نمی گذاری. اما نکن عزيزم. نکن. آدم ها اغلب بی جنبه و بی ظرفيت شده اند. نمی خواهم فکر کنند که هالويي  و نمی فهمی. آن ها گويي بر گرده ات پالان می اندازند و سوارت می شوند. حال می بينی گاهی حق با من است آن هنگام که به تنگ آمده و دلم نمی خواهد آدم باشم. از جنس آدميزاد دو پای مزور و رياکار، حالم به هم می خورد.

يادت باشد در هر شغل و منصبی که باشی، يادت نرود که بچه ی چه کسی هستی، اهل کجا هستی؛ هيچ گاه اصل و ريشه ی خود را فراموش نکن. آدم ها وقتی از اصل و ريشه ی خود دور می شوند، انسانيت را هم فراموش می کنند. دنيای کثيفی است، روزگار غريبی است، اما تو بچه ی خوبی باش و بچه ی خوبی بمان. اين برای من خيلی مهم است. نکند يک وقت مثلا دکتر شوی بعد پرستارها و بهيارها را کم ببينی. نکند خدماتچی های بيمارستان را کوچک ببينی که اگر آن ها نباشند کثافت از سر و کول  تو و بقيه بالا می رود. نکند مهندس باشی و کارگران زير دستت را پست بپنداری. سمت و منصب تو بالاست، خوب باشد. هر کس برای خود شخصيتی دارد. مَنِشی دارد. او نيز آدم است. مثل تو پدر و مادری دارد. از زير بوته که عمل نيامده است. پس يادت نرود در هر مقام و منصبی که باشی فقط آدم باش و مثل آدم رفتار کن. اگر هر کس سعی کند يادش نرود که چه هست و که هست و از کجا آمده، کارش چيست، وظيفه اش چيست، آن وقت ببين چه دنيای قشنگی خواهيم داشت. بدی روزگار اين است که هر چه خوب است را برای خود و اطرافيان و نزديکان خود می خواهيم و هر چه بد و بدتر است، سهم ديگران باشد، براي مان کافی است. خيلی رذل هستيم اگر اين گونه باشيم. تو را به جان من، تو را به جان پدرت، اين گونه نباش. رذل نباش، آدم باش.

با شريک زندگی ات چگونه ای؟ يادت باشد او برایت يگانه باشد. از دل عاشقش باش و با او يکدل و يکزبان،  يکرنگ و صادق باشی. ارتباطت با او چگونه است؟ مبادا از آن دسته آدم هايي باشی که برای پيش برد مقاصدشان پشت سر همسرشان قايم می شوند! جسارت داشتن در اقرار به کار انجام داده، بخشی از جوانمردی است. ترسو نباش و سر کاری که می کنی قدرت ايستايي داشته باش و برای کار خود دليل و بهانه نتراش. زشت است دليل و بهانه ی کارهاي انجام داده ات را، همسرت نشان دهی. در ضمن لقلقه زبانت “قربانت بروم” نباشد به کسی بگو قربانت بروم که واقعا جانت برايش در برود. نه به هر شخص بی سر و پايي بگويي: “قربانت بروم.”

يک خواهش هم دارم. هيچ گاه دروغ نگو. حتی دروغ مصلحتی. زشت تر از دروغ مصلحتی که لعاب شرع به آن دهيم چه حرفی می تواند باشد؟! نگو فرزندم. سکوت کنی بهتر است. تو مجبور نيستی به همه هر چيزی را توضيح دهی پس مجبور به دروغ گفتن هم نخواهی بود.

اگر من و پدرت خدای ناکرده به پيری رسيديم و نيازمند کمک شديم مبادا ما را در سرای سالمندان که اين روزها بسيار باب شده، بگذاری. در بعضی از مجالس وقتی صحبت از پدر و مادرها يا پدربزرگ ها و مادربزرگ ها می شود، جزو افتخارات آن هاست که از کدام سرای سالمند برای اين عزيزان شان! استفاده شده. مثلا سرای سالمندان مادر کبری خانم سونا و جکوزی دارد و سرای سالمندانی که پدر صغری خانم را آن جا گذاشته اند برای پيک نيک آن ها را می برند باغ وحش. می بينی فرزندم؟! می بينی دامنه تفاخر اين آدم ها چه محدود است؟! و عجب خجالت آور. تو را به جان من، ما را در اين سرای ها، جای نده. البته می دانم تو فرزند مايي، باعاطفه ای، هيچ گاه چنين کاری را نخواهی کرد.

