کرونا می‏آد نم‏نم… پشت خونه‏ی عمه‏م…

کرونا می‏آد نم‏نم… پشت خونه‏ی عمه‏م…

از مجموعه داستان (نامه‏هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد)

لیلا حسامیان

سلام فرزندم؛ امیدوارم که اوضاع بد روزگار، حال تو را به هم نزده باشد و سر جایت چون کوه، محکم ایستاده باشی. دلم بسیار راضی و خشنود است که تو این جا نیستی. هر وقت با پدرت حرف از تو می‏شود، خدا را هزاران بار شکر می‏کنیم که نیستی. اوضاع از آنی که بود و می‏دانستی و برایت گفته بودیم، بدتر شده.

به تازگی بختکی مرحمتی از چشم‏بادامی‏های چینی رسیده که به خاطرش یک جزیره دستخوش گرفته‏اند. بختکی که روی جان آدم‏ها می‏افتد. آدم‏ها را آرام‏آرام با خود می‏کشاند و بعد آن قدر با دست‏های کثیف‏‏ش، گلوی آدم‏ها را می‏فشارد تا چشم‏ها از حدقه بیرون بزند. چون در این حالت آدم‏ها دیگر نمی‏توانند نفس بکشند. بعضی‏ها این بختک را هدیه گرفتند و خفه شده و مُردند. بعضی با سهل‏انگاری، با بختک، برخورد کرده و مُردند. بعضی وقتی بختک گریبان‏شان را گرفت، نیروی کمکی به دادشان رسیده و از خفگی نجات‏ پیدا کردند. اما بعضی دیگر، بی‎سر و صدا در تنهایی و بدبختی خود از خفگی مُردند؛ چون کسی نبود تا به داد آن‏ها برسد. حتی دست بعضی که می‏خواستند به کمک این بدبختان بختک‏زده هم بیایند، کوتاه بود و به اینان نمی‏رسید. بعضی هم انگار می‏خواستند از قافله عقب نیافتند یا خودشان را لوس کنند، (نمی‏دانم!) اعلام کردند بختک افتاده روی جان‏شان و بعد به سرعت خوب شده و به زندگی روزمرّه خود برگشتند! مطمئن هستم، تو طفل معصوم من، نمی‏دانی کرونا چیست؟ همین بختک، نامش کروناست عزیزم.

یک ترانه هست مربوط به زمان بچگی‏ام. هنوز در خاطرم هست. زیر باران با خاله فرحنازت، در خانه‏های حیاط‏دار خانه‏های پدری‏مان، می‏چرخیدیم و می‏خواندیم. از کودکی، قبل و بعد از آن جنگ ابلهانه، هر شهری زندگی کردیم، خانه‏مان حیاط داشت.صدای خودم و خاله فرحناز در گوشم می‏پیچد: “بارون اومد نم‏نم پشت خونه‏ی عمه‏م… عمه‏م عروسی داره… .” اینک من تغییر‏ یافته‏ی این ترانه را برایت می‏خوانم تا صدایم در گوش جانت بنشیند: “کرونا اومد نم‏نم… پشت خونه‏ی عمه‏م… .” بیچاره عمه‏ها! می‏دانی عزیزم، عمه، موجود عجیبی است. عمه‏ها چه خوب باشند چه بد، انگار برای این آفریده شده‏اند که فحش بخورند. چه به حق! چه ناحق! حتی فحش‏های محترمانه. فحش خیلی محترمانه نهایتا این بشود: “ارواح عمه‏ات!” بیچاره عمه‏ها انگار آفریده شده‏اند که وقتی کسی بخواهد قسم دروغ بخورد، بگوید: “به جان عمه‏ام!” یا اگر بخواهند کسی را به تمسخر بگیرند، خواهند گفت: “آره جون عمه‏ات.” به هر حال عزیز دل من که عمه نداری! هیچ کس قدر عمه‏هایش را نخواهد دانست، حتی وقتی که آن‏ها را از دست بدهد. این انگار در سرشت عمه بودن، عجین شده است. کاری نمی‏شود کرد. من خودم عمه‏ی هشت نفرم! برادرزادگانم هر چه دل‏شان می‏خواهد، به من فحش بدهند، خیالی نیست. فدای سرشان. اصلا برای همین عمه شده‏ام! منم مثل عمه‏های دیگر! غرض از خواندن ترانه‏ی بچگی‏هایم این بود که بگویم این بختک کرونا، وقتی به پشت در خانه‏ی عمه‏ها هم برسد، باز هم آدم نمی‏فهمد که کرونا آمده. می‏دانی عزیزم، کرونا، پُر رو است! وقتی بیاید، کنگر  می‏خورد و لنگر می‏اندازد. عمه‏خانم‏ها هم بی‏خبرند که چه مهمان مصیبتی آمده و گریبان‏شان را گرفته تا آن که راه نفس عمه‏خانم‏ها و هر آن کس که در خانه است را می‏گیرد. حتما متوجه شده‏ای کرونا چقدر بی مرام و نامرد است. چقدر بی‏عاطفه و بی‏وجدان است. مثل تمام نامردهای روزگار که قدر نان و نمک و کنگری را که در خانه‏ی عمه یا دیگری، خورده‏اند را نمی‏دانند.

