از مجموعه داستان (نامههايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد)
لیلا حسامیان
سلام فرزندم. میدانم که خوب نیستی، اگر خوب بودی جای تعجب داشت. اما راضی هستم که نیستی. پدرت هم راضی است که نیستی. به عبارتی خدارا شکر که نیستی. کرونا و قرنطینه و محدودیتها، مثل اناری که در دستانت فشرده میکنی تا با سوراخی روی پوستش آبش را بِمَکی، همه آدمها را چلانده؛ اما عاقل نکرده، آگاه نکرده. همه فقط وسواستر شدهاند؛ حتی آنها که وسواس هم نبودند. انگار روح همه بیمار شده. آنها که مرض روحی داشتند، که داشتند. اما آنها که مرض هم نداشتند، دچار بیماری روحی شدهاند. همه یک جورهایی، روانپریش شدهاند. خیلیها با کرونا مردهاند. بعضیها با کرونا مردهاند اما خانوادههایشان مخفی میکنند! چرا؟! خدا میداند. بعضی با درد دیگری جان دادهاند و خانوادههایشان میگویند که عزیزشان با کرونا مرده است! چرا؟! حتما که این را هم خدا میداند؛ اما این فکر به ذهن خطور میکند که نکند مرگ با کرونا معروفیت میآورد یا مزیتی برای اطرافیان دارد؛ نمیدانم. خدا میداند. برخی کرونا میگیرند و نمیمیرند و مخفی میکنند؛ این دیگر چرا؟! چرایش را نمیدانم اما خودخواهی محض است که دیگران را به خطر اندازند. نوعی نامردی است. انگار حضرت عزراییل که من قربانش بروم، راه برای قبض روح کردن، کم آورده بود، با کمک چینیها دست به ابتکار عمل زد و گرفتن جان با کرونا را باب کرد و عجب کارش هم گرفت. آخِر جدید بود و مدرن. مو، لای درز این نوع قبض روح نمیرود. دمش گرم حضرت عزراییل! عجب خلاقیتش گرفت!
میدانی عزیز دلم، مرگ امری باورپذیر، حتمی و بدون انکار و گریز ناپذیر است؛ اما حجم و کیفیت آن، گاه شوکآور است. وقتی جای جای مسیرهای پیاده رفتنهایم که این روزهای کرونایی، اغلب بدون پدرت میروم، سر درب خانهها پر شده است از بنرهای سیاه و پرچمهای عزا؛ قلبم میفشرد. درونم یخ میزند. گاه که بشود میایستم و متن بنرها را میخوانم. همه جملات کلیشهای و مسخره. فقط برای اینست که نشان دهند که این ما بودیم که ۲ متر پارچه (حتما از جنس اعلا!) دادیم بنویسند یا چاپ کنند و گرنه خود شخص برای عرض تسلیت به آن خانه یا رفته یا تماس داشته. پس این بنر عریض و طویل و این جملات تهوعآور روی بنرهای چسبیده به دیوار خانههای شهر، نشان از چه دارد؟ آخ عزیزم، نمیتوانم بگویم پشت تمام اینها ریاکاری و چشم و همچشمی است؛ اما به جرات میتوانم ۹۰ درصد آن را از این نوع بدانم. میدانی جان و دلم، کرونا هر چه بد باشد، یک ویروس است که ساخته شده. حالا تغییر شکل یافته و جهش و از این توضیحات کوفتی که قد دانش من نیست که از آن بگویم؛ به هر حال یک بیماری را موجب میشود؛ مثل آنفولانزا، مثل هپاتیت یا هر چه… و در هر صورت بد است؛ اما میدانی بدتر از کرونا هم وجود دارد. دوست داری برایت بگویم بدتر از کرونا چه چیزهایی میتواند باشد؟! حوصله کن. خواهم گفت.
نامردی، ناجوانمردی، این بدتر از کروناست. وقتی به کسی دست دوستی دادهای و برایش هر کاری میکنی؛ کنارش هستی از خود میگذری تا او و خانوادهاش راحت باشند؛ مادی و معنوی، برایش مایه میگذاری و او تا به تو احتیاج دارد مهربان و مظلوم و شیرینگفتار و نرمکردار میشود و بعد که نوبت عمل کردن به تعهدش میرسد یا وقت همراهی کردن با تو میرسد، با نامردی محض، رهایت میکند، پشتِ پا میزند، تهمت میزند، ناروا میگوید، چشم به روی کارهای خوب تو میبندد و تلخی گفتارش از زهرمار هم تلختر و کشندهتر است، این از کرونا بدتر است.
