نگذار انسانیت تو کرونا بگیرد.

از مجموعه داستان (نامه‏هايي به کودکی که نخواستيم به دنيا بيايد)

لیلا حسامیان

سلام عزیزدلم. امیدوارم کرونا و بدتر از کرونا نصیبت نشده باشد. کمی صبوری کن و سر جایت خوش بنشین و این جا پیش ما نیا. بعضی‏ها فکر می‏کنند آدم‏های کرونایی مشخصه‏ی خاصی دارند یا با کرونا داشتن به رنگ دیگری در می‏آیند. چون وقتی به کسانی می‏گویم که چرا مهمان داشتید یا چرا مهمانی رفتید؟ جواب می‏شنوم که آن‏ها آشنا بودند، خودمان بودیم، غریبه نبود بین‏مان. انگار کرونا را فقط غریبه‏ها می‏گیرند. حالا درست است کرونای فرمایشی هم داریم؛ اما کرونا واقعا ساخته شده و اهدا شده به دنیا. پس مراقب باشیم که این مرحمت به ما نرسد.

اگر از حال من بخواهی بدون حاشیه بهت بگویم آن قدر دل‏زده و بیزار از اوضاع و روزگار شده‏ام که حد و حساب ندارد. عموخسرو تنها و بیمار و هم چنان راسخ و استوار یکه می‏تازد و کمک هم تا آن جا که بتواند نمی‏پذیرد. خیلی عزت نفس والایی دارد. خدا او را سلامت و با عزت برای ما و ایران نگاه دارد. پاییز را دردناک آغاز کردیم. «محمدرضا شجریان» جان شیرینش را به جان‏آفرین تسلیم کرد. صدای شجریان همیشه در زندگی‏ام جاری بوده؛ از این پس هم خواهد بود. اما سرو قدش به زیر خاکی رفت که او تواضع خود را از آن وام گرفته بود. (او خود را خاک پای هم‏میهنانش می‏دانست) وقتی که خوشحالم، شجریان برایم می‏خواند. وقتی که ناراحت هستم، وقتی که مادرم پرواز کرد، وقتی که عاشق شدم، وقتی پدرم پرواز کرد، وقت سختی‏ها، وقت دیدن ناجوانمردی‏ها، وقت تلخی‏ها و شیرینی‏ها و وقت خودِ خودِ خودم بودن، این صدای داودی (گویند حضرت داود پیغامبر خوش الحانی بوده) شجریان است که نغمه‏ی روح‏نواز وجودم می‏شود و غریب این که در رثای پرواز با طمانینه‏ی خودش نیز، صدای خودش، زخم نبودش را التیام داد. خداوند به خانواده محترم و دوست‏دارانش صبری پایا دهد.

خسته‏ام فرزند! آن قدر خسته‏ام که حرف‏ام نمی‏آید. باور می‏کنی؟! از چه بگویم برایت؟ همه یک جورهایی دارند می‎سازند؛ با این که هنوز هستند کسانی که آن جوری که می‏خواهند، زندگی می‏کنند و به خاطر بقای خود، زندگی دیگران را به خطر می‏اندازند. حتی اگر از کُشته، پُشته ساخته شود هم برای آنان فرقی ندارد. نمی‏دانم چه بگویم؛ احتمالا انسانیت آن‏ها کرونا گرفته است و خود بی‏خبرند.

هیچ چیز طعم و رنگ و بوی خود را ندارد. عمو شاهین که تشنه‏ی بوی نان تازه و خاک زادگاهش است، نمی‏داند که پدرت این در وطن خویش غریب، آن قدر از یمین و یسار و خاور و باختر، فشرده می‏شود که بوی نان و خاک زادگاه که هیچ، هیچ چیز دیگری، او را مدهوش و سرخوش نمی‏سازد؛ نه صبر مانده برایش و نه قرار. حال پدرت مرا به یاد قناری‏های پدربزرگ‏ات(پدرم) می‏اندازد. گاهی به پدربزرگ‏ات در نظافت کردن قفس قناری‏ها کمک می‏کردم. برای تغییر قفس یا کوتاه کردن ناخن آن‏ها، قناری را در دست می‏گرفتم. قلب کوچک قناری، چنان در دستانم می‏زد که هنوز طپش آن را کف دستانم فراموش نکرده‏ام. حال پدرت مثل آن قناری در دستانم است؛ اسیر و ناچار. انگار می‏خواهند عمر او را کوتاه کنند. خدای آگاه من به پدرت و تمام قناری‏های میهنم صبر و طول عمر با عزت دهد.

عزیز نادیده‏ی من! صبوری کن و مطمئن باش یک روز جواب صبوری‏هایت را خواهی گرفت. فقط انسان بمان! نگذار… نگذار انسانیت تو کرونا بگیرد. ناجوانمرد نباش. قدر دوستی و محبت آدم‏ها را بشناس. نمک نشناس و بی‏وجدان نباش. لطفا فراموش‏کار هم نباش. بعضی خود را فراموش‏کار می‏دانستند؛ اما این فیلم‏شان بود. انگار اگر به خود بگویند فراموش‏کار از جرم‏شان کم می‏شود. مگر می‏شود وقت احتیاج در تو را بکوبند و قربان صدقه‏ات بروند و بعد که احتیاج‏شان برآورده شد. تاریخ مصرف تو را نیز به سر آمده تلقی کرده و فراموش‏ کنند که احتیاج‏شان چگونه برآورده شده؟! این نهایت ناجوانمردی است. این نهایت نامردی، در حق من و پدرت روا شد. از سمت ناجوانمردانی که در این وانفسای روزگار، مادی و معنوی در کنارشان بودیم؛ حتی از درون همین قفس!  و آن بی‏شرف‏ها بعد از رفع احتیاج‏شان، تمام بدهی‏های مادی و معنوی‏شان را به گردن ما انداختند و رفتند. به نظرت، اسم‏شان را چه بگذارم؟ آن‏ها حتی حیوان هم نیستند. چون حیوان در نوع خود، موجود شریفی است. اینان شاید آدمی از جنس شیاطین بودند. شیطان خوش‏ادا، شیطان خوش‏نما، شیطان خوش‏زبان! آه فرزندم! چه بگویم؟! اینان هستند که بعضی را از دین و مذهب که یک اعتقاد قلبی و شخصی است، بیزار می‏کنند؛ زیرا این آدم‏های شیطانی، هم نماز می‏خواندند، هم حج رفته بودند، هم پیاده به کربلا رفته بودند و هم برای عزاداری بزرگان دین، سیاه‏پوش می‏شدند. بزرگ‏ترین لطمه را به دین و مذهب، همینان زده‏اند. نام و یاد اینان از صفحه‏ی روزگار محو باد.

من و پدرت، از جنگیدن در چند جبهه، خسته شده‏ایم. چون فرصت نمی‏شود که زخم‏های‏مان ترمیم شوند. در این خستگی چند چیز داریم که به ما کمک می‏کند. باورمان به خدای عادل و آگاه، همراهی روحی و باور چندین عزیز که بسیار با ارزش‏اند و قدرت اسرار آمیز عشق و امید و خودمان را برای هم.

یادت نرود که اصلا برایم مهم نیست که دکتر و مهندس شوی؛ تو حتی مرده‏شوی(در این ایام کرونایی زحمات همین مرده‏شویان شریف را کسی نمی‏بیند و قدر نمی‏نهد) هم شوی، من بهت افتخار می‏کنم به شرطی که انسان باقی بمانی؛ انسانی عاشق و امیدوار و متعهد به عهد و یادت نرود همین طور که خوبی افراد را نباید فراموش کنی و قدر بنهی، بدی‏ها را هم فراموش نکن؛ زیرا نمی‏خواهم بزرگواری تو را نادانی تلقی کنند. در عمری که بر من گذشته، بدی‏ها را نه فراموش می‏کنم و نه می‏بخشم و اما خوبی‏ها را… . از خدا می‏خواهم قدرت و توان و در حدی عمر دهد که بتوانم آن‏ها را جبران کنم.

عزیز یک دانه‏ام! در تصورم که کرونایی نیست، تو را در آغوش گرفته و می‏بوسم و به خدای عاشق و عادل می‏سپرم. تا تو را از گزند ناجوانمردان، دشمنان دوست‏نما و آدمیانی از جنس شیاطین و بیگانگان خوش‏نشین در خانه‏ات، حفظ کند. قربان تو: مادر خسته‏ات.

 

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *