داستان

باران می بارد…

از مجموعه داستان (نامه هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد) ليلا حساميان سلام فرزندم خوبی؟ انشاالله. اين روزها گفتن خوبم، خوبيم، دروغ... مشاهده بیشتر»

دماغ عملی، لب قلوه ای!

از مجموعه داستان (نامه هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد) ليلا حساميان سلام عزيزم. تو خوبی؟ من ... ! نامه نوشتنم به... مشاهده بیشتر»

اتوبوس

ليلا حساميان مدتی بود که به مادرم سر نزده بودم می دانستم که او بيشتر از هرکس ديگر نگران من و پسرم آرمين است.... مشاهده بیشتر»

زنبيل سبز

ليلا حساميان صبح های شنبه هميشه با يک زنبيل در دست سر جاده می ايستاد. از دور زنبيل سبزش را که می ديدم، می... مشاهده بیشتر»

بخند عزيزم!

از مجموعه داستان (نامه هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد) ليلا حساميان سلام فرزندم؛ دلم برايت تنگ شده بود، دستانم بهانه ای... مشاهده بیشتر»

از خوب بودنت لذت ببر

از مجموعه داستان (نامه هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد)   ليلا حساميان پاره وجودم؛ سلام. اميدوارم حالت خوب باشد و برخلاف... مشاهده بیشتر»