بهناز حسامیان
آن چه بر من گذشت،
بوسه بر بازوان پدر بود؛
او همه عشق بود و پُر از درد هجران،
قطرهی باران، زیر درختِ سبزِ عشق،
بوسه بر دستان پُر مهر پدر بود؛
چگونه میتوان از یاد برد آن چهرهی پر مهر؟
مهر او همیشه بر دلم حکم فرما بود؛
آن مهر که در یادها ماند،
مهر خدا بر رخ پدر بود؛
ابر خاکستری، بارید و بارید،
بال پرواز داد به من دل یار،
آن چه بارید از چشمان پدر بود؛
جانا چه کنم فراق رویاش؟
او، همه کس و همهی عالم بود؛
او یار من و آرامش و دلدار من بود؛
چگونه میشود از یاد برد غرش رعد؟
غرش رعد، نه! آن صدای پر مهر پدر بود؛
آن چه در من است شور و جوانی؛
همه از غیرت و مرام پدر بود.