وقتی با صداقت و درستی سر پای خود ایستادهای. وقتی کاری به کار کسی نداری، اگر از دستت کاری برآید، کمک میکنی؛ اگر هم از دستت کاری بر نیاید، لااقل زبان تلخ نداری. وقتی به هر وسیلهای قصد محبت کردن و ادای احترام داری، حال چه با یک تماس و پیام یا با یک هدیهی ناچیز و کمارزش اقتصادی و بعد جواب تمام این ها را با بد و بیراه شنیدن و تندی کردن و ناروا گفتن، بگیری؛ انگار پتک به سر و چانهات زدهاند. این بدتر از کروناست.
وقتی در شرایط بد باشی. انتظاری هم از اطرافیان نداشته باشی و داری سعی میکنی خود را حفظ کنی و با آن قضایا که برایت درست کرده، ساخته و تراشیدهاند، داری دست و پنجه نرم میکنی و زیر بار شرایط، نهایت سعیات را میکنی که خم نشوی، عدم باور نزدیکان و دوستانت، آن چنان ضربه میزند که هم خستگی بر جانت میماند و هم بغضت میگیرد؛ کمی زمان میبرد تا بتوانی خود را جمع کنی و بگویی به جهنم که هر چه فکر کنند؛ عزیزم این هم بدتر از کروناست.
وقتی هر روز آب شدن عشقت را جلوی چشمت ببینی؛ وقتی ناامیدی و خستگی را در عشقت ببینی؛ وقتی دلزدگی، کلافه شدن و به ستوه آمدن در حد انفجار عشقت را ببینی و نتوانی کاری بکنی؛ وقتی فشارها باعث تلخی و تندی عشقت میشود و تو کاری از دستت ساخته نباشد، این بدتر از کروناست.
وقتی در کارهایت کسانی دخالت کنند که نباید؛ وقتی برایت کسانی تصمیم بگیرند که صلاحیت ندارند، حتی مجوز هم ندارند (اصلا این اجازه را چه کسانی میدهد؟! لعنت به آنها) وقتی با تو مثل عروسک کوکی برخورد میکنند، این بدتر از کروناست.
وقتی کلی نیازمند میبینی و دستت خالی است که کمک کنی؛ وقتی در چند قدمی آن نیازمندان، افراد توانایی را میبینی که چشم دلشان کور شده است و دستشان از قلبشان بخیلتر است، این بدتر از کروناست.
وقتی بدانی عزیزی بیماری سختی گرفته، مثل سرطان که همه ازش میترسند و تو نمیتوانی حتی کمکی اقتصادی برای تهیه داروها و کارهای پزشکیاش به او بکنی، این هم بدتر از کروناست.
وقتی با یک مشت آدم زباننفهم برخورد داری که به هیچ صراطی مستقیم نیستند و سر راه تو از شیشه خورده گرفته تا سنگ و کلوخ میاندازند و بر اسب مراد هم سوارند؛ این بدتر از کروناست.
ناآگاهی و نفهمی بد است؛ اما خود را به نفهمی زدن و تظاهر به ناآگاهی، بدتر از کروناست.
بیسبب با کسی دشمن شدن، بیدلیل موجه، فقط به خاطر حقیر بودن ذاتت، به خاطر کسر شخصیتی که در خود داری با کسی دشمنی کنی و از او تنفر داشته باشی و نفرت پراکنی کنی؛ این بدتر از کروناست.
وقتی پای کثیفت را بر گردن رابطهی عِرقی و فامیلی و دوستی و همسایگی و … بگذاری، این بدتر از کروناست.
وقتی نان دیگران را آجر کنی؛ وقتی لقمه از دهان دیگران برگیری و در توبرهی سوراخ خود بیاندازی؛ این بدتر از کروناست.
وقتی بدون اَجر و دستمزدی، تحمیلی و با ترفند، کار بزرگی از کسی بخواهی و رویت هم زیاد باشد(پررو باشی)، وقتی بتوانی مزد دهی اما بخواهی کار مفت و مجانی برایت به بهترین شکلی انجام شود، وقتی با جان دیگران بازی کنی تا خود معروف شوی و اسم و رسم به هم بزنی؛ این بدتر از کروناست.
وقتی قابلیت داشته باشی و هدر رود و یا قابلیتت را هدر دهند؛ این بدتر از کروناست.
وقتی روی دیگران پا بگذاری و آنها را پلهی خود کنی؛ این بدتر از کروناست.
وقتی جسارت عذرخواهی نداشته باشی و اگر هم عذرخواهی کنی، باز غرضی در بین باشد و قصدت گرفتن یا به دست آوردن امتیازی باشد؛ این بدتر از کروناست.
وقتی خود شیفته باشی، این دیگه فاجعه است. با خودشیفتگی، خود را در هر کاری حتی مسایل مربوط به جان آدمها استاد بدانی و باعث به خطر افتادن جان افراد شوی و یا حتی مرگ بعضی را جلو بیاندازی (یعنی باعث مرگشان شوی) و بعد خود را مبرا دانسته و حتی صاحب عزا؛ این بدتر از کروناست.
وقتی حق را ناحق کنی، وقتی ناحق را جوری جلوه دهی که گویی وحی مُنزَل است و ابلهان هم باور کنند، این بدتر از کروناست.
وقتی ماسک روی صورت افراد کنار میرود و تا ته دلت آتش میگیرد و همیشه هم نمیتوانی واکنش نشان دهی و میسوزی و دم بر نمیآوری؛ این بدتر از کروناست.
وقتی فقط آرامش بخواهی و فقط یک کلبه برای آسایش برایت کافی باشد نه پنت هاوس! به قول نیما:
“… کاش بودم من دور از هر کسی
چادری و گوسفندی و سگی!”
و نگذارندت و تو همهاش باید بدوی و چون خر آسیابان در جا بزنی؛ این بدتر از کروناست.
وقتی حتی یک ذره نتوانی از خودگذشتگی کنی برای کسانی که دوستشان داری و همهاش بگویی: “منم”، “خودم” و انگار سقف آسمان شکافته و تو پایین افتادهای؛ این بدتر از کروناست.
وقتی اهمیت دادنت به آدمها، با شغل و موقعیت اجتماعیشان، برایت قابل تقسیم است؛ یعنی اگر طرف مهندس باشد، برایت بزرگ؛ اما اگر سپور باشد یا شغل او را نتوانی قبول داشته باشی و قصدت تحقیرش باشد؛ این بدتر از کروناست.
وقتی بین فرزندانت فرق بگذاری، حتی در احسان کردن؛ دیگر جزو والدین خوب و منصف نخواهی بود؛ این هم بدتر از کروناست.
وقتی منتظر مرگ کسی باشی تا از مرگ او به نوایی برسی یا با مرگ او به تغییری در زندگی خود برسی و حتی راضی به مرگ او نباشی اما کارهایی بکنی که برای رسیدن به منافعی، انتظار کشیدن مرگ او را در تو برساند؛ این بدتر از کروناست.
وقتی زیر یک سقف با همسرت یکی نباشی و مالِ (تو)، مال (تو) باشد و مالِ (او)، مال (او) باشد، وقتی مالِ (ما)، وجود نداشته باشد؛ وقتی با نداشتههای اقتصادی و… همسر نسازی و یا با داشتههای اقتصادی و … با او مهربان شوی؛ این بدتر از کروناست.
از پیشترها به تو گفته بودم که عادت کردن بد است. شعار همیشگیام که در زندگی بدان رسیدهام. هر کس خواسته سر به سرم بگذارد یا قصدش آزار دادنم باشد(چون وجودشان بیمار است)، میخواهد به من بفهماند که: “تو هم عادت کردهای… مثلا به فلان چیز یا فلان شخص یا فلان موضوع.” اما آنها منظور مرا از عادت کردن نمیفهمند. به قول عمو محمود(همان عمو محمود که نویسنده بود و دوستش میداشتم و وقتی وارد حرف زدن از سیاست شد، ابهت خود را شکست): “عادت سم زندگی و ارتباط است.” عادت کردن به بیعاطفگی، عادت کردن به عدم مهربانی، عادت کردن به پرتوقع بودن، عادت کردن به ادعای حق به جانب داشتن و عادت به پررویی؛ عزیزم، این عادت کردنها، بدتر از کرونااست.
وقتی فرد عزیزی مثل مادر، مثل پدر، بمیرد و تو دیگر هرگز آنها را نبینی، جز در خوابهایت، بد است. بدتر از آن، دلتنگی از نبودشان است که تا همیشه با تو خواهد بود؛ اما وقتی تو را منع کنند از نرفتن به مراسم خاکسپاری یا از نرفتن به زیارت مزارشان یا حتی اگر بخواهی بروی سر مزار کسی به خاطر حال روحیت یا حتی به خاطر اعتقادت، ملامتت کنند و برایت حد و مرز تعیین کرده و تعیین تکلیف کنند؛ این بدتر از کروناست.
باور کن عزیزم افسرده نیستم؛ اما دلزدهام از آدمیان؛ به خاطر همین میگویم که دنیا بد است و هر چه بیشتر در این گوشه دنیا با این مختصات زنده بمانی، این از کرونا بدتر است.
سر تو سلامت باد. نمیبوسمت. شاید کرونا داشته باشم و تو بیمار شوی و این نبوسیدنت از کرونا بدتر است. قربانت: مادرت.