شعر
عارف قزوينی دل به تدبير بر آن زلف چو زنجير افتاد وای بر حالت دزدی که به شبگير افتاد دانه ی خال لب...
مشاهده بیشتر»
عارف قزوينی از سر کوی تو يک چند سفر بايد کرد ز دل انديشه ی وصل تو به در بايد کرد ماه رخسار...
مشاهده بیشتر»
مهدی جديدی گيسوان يار زيبايم افشان است در شبها، چرا؟ همرديف محفل مشکل پسندان است در شبها، چرا؟ او که می داند به...
مشاهده بیشتر»
غلامحسين خير بديدم جهان را يکی دشت پر خار و خس در آن ست پيدا هزار و هزاران قفس قفس آهنين باشد اين...
مشاهده بیشتر»
مهدی جدیدی تو تنها رمز بودن را به من آموختی مادر چو شمع در پای پروانه به پایم سوختی مادر در این سرمای پر...
مشاهده بیشتر»
غلامحسین خیّر پیریم و باز راه جوانی گرفته ایم عمری بداده ایم و گمانی گرفته ایم بیهوده شد جوانی و جز یاد آن نماند...
مشاهده بیشتر»
عارف قزوینی(شاعر ملی ایران) ز زلف بر رخ همچون قمر، نقاب انداخت فغان که هاله، به رخسار آفتاب انداخت هلاک ناوک مژگان آن که...
مشاهده بیشتر»
مهدی جدیدی در برم آن دلبر دل نازک دُر دانه نیست کار ما با اوست اما کار او با دل چرا مردانه نیست صحبتی...
مشاهده بیشتر»
مهدی جدیدی دیوار بلند زندگانی را بین بنوشته بر آن شادی و روز حزین بر هر طرفش حادثه ای خواهی دید کز هر طرفت...
مشاهده بیشتر»
غلامحسین خیّر با چنان گوهر نایاب که پیدا کردم وه که در حلقه ی عشاق چه غوغا کردم رنج ها دیدم از این بحر...
مشاهده بیشتر»