زبانت چگونه است؟ چون روزگار تلخ يا چون عسل شيرين، دردانه ام؟ زبانت اگر تلخ است شيرينش کن و آن را چون عسل بگردان که هم خودت در آسايش باشی هم ديگران. وقتی زبانت تلخ باشد ديگران را می آزاری، دل اطرافيانت را می شکنی و چه گناهی بدتر از دل شکستن می توان يافت. پس مراقب زبانت باش. مراقب کلامت باش که چون شمشير آخته به جان افراد نيافتد. به قول قديمی ها زبان خوش، مار را از سوراخ بيرون می کشد. اين جا از مار خبری نيست، نيش زبان تلخ ات  از نيش مارمی تواند زهرآگين تر باشد.

در مورد بخشيدن، گذشتن، بخشش افرادی که آزارت داده اند، نظرت چيست؟ گذشتن از افرادی که اذيت ات کرده اند و دلت را شکانده اند؛ اگر از من نظر بخواهی، به تو خواهم گفت درست است که می گويند بخشش از بزرگان است اما يادت نرود، آدم ها اغلب کم ظرفيت و بی جنبه اند. وقتی می بخشي شان، روي شان زياد می شود و بيشتر تو را می آزارند. پرروتر می شوند. گويي جسارت شان برای له کردن تو بيشتر می شود. هر لطمه ای را که بهت وارد شد و خواستی ببخشی صلاح با دلت است. اما يادت باشد که لطمه به دل و روحت، لطمه به دل و جانت را، نبخشی. کسی که دل تو را می شکند برود به قعر جهنم. کسی که روح تو را می آزارد، بيمار است. گاهی شکاندن دل و آزار دادن روح ديگران از مريضی افراد است. آن ها روانی بيمار دارند.اغلب اين افراد، خود شيفته اند وگرنه وقتی متوجه روان پريش خود می شدند، آگاهانه می بايست به درمان خود بپردازند؛ اما نه عزيزم اين ها به خود شيفتگی دچارند و در باورشان خودشان بهترين افراد هستند. تو نمی توانی از اين افراد دور باشی زيرا به هر طرف که رو می گردانيم اطراف مان پر است از اين افراد خود شيفته با قيافه های حق به جانب. خدا تو را از گزند آدم های از خود راضی و خودشيفته و دل شکن و بد زبان حفظ کند. حسن خلق نعمتی است که خداوند به هر کس ارزانی نداشته است.

عزيزم حرف زياد است؛ درددل زياد است اما چه کنم قلم  که می آيد به دستم، هوشم می رود. نمی دانم چه بنويسم. خدا را شکر می کنم، فرزندی دارم که حرف هايم را به دقت می خواند و انشالله که به کار بندد. نامه های قبلی ام را که دور نيانداخته ای؟ حتما آن ها را نگه دار و هر از گاه آن ها را بخوان. مطمئن باش برای باز سازی شخصيت ات خوب است. البته آن شخصيتی که دل مادرت بخواهد.

 بگذار با کارهايت جوری باشی که من و پدرت، به تو افتخار کنيم. بگذار حداقل از بابت تو با خيال آسوده زندگی کنيم و با خيالی آسوده بميريم. مبادا فرداها ما را از گور با فحش و نفرين به خاطر تو بيرون بکشند و هی در گور کنند.  بگذار آن جا آسوده بخوابيم، تو را به خدا قسم. چون خدا را قبول دارم و می دانم که هست و کنار او عدالت محض است. پس اگر تو بگذاری، من و پدرت حتما در گورمان آسوده می خوابيم. تو را به خدا می سپارم. می بوسمت،هزاربار. دوستدارت:مادرت.

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *