سایه
هما میر افشار
شايد اون جوري که بايد، قدرِ تو، من ندونستم
حرفايي بود توي قلبم، من نگفتم، نتونستم
من به تو هرگز نگفتم:«با تو بودن آرزومه
نقشِ اون چشماي معصوم، لحظهلحظه، رو به رومه!»
نيومد روي زبونم که بگم بي تو چي هستم
که بگم ديوونتم من، زندگيمو به تو بستم
شايد اون جوري که بايد قدرِ تو من ندونستم
حرفايي بود توي قلبم، من نگفتم، نتونستم
تو رو ديدم مثل آيينه، تويِ تنهايي شکستي
من کلامي نميگفتم که برام زندگي هستي
نميدونستي که چون گل، تويِ قلب من شکفتي
چشم تو پر از گلايه، اما هرگز نميگفتي
من به تو هرگز نگفتم:«با تو بودن آرزومه
نقشِ اون چشماي معصوم، لحظهلحظه، رو به رومه!»
شايد اون جوري که بايد، قدرِ تو من ندونستم
حرفايي بود توي قلبم، من نگفتم، نتونستم
نيومد روي زبونم که بگم بي تو چي هستم
که بگم ديوونتم من، زندگيمو به تو بستم