گاهی با پدرت در تنهایی خودمان، فرصت حرف زدن از تو را میابیم. فکر می‏کنیم اگر که در غربت بودیم، شاید می‏گذاشتیم تا تو به دنیا بیایی. اما همینک وطن و غربت فرقی ندارد. هر دو در قُرُقِ کروناست. نمی‏دانم کرونای مرحمتی به هر دیاری که وارد شده چه چیزهایی دستخوش گرفته، اما شنیده‏ام که تا الان یک جزیره، نصیبش شده. کوفت‏ش بشود. می‏گویند مال حرام از گلو پایین نمی‏رود. اما من به چشم خود، حرام‏خوران بسیاری را دیده‏ام که تکیه زده و آروغ بعد از حرام‏خوری را هم زده‏اند. و راست‏راست راه می‏روند و چپ‏چپ نگاه می‏کنند!

می‏دانی عزیزکم؛ ما موجودات زنده که ابدی نیستیم. بالاخره یک روز می‏میریم. یعنی مرگ، شامل همه می‏شود. هر چند که به اعتقاد ما، (من و پدرت) و بعضی‏ها، مرگ، پایان راه نیست؛ اما پایان کرونا، مرگ است. کم‏تر افرادی توانسته‏اند خود را از چنگال کرونا نجات دهند. توضیحش را ابتدای نامه برایت نوشته‏ام که این کرونای نامرد، چگونه چون نامردی، بختک جان‏ها می‏شود. باری فرزند عزیزم، با وجود این حرف‏ها، حتی کرونا هم نمی‏تواند جیغ مرا در آورد. جیغ من، (آن هم جیغ بنفش!) از دست ناجوانمردان روزگار است که پشت پا زدند به وجود من و پدرت. نان و نمک را از ما گرفتند. نمکدان را در سرمان شکاندند. نان را در سفره پیچیده و با خود بردند. خوب اینان خیلی شبیه کرونایند. انگار پشت در خانه عمه باشند، نم‏نم وارد می‏شوند، جا خوش می‏کنند؛ بعد با احترام، خفه‏ات می‏کنند. با احترام، پشت سرت، دروغ می‏گویند. با احترام، دلت را می‏شکانند. با احترام، نارو می‏زنند. با احترام، نقاب به چهره می‏اندازند. با احترام، با چکمه‏ی پلید افکارشان، روی شخصیت‏ات راه می‏روند. با احترام… ، بی‏وجدان و پلیدند. اینان از کرونا بدترند، جانم! باور کن، حاضرم تا خودم کرونا بگیرم اما این افراد، به خصوص یکنفر که از همه پُر رو تر بود، حتی از کرونا هم بدتر، را نبینم. بعضی و به خصوص آن نفر باعث شد، نهال اعتماد، درخت دوستی و بوته‏ی عاطفه و عشق به همنوع، در وجودم بخشکد و دیگر بهاری به خود نبیند. عامدانه و آگاهانه از هر چه که شبیه او و امثال اوست پرهیز می‏کنم. آن لعنتی، قبای دوستی، اعتماد و عشق را لکه‏دار کرد. فرصت‏طلب و صد رو بود.

بگذریم. حالم بد می‏شود وقتی از این شخص و امثال او حرف می‏زنم. تو خود می‏شناسی‏اش، امثال او را هم می‏شناسی، در نامه‏های قبلی، از آن‏ها برایت گفته بودم. سر تو سلامت باشد عزیزم. خدایی که من می‏شناسم (نه خدایی که آن‏ها نام می‏بردند) کارهای آن‏ها را بی‏جواب نخواهد گذاشت. پس بیا با هم بسپاریم‏شان به دست همان خدای عادل و عاشق و آگاه‏مان، تا خودش، گوش‏شان را بپیچاند. من و پدرت، تو را بسیار دوست داریم؛ زیرا ایمان داریم تو مثل بعضی‏ها نیستی که پشت پا بزنی به قامت بلند انسانیت. آخر این نامردان حتی به مادر خود هم نارو می‏زدند. بعد می‏رفتند و پای مادر را می‏بوسیدند. بیچاره آن مادران رو دست می‏خوردند و نمی‏دانستند که چه افعی در دامان خود پرورانده‏اند. پس دیگر چه انتظاری باید داشته باشم از کسی که با مادر خود آن گونه بود! من، تو را به همان خدایی که برایت توصیف کردم، می‏سپارم تا تو را از شر بختک کرونا و آدم‏های بدتر و ناجوانمردتر از کرونا برهاند. برای حفظ سلامتی‏ از دور تو را غرق بوسه می‏کنم. مبادا کرونایی فرصت‏طلب، از راه عاطفه‏ات بر تو غلبه کند. فدایت، خودِ خودم. مادرت.

 

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *